موسسه مردم نهاد جوانان نجوای یاس

حرکتی مردمی برای مردم از همه اقشار

موسسه مردم نهاد جوانان نجوای یاس

حرکتی مردمی برای مردم از همه اقشار

جزوه ولایت فقیه

 

مبحث اول آشنایی با مفاهیم

حکومت اسلامی

به مجموعه نهادها و تشکیلات سیاسی و اداری یک کشور که بر اساس قوانین و مقررات دین اسلام اداره می شود حکومت اسلامی اطلاق می گردد .در حکومت اسلامی قوه مجریه و قوه قضاییه مکلف به اجرای احکام شریعت اسلام هستند و قوه مقننه کلیه مصوبات خود را با اتخاذ دین با منابع حقوق اسلامی یعنی قرآن و سنت و عقل و اجماع منطبق می کند اجرای عدالت، دفاع در برابر بیگانگان ،اجرای قوانین اسلامی و اتخاذ تصمیمات سیاسی دفاعی  درروابط خارجی از مجموعه وظایف و اهداف حکومت اسلامی است. البته بعضی دولت را با حکومت اسلامی مترادف می‌کند.

دموکراسی

حق همگان برای شرکت در تصمیم گیری درمورد امور همگانی جامعه که در جهان به دموکراسی غیر مستقیم یا همان نمایندگی نام دارد یعنی انتخاب نمایندگانی که در مجلس ها قانونگذاری به خواست اکثریت مردم را به اجرا بگذارد.

 حاکمیت

بسته به اینکه صدور فرامین از یک منبع مستقل باشد یا غیر مستقیم آن را به حاکمیت مطلق و حاکمیت نسبی تقسیم می کنند.  حاکمیت مطلق به معنای برترین قدرت قابل تصور است که هیچ قدرتی نمی‌تواند اقتدار و سلطه آن را محدود کند در قانون اساسی جمهوری اسلامی حاکمیت مطلق از آن خداست. حاکمیت نسبی به معنای حکمرانی انسان بر همنوعان خویش است و این حکمرانی برتری بر سرنوشت اجتماعی آنها  است که منصبی الهی که به بشر داده شده است.

ولایت

در اصطلاح یعنی حق تصرف بر سرنوشت و شئون انسان و در اصطلاح سیاسی یعنی حق حکومت کردن و اجرای عوامل و قوانین الهی بر مسلمین که همان مفهوم اختیارداری اداره کشور و مدیریت سیاسی جامعه است

مرجعیت

رسیدن علمای دین و مجتهدین  به رتبه ای از فقاهت و اجتهاد در فقه اسلام که مسلمین غیر مجتهد در فروع و احکام دین خود به فتوای آنها رجوع کنند

مرجع 

مجتهد جامع الشرایطی است که احکام شرعی را از منابع اسلامی استنباط می کند و طبق آن فتوا می دهدو بر مردم لازم است از وی تقلید نمایند.

 فقیه

گذشته از علم به قوانین الهی و عدالت و اجتهاد باید دارای احاطه بر سیاست های دینی و شجاعت و مدیریت کافی برای رهبری جامعه اسلامی بوده و از مسائل اجتماعی و سیاسی روز آگاه باشد.

ولایت فقیه

حکومت،زعامت و تصدی اداره امور اجتماعی سیاسی مسلمین توسط عالم دینی

ولایت مطلقه فقیه

مراد از ولایت مطلقه فقیه جامع‌الشرایط این است که دین حنیف اسلام که آخرین دین آسمانى است و تا روز قیامت استمرار دارد، دین حکومت و اداره امور جامعه است؛ لذا همه طبقات جامعه اسلامى ناگزیر از داشتن ولى امر و حاکم و رهبر هستند تا امت اسلامى را از شرّ دشمنان اسلام و مسلمین حفظ نماید و از نظام جامعه اسلامى پاسدارى نموده و عدالت را در آن برقرار و از ظلم و تعدّى قوى بر ضعیف جلوگیرى نماید و وسایل پیشرفت و شکوفایى فرهنگى، سیاسى و اجتماعى را تأمین کند. این کار در مرحله اجرا ممکن است با مطامع و منافع و آزادى بعضى از اشخاص منافات داشته باشد.

حاکم مسلمانان پس از اینکه وظیفه خطیر رهبرى را طبق موازین شرعى به عهده گرفت، باید در هر مورد که لازم بداند تصمیمات مقتضى بر اساس فقه اسلامى اتخاذ کند و دستورات لازم را صادر نماید. تصمیمات و اختیارات ولى فقیه در مواردى که مربوط به مصالح عمومى اسلام و مسلمین است، در صورت تعارض با اراده و اختیار آحاد مردم، بر اختیارات و تصمیمات آحاد امّت مقدّم و حاکم است.

تفاوت ولایت مطلقه فقیه با ولایت فقیه

ولایت فقیه یعنی زمامداری فقیه عادل و با کفایت بدون اینکه اشاره به قلمرو و اختیارات آن داشته باشد. اما ولایت مطلقه فقیه که قید «مطلقه» به آن اضافه شده، بیانگر گستردگی و دایره شمول این ولایت است. براساس این نظریه، فقیه جامع‌الشرایط در تمامی شئون مربوط به حکومت دارای ولایت است و همه اختیاراتی را که پیامبر(ص) و ائمه‌ معصومین (ع) در زعامت امور جامعه داشتند، فقیه جامع الشرایط نیز داراست. میان فقیه و پیامبر(ص) و ائمه معصومین (ع) در امر حکومت فرقی نیست و همگی از اختیارات یکسانی برخوردارند مگر در موارد خاص (مثل جهاد ابتدایی) که دلیل قطعی بر عدم اختیار فقیه در آن مورد وجود داشته باشد.

تفاوت حکومت دیکتاتوری با ولایت مطلقه ی فقیه

  1. 1.      ولایت فقیه مقید به موازین شرعی و مصالح امت است؛ اما حکومت دیکتاتوری خود را مقید به قانونی نمی داند.
  2. 2.      در نظام ولایی، آنچه در واقع حاکم است احکام و قوانین اسلامی است که ولی فقیه حق ندارد رأی و نظر شخصی خود را در احکام الهی دخالت دهد؛ اما در حکومت دیکتاتوری آنچه معیار عمل قرار می گیرد رأی شخصی فرد حاکم است و بس.
  3. 3.      در نظام توتالیتری هدف، تأمین منافع شخصی حاکم و حزب اوست و در این راستا، هدف، هر وسیله ای را توجیه می کند؛ اما در نظام ولایی هدف پیاده کردن دین خدا و تأمین مصالح امت اسلامی است و در این نظام هیچگاه هدف وسیله را که ظلم به دیگران رایج ترین آنهاست توجیه نمی کند.

مرجعیت فتوا

می تواند در یک زمان متعدد باشد و هر کس هر مجتهدی را متقی و اعلم تشخیص داد از وی تقلید نماید. اما ولی فقیه نمی تواند متعدد باشد زیرا این مقام با ابعاد سیاسی - فرهنگی- اقتصادی-اجتماعی و دفاعی باید دارای قدرت متمرکز باشد.

کار مرجعیت

بیان فتوا و احکام شرعی است ولی کار ولایت فقیه علاوه بر بیان احکام شرعی - اجرا و پیاده کردن قوانین نجات بخش اسلام است و در موارد خاص حکم حکومتی صادر می کند که تبعیت آن بر همه لازم است. در صورتی که کسی شرایط و صلاحیتهای لازم را داشته باشد مرجعیت و رهبری می تواند در یک فرد جمع شود چنانکه حضرت امام خمینی ره هم مرجع بود و هم رهبر 

فرق حکم و فتوا:

به بیان حکم شرعی توسط مجتهد جامع الشرایط  فتوا می گویند ودستور و فرمانی  که در مسائل سیاسی - اجتماعی و حکومتی جامعه از طرف ولی فقیه صادر می گردد حکم نامیده می شود. اجرای این حکم بر همه حتی بر کسانکه از دیگری تقلید می کنند و بر مجتهدان و حتی خود ولی فقیه هم واجب است

مبحث دوم نظریه های مربوط به اختیارات حکومت ها

  1. نظریه مربوط به اختیارات حکومت ها در غرب

 با اوج گیری نهضت های آزادی خواهانه ضد سلطنتی در غرب مسئله محدود نمودن قدرت مطلقه پادشاهی و حکومت سلطنتی مطرح گردید و بدین ترتیب علاوه بر حکومت پادشاهی مطلقه ،حکومت مشروطه سلطنتی و حکومت لیبرال مردمی پدید گشت و با اوج گیری تحولات اجتماعی سیاسی اختیارات بی حد و حصر حکومت‌های مطلقه پادشاهی به حکومت مشروطه سلطنتی با اختیارات محدود پادشاه در چارچوب پارلمانی و حاکمیت نمایندگان مردم بر سرنوشت سیاسی و اجتماعی در کشورهای دارای نظام پادشاهی مبدل گشت.

حکومت های لیبرال دموکرات نیز حکومت های دموکراتیک با اختیارات قانونی و محدود تبدیل گردید در این راستا حاکمیت مطلق دولتها و رهبران آن مبدل به حاکمیت نسبی و دوام و حاکمیت آنها قلمداد شد در این شرایط به نسبت محدودیت اختیارات حکومت ها و رهبران آن اختیارات و حکومت مردم وسعت یافت.

 

  • ·        نظریه مشروعیت ذاتی رهبران مقتدر: مبنای نظری این نظریه بر پایه مشروعیت حکومت مقتدر و زورمدار استوار است و مشروعیت یک رهبر سیاسی به محبوبیت وی نزد مردم مرتبط نیست همچنین وارسته بودن، داشتن فضائل و کمالات اخلاقی و خردمند و فرزانه بودن رهبران سیاسی در مشروعیت حکومت ها بی‌تأثیر است و ملاک و مبنای اصلی مشروعیت میدان اقتدار تسلط و زورمداری رهبران حکومت ها است.

 

 

  • ·        نظریه حاکمیت مطلق پادشاهان: بر مبنای این نظریه پادشاهان به عنوان حکومت کنندگان و رهبران سیاسی حکومت ها می توانند با استفاده از اقتدار خود بر سرنوشت انسان های  زیر سلطه خود حاکم باشند. مشروعیت حکام و پادشاهان می‌توانند بر اساس زور و غلبه باشد و یا می‌تواند بر اساس دادن اختیارات به پادشاهان از طریق مردم یا گروهی از صاحبان قدرت باشد.

 

 

  • ·        نظریه حاکمیت مطلق دولتها: بر مبنای این نظریه مردم بر اساس توافق و رضایت خود دولتی را تاسیس می نمایند و اراده فردی بر مبنای رضایت مردم به اراده همگانی مبدل می‌گردد و خود را تسلیم حاکمیت یک فرد یا عده‌ای از افراد می نمایند. ثبات و استمرار این دولت وابسته به اراده هیات حاکمه یا حاکم است. بنابراین در این نظریه قرارداد اجتماعی یک جانبه از طرف مردم برای تامین امنیت و عدالت مطرح می شود، اراده و حاکمیت دولت و رهبران سیاسی آن مطلق و نقض ناپذیر می باشد. زیرا پس از ایجاد حکومت و انتخاب حکمران رای و رضایت مردم در مشروعیت دولت نقش ندارد و همگان بدون چون و چرا به اطاعت از حکومت موظف هستند.

 

  1. 2.     نظریه مربوط به اختیارات حکومت ها در اسلام

در میان اکثریت علمای اهل سنت رهبران اسلامی پس از پیامبر به عنوان خلیفه خدا و جانشین خدا وسیع و مطلق است اما این به معنای آزاد و رها بودن نیست و محدودیتی در چارچوب قوانین نازل شده الهی دارد در میان علمای شیعه با استناد به کلام وحی شواهد عقلی و نقلی بر پایه اجتهاد و فقه در دین مطرح گردیده است

 

  • ·        نظریه اختیارات مطلق انبیا و معصومین: همه علمای شیعه و اهل تسنن بر این باور هستند که پیامبران الهی به عنوان جانشین خدا در زمین دارای اختیارات مطلق و وسیع و ولایت تکوینی و تشریعی می باشند و فقهای شیعه بر این باورند که پس از پیامبر جانشین معصوم وی به با منصوب خاص پیشوایان و امامان مسلمین می باشند و دارای اختیارات و اقتدار و ولایتی مشابه با پیامبر اسلام می باشند مشروعیت امامان معصوم نیز به واسطه اذن و اجازه پیامبر تحصیل می گردد و از مشروعیت نبوی نشات می گیرد 

 

  • ·        نظریه اختیارات مطلق رهبری علمای دین در زمان غیبت معصوم: در زمان غیبت امام معصوم فقهای عادل می توانند رهبری مسلمین دو ولایت امر و عموم مسلمین را برعهده گیرند و دارای اختیاراتی مشابه معصومین در اداره و تمشیت امور امت اسلامی باشند. ولایت فقیه به معنای حاکمیت اراده محض فقیه نیست بلکه مقصود رهبری مسلمین توسط ولی فقیه در تمام ابعاد دینی،سیاسی، اجتماعی و اداره امت اسلامی در چارچوب عدل و عدالت است

 

مبحث سوم پیشینه ولایت فقیه

اگر چه کلمة ولایت فقیه که یک اصطلاح فقهی است ودر قرآن به کار نرفته است، ولی مفهوم و معنای آن، از مجموعه آیات قرآن کریم، به روشنی به دست می آید. مروری بر آیات کلام الله مجید نشان می دهد که حداقل حدود 200 آیه از قرآن کریم مستقیم و غیرمستقیم خطوط کلی حکومت و ولایت در جامعه را نشان می دهند. نتیجه ای که از بررسی و دقت در این آیات به دست می آید، این است که مسلمانان، تنها باید از انسان های دانشمند و عالم به احکام دین که علاوه بر همه توانایی ها و شرایط عقلی و عرفی حکومت، دارای حد نصاب تقوا و عدالت هم باشند - پیروی و اطاعت کنند. بنابراین، از نظر اسلام، فاقد چنین شرایط و ویژگی هایی، حق حاکمیت و صلاحیت قرار گرفتن در منصب حکومت را ندارد و این، همان روح و محتوای اساسی «ولایت فقیه» است.

پیامبر اکرم صلی الله وعلیه وآله در مرحلة نخست، برترین فقیهان و نخبگان، یعنی معصومان علیهم السلام را جانشینان خاص و در مرتبة دوم، فقیهان غیر معصوم را جانشینان عام خود معرفی فرمود.

بنابراین، نخستین بار پیامبر اکرم صلی الله وعلیه وآله «ولایت» و «ولایت فقیه» را از جهت نظری و عملی، پایه گذاشت و فرمود: «اگر زمام امر ملّتی به شخصی واگذار شود که در بین آن ملّت، عالم تر از او وجود داشته باشد، وضع آن ملّت، همیشه رو به انحطاط و سقوط می رود؛ تا زمانی که مردم از آن راهِ رفته، باز گردند و زمام امر را به دست داناترین خود بسپارند».

پیامبر اکرم صلی الله وعلیه وآله نخبه بودن و صلاحیت رهبری را در علم و عالم بودن به کتاب و سنت الهی می داند و این شرط، حتی در انتخاب کارگزاران، فرمانداران و مقامات پایین تر نیز باید مراعات شود و در غیر این صورت، به اسلام و مسلمانان، خیانت شده است

با آغاز دوره غیبت کبرا عالمان بزرگى؛ نظیر شیخ صدوق ،شیخ مفید و سید مرتضى ، شیخ طوسى  نیازهاى جامعه اسلامی را نسبت به تعلیم معارف اسلامى بر اساس مقتضیات زمان و مکان را بر آورده‏اند. آنان در برابر هجوم دشمنان، از حقایق نورانى اسلام به خوبى دفاع کرده‏اند. درباره این که چرا اِعمال ولایت، از طرف فقها قبل از انقلاب اسلامی ایران، محدود بوده است؟ باید گفت: قبل از انقلاب اسلامی ایران و در هر دوره ای که حکومت اسلامی برپا نبود، فقیهان و عالمان دینی فقط در محدوده ای که توانایی و اختیار داشتند، اعمال ولایت می کردندمسلماً شرایط برای مثل مرحوم میرزای شیرازی آن قدر فراهم نبود تا بتواند در گستره وسیعی اِعمال ولایت کرده و احیاناً حکومت اسلامی تشکیل دهد. در نهایت دیدگاه نظری ولایت مطلقه فقیه توسط امام خمینی(ره) در زمان معاصر مطرح شد که پیروزی انقلاب اسلامی و ایجاد حکومت اسلامی موجبات تحقق علمی این نظریه را فراهم آورد.

 

جایگاه ولایت فقیه در اندیشه سیاسی اسلام

اولین تفکردیدگاهی است غالب که در میان برخی علمای شیعه از زمان غیبت معصوم تاکنون شروع شده و استمرار یافته و براین اساس دین و سیاست دو مقوله جدا از هم است و شیعیان از جانب امام معصوم مجاز در دخالت در امور سیاسی نیستند

دومین تفکر رویکردی است که براساس آن دخالت دین در سیاست از واجبات و فرایض الهی است و این دیدگاه اکثریت فقها و علمای شیعه است.

امام خمینی با بیان این که «ما برای اینکه وحدت امت اسلام را تامین کنیم و برای اینکه وطن اسلام را از تصرف و نفوذ استعمارگران و دولت های دست نشانده آن ها خارج و آزاد کنیم راهی نداریم جز اینکه تشکیل حکومت دهیم» دلایل عقلی برای ضرورت ایجاد حکومت اسلامی را بیان فرموند

 

 

 

مبحث چهارم اختیارات ولایت فقیه

در صورت پذیرش ولایت مطلقه فقیه بر کلیه شئونات تمامی مسلمین به عنوان نایب و جانشین امام معصوم اصولا نمی توان قابل به تمایز میان اختیارات ولی فقیه در عرصه داخلی و خارجی گردید اما پذیرش این واقعیت که در جهان 55 کشور مسلمان وجود دارد می بایست اولا تقسیم جغرافیایی کشورهای اسلامی بر مبنای مرزهای مشخص را پذیرفت و ثانیا به قوانین و مقررات حاکم در هر یک از کشورها توجه کرد.

اداره اموری چون تصدی مقام قضاوت و اجرای حدود ولایت بر اموال توسط ولی فقیه در صورتی قابل تحقیق است که شرایط و زمینه برای انجام آن مهیا باشد، بدیهی است اگر ولی فقیه فاقد قدرت لازم برای اجرای حدود باشد و قوه مجریه را در اختیار نداشته باشد اجرای حدود معطل خواهد ماند و این تکلیف نیز از ولی فقیه حایز شرایط ساقط خواهد شد. از این رو می توان نتیجه گرفت که تا هر زمان و در هر مکان که اوامر و احکام و فرامین ولی فقیه نافذ و قابل اجرا و از آن پیروی شد عملا حوزه صلاحیت و اختیارات ولی فقیه گسترش خواهد داشت. این نکته توسط تمامی فقهای طرفدار ولایت فقیه از شیخ مفید تا امام خمینی(ره) مورد لحاظ قرار گرفته است.

محدودیت های محیطی و جغرافیایی بعنوان محدودیت های صوری و ظاهری نمی تواند ولایت مطلقه فقیه را محدود ساخته و اختیارات ولایت فقیه را در چارچوب قلمرو حکومت اسلامی منحصر سازد. بنظر می رسد قلمرو اختیارات ولایت فقیه بستگی به مهیا سازی شرایط برای اجرای احکام اسلامی داشته باشد بدیهی است در بعضی موارد حکام و روسای ککشورهای اسلامی نمی توانند از رسیدن فرامین ولی فقیه بر مسلمین جلوگیری کنند. در این شرایط می توان اختیارات خارجی ولایت فقیه و میزان اثرگذاری آن را در میان مسلمین و در جهان اسلام شاهد بود مثل صدور فتوای امام خمینی(ره) در قضیه سلمان رشدی

بنابراین اختیارات ولایت فقیه محدود به اختیارات داخلی و مرزی نیست و عملا رهبری مسلمانان به عهده فقیه عادل، مدیر و مدبر است.

در بیان اختیارات وسیع ولایت فقیه امام خمینی(ره) چنین مطرح کرده اند که«اجرای تمام قوانین مربوط به حکومت به عهده فقهاست، از گرفتن خمس و زکان و صدقات و جزیه و خراج و صرف آن در مصالح مسلمین گرفته تا اجرای حدود قصاص که باید تحت نظر مستقیم حاکم باشد و ولی مقتول هم بدون نظارت او نمی تواند عمل کند، تا حفظ مرزها، نظم شهرها، همه و همه همن طور که پیامبر مامور به اجرای احکام و برقراری نظامات اسلام بود و خداوند او را رییس و حاکم مسلمین قرار داده و اطاعتش را واجب شمرده است، فقهای عادل هم بایستی رییس و حاکم باشند و اجرای احکام کنند و نظام اجتماعی اسلام را مستقر گردانند.

  

مبحث پنجم شبهات

آیا ولی فقیه می‌تواند رئیس جمهور را برکنار کند؟

صلاحیت داوطلبان ریاست‌جمهوری از جهت دارا بودن شرایطی که در قانون اساسی آمده، باید قبل از انتخابات به تأیید شورای نگهبان برسد. در زمان عزل رئیس‌جمهور نیز با در نظر گرفتن مصالح کشور، پس از حکم دیوان عالی کشور به تخلف از وظایف قانونی یا رأی مجلس شورای اسلامی به عدم کفایت سیاسی او (رئیس جمهور)، ولی‌فقیه (رهبر) ورود می‌کند.

وظیفه مردم در قبال ولی فقیه چیست؟

اجراى حدود در زمان غیبت هم واجب است و ولایت بر آن اختصاص به ولى امر مسلمین دارد و مردم باید از فرامین ولی فقیه را اطاعت و از آن پیروی کنند

آیا ولی فقیه از سوی امام زمان (عج) انتخاب می‌شود؟

ولایت فقیه ریشه در دوران امامت امام زمان (عج) دارد که در زمان غیبت ایشان ولایت فقیه، نایب فقیه محسوب می‌شود. همچنین ولی فقیه (نایب فقیه) فردی است که معیار فقها را داشته باشد و زیر نظر خبرگان برگزیده می‌شود.

ولی فقیه را خداوند مشخص می‌کند یا بنده خدا؟

اول باید بیان کرد که ولایت فقیه ریشه در اسلام دارد و جزو نایبان امام در هر زمان محسوب می‌شود. پس می‌توان گفت ولایت فقیه امری الهی است و فقها و عالمان برجسته دینی در هر منطقه ولی فقیه را انتخاب می‌کنند.

آیا ولی فقیه معصوم است؟
عصمت یعنی مصونیت از گناه، انحراف و خطا. تحقق عصمت به عنایت خدا است، ولی نه بدان معنا که از معصوم سلب قدرت شده و توانایی ارتکاب گناه را ندارد و یا کمبودی در وجود اوست و فاقد نیروی شهوت و غضب است، بلکه تحقق آن به اختیار و با به کار گرفتن عوامل باز دارنده از گناه به توفیق پروردگار است.
طبق روایات و احادیث معصومین (علیهم السلام) عصمت فقط منحصر در 14 نفر- پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و حضرت زهرا (علیه السلام) و 12 امام شیعه است. بنابراین، ولی فقیه در زمرۀ معصومان نیست.

آیا کسی که ولایت فقیه را قبول ندارد می توان در نماز به وی اقتدا نمود؟

در صورتی که از نظر احتهادی ولایت فقیه را قبول ندارد اما از نظر اخلاقی خوب و با تقوا بوده و قرائت نمازش صحیح است اقتدا به او اشکال ندارد اما اگر ضد ولایت است بدین معنی که عملا درصدد کار خلاف بر علیه ولایت فقیه و ضربه زدن به اوست این کار خلاف عدالت بوده و اقتدا به او جایز نیست.

چرا رهبری نظام در برابر مفاسدی چون مفاسد اقتصادی بطور مستقیم وارد عمل نمی شود؟

رهبری به پیروی از سیره و روش امام خمینی0ره) بر این مطلب که باید همه کارها در نظام اسلامی به روال طبیعی و قانونی خود انجام گیرند و هر شخص،مقام،اداره و نهاد می بایست به وظبفه خود عمل کند و پاسخگوی اعمال خود باشد تا از این طریق به شرایط مطلوب و پایدار نائل شود و البته مواقعی که دخالت رهبری برای برداشتن مشکل از سر راه لازم است اقدام مناسب از طرف ایشان صورت می گیرد.


اگر ولی فقیه معصوم نیست چرا باید از او اطاعت کرد؟

ابتدا باید بدانیم که لزوم تشکیل حکومت به عصر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و امامان معصوم (علیهم السلام) اختصاص نداشته است؛ بلکه درهر عصری بر مسلمانان واجب است حکومت تشکیل دهند و امور اجتماعی خود را به بهترین شکل اداره نمایند. در تاسیس حکومت بی شک هر انسان عاقلی می داند که رهبری جامعه را باید به شخصی سپرد که با تقوا، ایمان، مدیر، مدبر ... باشد. به گفته اکثر مفسران معنای اولوا الامر این است که بعد از پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) باید از امیرمومنان وائمه اطهار تبعیت کرد

دو راه وجود دارد: یک راه  پذیرش حاکمیت حکام جور و حاکمان فاسد و ظالم  یعنی اینکه گفته شود حال که امام معصوم در دسترس نیست فرقی بین بقیه نیست. همه مثل هم هستند و تفاوتی بین یک فقیه و اسلام شناس متقی و زاهد و عادل که گناهی ـ حتی یک بار ـ از او دیده نشده است با یک شخص بیگانه از دین و معنویت و جدای از اهل بیت وجود ندارد. این راه حل باطلی است.

راه دیگر این است که با دست نیافتن به معصوم، دنبال کسی باشیم که پس از معصوم در دین شناسی، تقوا و صلاحیت اجرای احکام و قوانین اسلام، بهترین باشد و از او لایق‌تر پیدا نشود. به نظر می‌رسد این راه، بهترین راه باشد و خطر انحراف حاکمیت را هر چند به دلیل عدم عصمت به طور صد در صد از بین نمی‌برد؛ امّا به حداقل ممکن می‌رساند.به همین جهت معتقدیم نظریة ولایت فقیه، متعالی‌ترین نظریه‌ای است که می‌تواند مسلمانان را به سعادت اجتماعی خود نایل سازد، تا آن زمان که با آمدن آن معصوم غایب، کمبودهای جامعة اسلامی به صورت ایده آل رفع گردد. ، یعنی جامعه باید حکومت کسی را که به امام معصوم نزدیک تر است، پذیرا شود. این اقربیت در سه امر تجلّی می یابد، یکی علم به احکام کلی اسلام (فقاهت)، دوم شایستگی روحی و اخلاقی به گونه ای که تحت تاثیر هواهای نفسانی، تهدید و تطمیع قرار نگیرد(تقوا) و سوم :کارآیی در مقام مدیریت جامعه که در بر دارندهء درک سیاسی و اجتماعی، آگاهی از مسائل بین المللی، شجاعت در بر خورد با دشمنان و تبهکاران و ...  است. پس کسی که بیش از دیگران واجد این شرایط است، باید زعامت و پیشوایی جامعه را بر عهده بگیرد و چنین کسی تنها فقیه جامع الشرایط است.لذا در زمان غیبت امام عصر ما وظیفه داریم حکومت تشکیل دهیم و وظیفه داریم از ولی فقیه تبعیت نماییم.

چرا باید از ولایت فقیه پیروی کنیم؟

علت بایدی اطاعت از ولی‌فقیه، همان وجوب اطاعت از فقه و احکام الهی است که اطاعت از مرجعیت را به دنبال می‌آورد. ولی‌فقیه نیز یک مرجع است، با این تفاوت که حیطه‌ی عملکرد او از مسائل شخصی گذشته و مسائل اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، حکومتی و ... را نیز در بر می‌گیرد. چرا که فقه اسلام نیز منحصر به طهارت و غسل و کفن نمی‌باشد.

همان‌طور که بر همه‌ی مسلمانان واجب است تا عبادت، تجارت، ازدواج ... و همه‌ی امورشان بر اساس احکام الهی باشد، واجب است که حکومت‌شان نیز یک حکومت اسلامی باشد، چرا که تا حکومت اسلامی نباشد، اجرای احکام الهی ممکن نیست. لذا همان‌طور که در سایر احکام انسان یا باید خودش مجتهد باشد و یا از یک مجتهد تقلید نموده و مطیع او باشد، در حکومت نیز همین‌طور است. منتهی با این تفاوت که مجتهدین و مراجعی که در میان مردم شناخته شده هستند و مردم در آنها قابلیت اداره‌ی جامعه‌ی را می‌بینند، از میان خود یک نفر را که حایز شرایط کامل‌تری است انتخاب می کنند. و سپس همان فقه اسلامی (چه در تشیع و چه در تسنن)، اطاعت از او را برای همگان و حتی سایر مجتهدین واجب می‌نماید.

آیا شخصی که ولایت فقیه را برعهده می گیرد باید شهروند ایرانی باشد؟

از آن جا که ولایت فقیه را مرزهای جغرافیایی محدود نمی کند بنابراین ایرانی بودن شرط نیست و در قانون اساسی نیز جز شروط ولایت فقیه نیست

 

آیا قبول داشتن ولایت فقیه کفر و گناه است؟

مخالفان ولایت چند دسته هستند

  • ·        غیر مسلمان و غیر شیعه که مبنای ولایت فقیه را نمی پذیرند
  • ·        شیعیانی که ولایت مطلقه فقیه را از روی اجتهاد و یا تقلید نمی پذیرند
  • ·        کسانی که ولایت فقیه را قبول داشته ولی شخص فقیه را قبول ندارند
  • ·        کسانی که حتی با اعتقاد به صلاحیت شخص ولی فقیه پاره ای از احکام حکومتی صادره را نادرست می دانند
  • ·        کسانی که با علم و آگاهی به بودن ولایت فقیه در اسلام و علم به درستی احکام و شرعی  ولی فقیه با احکام صادره وی مخالفت می کنند

این مخالفان به دو گونه مخالفت می کنند

یک از راه اعتقادی و قلبی یعنی در اعتقاد و بینش خود مساله را نمی پذیرند و آن را انکار می کنند این کار از نظر اسلام حرام نیست  و نیز از نظر قانون جرم محسوب نمی شودمگر در مخالفان دسته آخر زیر برای کسی که ولایت فقیه وسیله برهان ثابت می شود ولی آن را آگاهانه انکار می کند، در این صورت انکارش،بازگشت از خدا و رسول اوست.

دو از راه عملی یعنی این گونه مخالفت بطور حتمی حرام و جرم است البته اقسامی نیز دارد.مخالفت عملی مستلزم هرج و مرج است در حالی که مسائل اجتماعی و حکومتی نیازمند وحدت رویه است و هیچ قانون و نظام سیاسی اعم از اسلام و غیر اسلام قانون گریزی را برنمی تابد، مخالفان دسته سوم چنانچه دلیل خاصی بر نظر خود دارند می توانند آن را در اختیار خبرگان رهبری قرار دهند و نیز مخالفان دسته چهارم که حکم ولی فقیه را صحیح نمی دانند باید ضمن التزام عملی، رای خود را به عنوان مشاوره به ولی فقیه منتقل کنند.

جزوه احکام

مبحث اول آشنایی با مفاهیم

احکام :

مجموعه برنامه های اسلام که وظیفه انسان ها را در رابطه اعمال آن ها مشخص می کند و مشتمل بر بایدها و نبایدهایی است که با انجام دادن و ترک آن ها اطاعت خدا تحقق می یابد

فقه:

دانشی که از احکام شرعی سخن می گوید و آن را بیان می کند

اجتهاد:

در لغت یعنی تلاش و کوشش و در اصطلاح فقه یعنی استنباط و استخراج مسائل شرعی از منابع مربوطه به آن

فقیه:

به کسی که توانایی عملی او در حدی است که بتواند احکام شرعی را از منابع استخراج کند

مرجع تقلید:

به مجتهدی که مردم در احکام دینی به او مراجعه می کنند و براساس نظر عملی و فقهی او عمل می کنند

تقلید:

به کسی که در احکام دینی از محتهد پیروی می کند

مکلف:

کسی که نسبت به احکام شرعی تکلیف دارد یعنی از نظر عقلی، بلوغ و قدرت به جایی رسیده باشد که می تواند براساس آن ها عمل کند و در صورت تخلف بازخواست می شود.

فتوا:

نظر فقهی مجتهد که تحت عنوان حکم شرعی یا حکم خدا بیان می شود

احتیاط:

اگر مجتهد در مساله ای نظر صریح نداده باشد بلکه به طریقی ارائه کرده باشد که مکلف با عمل به آن مطمین باشد به وظیفه خود عمل کرده گویند

 

 

رساله یا توضیح المسائل:

کتاب حاوی نظرات مجتهد که مقلد برای دستیابی به احکام شرعی به آن مراجعه کند

حکم:

دستور به اجرای یک حکم شرعی، تعیین مصداق یا موضوع یا وقت و مکان اجرای حکم شرعی و نیز الزام برای انجام دادن یا ترک کردن به دلیل مصلحت

احتیاط :

عمل کردن به احکام به گونه ای که یقین داشته باشد به وظیفه اش عمل کرده است،احتیاط برای همه جایز نیست کسی که میخواهد احتیاط کند ، باید نظر همه ی مراجع را بداند و به سخت ترین آنها عمل کند

تفاوت احتیاط واجب با احتیاط مستحب :

  • فتوا  + احتیاط : احتیاط مستحب(اگر محتهد فتوا داده و احتیاط نیز داشته احتیاط مستحب است)
  • احتیاط -  فتوا : احتیاط واجب(اگر مجتهد در مساله فتوا نداده و از ابتدا احتیاط کرده احتیاط واجب است)

تفاوت حکم با فتوا

حکم ولی فقیه مقدم و مخالفت با آن حرام است و بر مراجع و بر مقلدان آن مرجع میز تبعیت لازم است

برنامه های اسلام :

  • ·        الف ) برنامه های اعتقادی « اصول عقاید»  : توحید ، معاد و ... ،تقلید جایز نیست و خود فرد باید یقین کند
  • ·        ب ) دستورهای عملی « فقه یا احکام » : بایدها و نبایدهای اسلام ، تقلید جایز است
  • ·        ج )مسائل اخلاقی : آموزه های پرورش دهنده ی روح و جسم انسان

شیوه های دستیابی به احکام :

  • ·        اجتهاد
  • ·        تقلید
  • ·        احتیاط

ویژگی های احکام :

  • ·        عمیق هستند » به جسم و روح توجه میکند «
  • ·        گسترده هستند » جزء نگر و کل نگر «
  • ·        دقیق
  • ·        پرجاذبه
  • ·        پر استقلال

 

 

اقسام احکام

الف ) احکام تکلیفی : وظیفه را نسبت به اعمال فرد مشخص میکند که به پنج دسته تقسیم میشوند

  • ·        واجب : اعمالی که باید انجام دهیم و ترک آن موجب گناه میشود
  • ·        حرام : اعمالی که ترک آن واجب است و انجام آن باعث گناه میشود
  • ·        مستحب : اعمالی که انجام آن ثواب دارد ولی ترک آن باعث گناه نمیشود
  • ·        مکروه : اعمالی که ترک آنها بهتر از انجام آنهاست ولی انجام دادن آن باعث گناه نمی شود
  • ·        مباح : اعمالی که چه انجام شوند و چه انجام نشود ، ثواب و گناهی ندارد

ب) احکام وضعی : اعمالی که وضعیت اشیاء را در ارتباط اعمال انسان مشخص میکند مثلا در مباح ، اگر برای انجام کار نیت خدایی داشته باشیم ثواب دارد و در صورتی که نیت غیر خدایی باشد ، گناه است

منابع احکام :

  • ·        قرآن
  • ·        سنت : قول و فعل و تقریر معصوم » ع «
  • ·        عقل
  • ·        اجماع : اتفاق نظر فقها بر حکمی از احکام شرعی

شرایط مرجع تقلید :

  • ·        عدالت
  • ·        زنده بودن
  • ·        شیعه دوازده امامی بود
  • ·        بنا بر احتیاط واجب ، اعلم بوده و حریص به دنیا نباشد
  • ·        اجتهاد
  • ·        عقل و بلوغ
  • ·        مرد بودن
  • ·        حلال زادگی

راه های تشخیص اجتهاد و اعلمیت مرجع تقلید :

  • ·        آزمودن و شناخت شخصی در صورتی که خودش اهل علم باشد و بتواند مجتهد و اعلم را تشخیص دهد
  • ·        شهرتی که مفید علم باشد یعنی بین اهل خبره به اعلمیت و اجتهاد مشهور باشد
  • ·        گواهی دو نفر عالم عادل اهل خبره به شرطی که 2 نفر عادل دیگر با گفته آنان مخلفت نکنند

 

 

 

 

 

چند نکته مهم

  • ·        ماندن برای تقلید از یک مجتهد فوت شده باید با اجازه مجتهد زنده باشد
  • ·        کسانی که بر تقلید از یک مجتهد فوت شده باقی مانده است در مسائلی که مجتهد فوت شده فتوا نداده یا مسائل جدید است باید از مجتهد زنده تقلید کند
  • ·        رفتن از مجتهد غیر اعلم به اعلم بنابر احتیاط واجب است
  • ·        رفتن از مجتهد زنده به زنده در صورت اعلم بودن بصورت مساوی جایز نیست
  • ·        رفتن از مجتهد اعلم به غیر اغلم جایز نیست
  • ·        رفتن از مجتهد زنده به مجتهد فوت شده بنابر احتیاط واجب نیست
  • ·        رفتن از مجتهد که از او تقلید کرده و از دنیا رفته به مجتهد زنده احتیاط مستحب است
  • ·        رفتن از مجتهدی که مدتی از او تقلید کرده و متوجه شده ایم که اهلیت فتوا نداشته به مجتهد دیگر واجب است

 

مبحث دوم وضو ، تیمم و غسل

 مسائل مربوط به نماز

  • ·        مقدمات(پیش از نماز): طهارت_ لباس- مکان قبله اذان و اقامه
  • ·        مقارنات(متن نماز)
  • ·        مبطلات نماز(باطل کننده های نماز)

طهارت

  • ·        ظاهری: پاک بودن بدن، لباس، خوراک، نوشیدنی از آلودگی و نجاست
  • باطنی: با انجام دادن برخی اعمال(وضو،غسل، تیمم) طهارت بدست می آید

اعمال وضو :

  • ·        شستن صورت و دست راست و چپ : شستن صورت از جایی که موی سر روییده تا آخر چانه به وسیله تمام کف دست (گردی صورت ) کسی که مو ندارد از جایی که بطور معمول مو می روید را باید حساب کند. مقدار طولی از جایی که مو روییده تا آخر چانه و مقدار عرضی فاصله بین انگشت وسط و انگشت شست
  • ·        شستن دست ها : از آرنج تا نوک انگشتان
  • ·        مسح ( سر ، پای راست و چپ ) و مسح پاها : روی پا ، از نوک انگشتان تا برآمدگی ( به فتوای برخی مراجع از نوک انگشتان تا آخر روی پا (مفصل )

نکات شستن صورت و دست ها :

  • ·        بنابر احتیاط واجب ، شستن باید از بالا به پایین باشد و اگر از پایین به بالا بشوید ؛ وضو باطل است .
  • ·        در صورت داشتن محاسن یا ابروی پرپشت شستن روی محاسن و ابرو کفایت می کند و رسیدن آب به پوست لازم نیست.
  • ·        شستن داخل بینی و دهان و مقداری از لب و چشم که هنگام بستن دیده نمی شود واجب نیست ؛ ولی برای بدست آمدن یقین از شسته شدن همه قسمت های واجب شستن مقداری از آنها واجب است .
  • ·        شستن اعضای وضو بار اول واجب و باردوم : جایز ( به فتوای برخی مراجع مستحب )  ولی بارسوم : حرام
  • ·        مقصود از شستن ، آب ریختن نیست ؛ شستن کامل است . یعنی اگر یک بار به طور کامل به نیت وضو تمام صورت یا دست را بشوید و بار دوم هم به صورت کامل بشوید ؛ بار سوم حرام است . بنابراین اگر چندین مرتبه هم آب بریزد ولی به همه جای عضو نرسد یکبار محسوب نمی شود . و اگر با یکبار آب ریختن یا فروبردن در آب تمام عضو را فرا گیرد یک بار شستن محسوب می شود . در صورتی که مسح ، از آب شستن سوم باشد وضو باطل است ؛ زیرا سه بار شستن حرام بوده و مسح باید از آب وضو انجام شود .
  • ·        برای اطمینان از شسته شدن آرنج کمی بالتر از محدوده را می شوییم و محدوده شستن دست از آرنج تا نوک انگشتان است.

مسح سر

  • ·        مسح سر با آب غیر وضو جایز نیست و جای مسح : یک قسمت از چهار قسمت سر که بالای پیشانی است ( جلوی سر )
  • ·        مقدار واجب مسح : به مقداری که اگر کسی ببیند ؛ بگوید مسح کرد . ( احتیاط مستحب : پهنای سه انگشت بسته و طول یک انگشت )
  • ·        مسح با دست چپ به فتوای برخی مراجع جایز است . مسح لازم نیست بر پوست سر باشد ؛ بلکه برموی جلوی سر هم صحیح است . مگر موی سر به قدری بلند باشد که هنگام شانه زدن روی صورت بریزد ؛ که در این صورت باید پوست سر یا قسمت پایین ( بیخ ) مو را مسح کند .

 مسح پا

مقدار واجب مسح طول : از سرانگشت تا برآمدگی پا ( به فتوای برخی مراجع تا آخر مفصل پا ) و  عرض : هراندازه باشد کافیست حتی به اندازه یک انگشت

 احتیاط مستحب : همه روی پا

پای راست را باید قبل از پای چپ مسح کرد ولی لازم نیست پای راست را با دست راست و پای چپ را با دست چپ مسح کند . ( به فتوای برخی مراجع مسح همزمان پاها نیز صحیح است و لازم است پای راست با دست راست و پای چپ با دست چپ مسح شود . )

مسائل مشترک مسح سر و پا :

  • ·        در مسح باید دست را بر سر و پاها بکشد و اگر دست را نگه دارد و سر یا پارا به آن بکشد وضو باطل است ولی اگر موقعی که مسح را می کشد سر یا پا مختصری حرکت کند اشکالی ندارد .
  • ·        اگر برای مسح ، رطوبتی در کف دست نمانده باشد ، باید از اعضای دیگر وضو رطوبت بگیرد و با آن مسح کند . و نمی تواند دست خود را با آب غیروضو خیس کند و با آن مسح کند . ( به فتوای برخی مراجع باید از صورت و ریش خود آب بگیرد .
  • ·        محل مسح باید خشک باشد ولی اگر رطوبت آن به قدری کم باشد که مانع از تاثیر رطوبت دست برآن نباشد مانع ندارد .
  • ·        پین دست و محل مسح نباید مانعی وجود داشته باشد هرچند بسیار رقیق و نازک باشد و رطوبت به پوست برسد ( مگر درحال ناچاری )
  • ·        محل مسح باید پاک باشد

وضوی ارتماسی :

در وضوی ارتماسی انسان صورت و دست هارا به قصد وضو در آب فرو برده و بیرون می آورد . چون در وضوی ارتماسی نیز باید ترتیب مراعات شود و دست و صورت از بالا به پایین شسته شود ؛ وضوی ارتماسی به روش های زیر انجام می شود .

  • ·        به قصد وضو صورت را از پیشانی دست را از آرنج ور آب فرو برده وتا موقعی که آنها را از آب بیرون می آورد و ریزش آب تمام می شود به نیت وضو باشد . ( چون آبی که بر دست باقی می ماند و در مسح بکار می رود باید آب وضو باشد . )
  • ·        بدون قصد وضو ، صورت و دست را در آب فرو برد و به قصد وضو بیرون می آورد که صورت را باید ابتدا از پیشانی بیرون آورد و دست ها را از آرنج

* اگر بعضی از اعضای وضو را ارتماسی و بعضی را غیرارتماسی انجام دهد اشکال ندارد

 

شرایط وضو

 وضو با شرایط زیر صحیح است و از بین رفتن هریک از آنها وضو را باطل خواهد کرد

  • ·        آب وضو پاک باشد ( نجس نباشد )
  • ·        آب وضو وظرف آن غصبی نباشند .
  • ·        آب وضو از چیزی گرفته نشده باشد ( مانند آب هندوانه ) یا با چیزی مخلوط نشده باشد به صورتی که دیگر به آن آب نگویند ( مانند شربت )
  • ·        ظرف آب وضو طلا و نقره نباشد .

 

شرایط اعضای وضو

  • ·        اعضای وضو در زمان شستن و مسح باید پاک باشد .
  • ·        مانعی برای رسیدن آب به آن وجود نداشته باشد .
  • ·        اگر در بین وضو جایی که شسته یا مسح کرده نجس شود وضو صحیح است
  • ·        اگر در بین وضو جایی که شسته یا مسح کرده نجس شود وضو صحیح است .
  • ·        اگر غیر از اعضای وضو ، جایی از بدن نجس باشد وضو صحیح است . بهتر است اگر مخرج بول و غائط را تطهیر نکرده ابتدا آن را تطهیر کند ، سپس وضو بگیرد ) .
  • ·        خطوط قلم ، خودکار ، کرم و ... درصورتی که جرم نداشته باشد مانع نیست ولی اگر جرم دارد باید برطرف شود .
  • ·        خالکوبی هایی که جرم ندارد و صرفا جوهر است و جذب پوست می شود برای وضو اشکال ندارد .
  • ·        مستحب است که آقایان پشت آرنج و خانم های داخل آرنج را برای وضو بشورند.
    داشتن النگو و انگشتر اگر تنگ نباشد و آب از زیرش جریان پیدا کند،مانعی ندارد.در غیر این صورت باید درآورده شود.
  • ·        داشتن لاک برای وضو،در انگشتان دست باطل است.
  • ·        درانگشتان پا،اگر برخی از انگشتان باشد،صحیح است اما اگر همه ی انگشتان باشد،باطل است.

شرایط کیفیت وضو :

  • ·        رعایت ترتیب : اگر ترتیب اعمال وضو بهم بخورد وضو باطل است
  • ·        رعایت موالات :اگر بین اعمال وضو به قدری فاصله بیفتد که هنگامی که می خواهد جایی را بشوید یا مسح کند ، رطوبت جای قبلی خشک شده باشد وضو باطل است . ولی اگر رطوبت کمی هم باقی مانده باشد وضو صحیح است(راه رفتن بین وضو اشکال ندارد . اگر پس از شستن صورت و دست ها چند قدم بردارد بگونه ای که موالات به هم نخورد سپس مسح هارا انجام دهد بلامانع است .)
  • ·         خودش وضو بگیرد :فرد اگر خود می تواند اعمال وضو را انجام دهد نباید از دیگری کمک بگیرد ولی اگر شخص دیگری آب روی دست او می ریزد و او خود اعمال وضو را انجام میدهد بلامانع است اگر چه مکروه است  و همچنین کسی که توانایی وضو گرفتن ندارد باید نایب بگیرد که اورا وضو دهد . چنانچه نایب مزد هم بخواهد در صورت توانایی باید بدهد ولی خود او باید نیت وضو کند . ( به فتوای برخی مراجع نایب نیز باید نیت وضو کند . ) و یا کسی که در وضو از کسی کمک می گیرد هرجا را که بتواند باید خود انجام دهد و کمک نگیرد . کسی که دیگری را وضو می دهد ، در مسح باید دست او را بر سر و پاهایش بکشد مگر آنکه ممکن نباشد که در آن صورت باید از دست او رطوبت بگیرد و با دست خود مسح اورا انجام دهد چنانچه ممکن است تیمم هم بنماید

 

شرایط وضوگیرنده :

  • ·        استفاده از آب برای او مانعی نداشته باشد و کسی که می داند یا می ترسد اگر وضو بگیرد مریض می شود باید تیمم کند و اگر وضو بگیرد باطل است ولی اگر نداد ضرر داشته و بعد متوجه شود وضویش صحیح است.
  • ·        با قصد قربت وضو بگیرد:  برای انجام فرمان خدا باشد و برای ریا نباشد(نیت لازم نیست بر زبان یا قلبت آورده شود همین مقدار که بداند دارد وضو می گیرد کافی است
  • ·        اگر وقت نماز به حدی تنگ است که اگر وضو بگیرد تمام یا قسمتی از نماز بعد از وقت خوانده می شود باید تیمم کند.

 

 

 وضوی جبیره ای

دوایی که بر زخم می گذارند و چیزی که با آن زخم یا عضو شکسته را میبندند جبیره نام دارد و اگرشخصی که بر اعضای وضویش زخم یا شکستگی است ؛ چنانچه بتواند باید به طور معمول وضو بگیرد . مثلا اگر روی زخم باز باشد ولی آب برای آن مضر نباشد یا روی زخم بسته باشد ولی باز کردن آن ممکن باشد و آب ضرر نداشته باشد . اگر زخم روی صورت و دست هاست و روی آن باز و آب برای آن مضر است چنانچه گذاشتن پارچه و امثال آن روی زخم ممکن نباشد ، شستن اطراف آن کافیست . ( به فتوای برخی مراجع علاوه بر وضو تیمم نیز لازم است . ) و همچنین اگر زخم یا شکستگی در محل مسح است و روی آن باز است  چنانچه امکان مسح نباشد باید پارچه پاکی روی آن بگذارد و سپس مسح کند ، ولی اگر گذاشتن پارچه ممکن نیست باید به جای وضو تیمم کند و بهتر است یک وضو بدون مسح نیز انجام دهد

نکته:

  • ·        کسی که نمیداند وظیفه اش وضوی جبیره ایست یا تیمم ، باید هردو را انجام دهد .
  • ·        کسی که در کف دست با انگشت ها جبیره دارد و و در موقع وضو دست تر روی آن کشیده است ؛ میتواند سر وراهارا باهمان رطوبت مسح کند یا از جاهای دیگر وضو رطوبت بگیرد .
  • ·        اگر در صورت و دست ها چند جبیره باشد ، باید بین آنها را بشوید و اگر در محل مسح ها چند جبیره باشد . باید بین آنها را مسح کند و در جاهایی که جبیره است باید به دستور وضوی جبیره ای عمل کند .

مقدار جبیره و وظیفه وضو گیرنده

  • ·        اگر جبیره تمام اعضای وضو را گرفته باشد باید تیمم کند .
  • ·        اگر جبیره بعضی از اعضای وضو را گرفته باشد ، مثل تمام صورت با تمام یک دست باید وضوی جبیره ای بگیرد .
  • ·        اگر جبیره بیشتر اعضای وضو را گرفته باشد یا بیش از حد معمول اطراف زخم را پوشانده باشد و برداشتن آن ممکن نباشد ؛ باید وضوی جبیره ای بگیرد و تیمم هم انجام دهد .

 شکیات وضو :

  • ·        کسی که نمی داند وضو گرفته یا نه باید وضو بگیرد .
  • ·        کسی که نمی داند وضویش باطل شده یا نه ، لازم نیست دوباره وضو بگیرد .
  • ·        اگر فرد در بین نماز شک کند وضو گرفته یا نه نمازش باطل است .
  • ·        اگر پس از خواندن نماز شک کند باوضو بوده یا نه ، نماز خوانده شده صحیح است ولی برای نمازهای بعدی باید وضو بگیرد .
  • ·        اگر پس از وضو شک کند مانعی بر اعضای وضو بوده یا نه ، وضویش صحیح است .
  • ·        اگر می داند چیزی بر اعضای وضو چسبیده ولی شک دارد که از رسیدن آب جلوگیری می کند یا نه ، باید آن را برطرف کند یا آب را به زیر آن برساند ( اگر پس از وضو متوجه شود مانعی در اعضای وضو وجود داشته ولی نداند هنگام وضو بوده یا نه وضویش صحیح است ولی اگر بداند بوده و او متوجه آن نبوده باید دوباره وضو بگیرد . و همچنین کسی که زیاد شک می کند نباید به شک خود اعتنا کند . )

شرایط آب وضو

  • وضو گرفتن با آب نجس و آب مضاف باطل است ، خواه انسان بداند آن آب نجس یا مضاف است یا نداند ، یا فراموش کرده باشد .
  • آب وضو باید مباح باشد غصبی نباشد یعنی وضو گرفتن با آبی که صاحب آن راضی نیست یا آبی که معلوم نیست صاحب آن راضی است یا نه یا آبی که وقف افراد خاصیست ، مانند وضوخانه برخی از مدارس ، هتل ها ، مسافرخانه هاو ... صحیح نیست

 

مبطلات وضو :

  • ·        خارج شدن ادرار یا مدفوع
  • ·        خارج شدن باد معده یا روده از مخرج غانظ
  • ·        خواب به حدی که گوش نشنود و چشم نبیند . چرت زدن اگر در این حد نباشد وضو باطل نمی شود .
  • ·        چیزهایی که عقل را از بین می برد ؛ مانند : دیوانگی ، بیهوشی و مستی
  • ·        آنچه سبب غسل می شود مانند جنابت و مس میت ( به فتوای برخی مراجع مس میت وضو را باطل نمی کند . )
  • ·        استحاضه زنان ( استحاضه زنان وضو را باطل می کند و در برخی موارد نیازی به غسل ندارد . )

تیمم
مواردی که تیمم واجب می شود:

  • نبودن آب
  • ترس از زنده بودن در صورت استفاده از اب و کم امدن برای اشامیدن
  • اب برای انسان ضرر داشته باشه
  • نبودن اب کافی برای تطهیر لباس یا از بین بردن نجاست
  • نبودن زمان کافی برای وضو یا غسل

 

چگونگی انجام تیمم:

  • ابتدا اقدام به نیت کردن بکنید:« بسم اله الرحمن الرحیم و آن گاه نیت تیمم» در نیت تیمم باید مشخص شود که بجای وضواست یا غسل اگر بجای وضو باشد بدل از وضو و اگر بجای غسل باشد بدل از غسل
  • سپس کف هر دو دست خود را با هم روی چیزی که قرار است روی آن تیمم کنید بزند.
  • در مرحله بعدی کف هر دو دست خود را به پیشانی از جایی که موی سرتان می روید بکشید. تا جایی که بنابر احتیاط واجب دست هایتان تا ابروها و بالای بینی کشیده شود.
  •  بر طبق فتوای مقام معظم رهبری بنابر احتیاط واجب دست ها یکبار دیگر روی زمین یا چیزی که تیمم برآن صحیح است زده و بعد به کشیدن کف دست چپ به تمام پشت دست راست بکند آنچنانکه همه پشت دست مسح شود.
  • حال پشت دست چپ را نیز به همین منوال انجام دهد به طوری که با کف دست راست خود به پشت دست چپ بکشد.

 

شرایط صحت تیمم:

  • اعضای تیمم پاک باشد
  • پیشانی و دست ها باید از بالا و پایین مس کشیده شود
  • تیمم بر خاک،ریگ، اقسام سنگ، گل پخته صحیح است.
  • اگر انگشتر در دست هست برای تیمم باید در آورد

 

 

 

احکام کلی

  • اگر خاکی که برای تیمم می خواهیم استفاده کنیم غصبی باشد تیمم مشکل دارد
  • اگر آب یا ظرف غصبی بود باید تیمم کرد
  • اگر انسان می خواد روی سنگ تیمم کند لازم نیست روی سنگ گرد یا غبار باشد البته احتیاط مستحب این است که گرد غبار باشد .
  • اگر بدون دلیل انسان تیمم کند و عذری نداشته باشد تیممش باطل است
  • اگر تیمم به جای غسل جنابت باشد می شود با آن نماز خواند
  •  اگر تیمم به جای غسل به جز غسل جنابت انجام شد برای خواندن نماز باید اگر اب برای وضو داشت وضو بگیرد و اگر اب به اندازه نبود باید تیمم بدل از وضو بگیرد و تنها با تیمم بدل از غسل نمی تواند نماز بخواند
  • کسی که شک دارد در وقت باقی مانده می تواند نماز بخواند یا نه اینجا که شک کرد می تواند به جای وضو یا غسل
    تیمم کند
  • اگر  کسی وقت دارد که وضو یا غسل کند و فقط نمازش را بدون اعمال مستحبی نماز مثل اذان و اقامه بخواند باید این عمل را انجام بدهد و نباید تیمم کند بعد در عوض نمازش را کامل با اعمال مستحبی بخواند


غسل

واجب

  • ·        مشترک(جنابت_ مس میت_میت)
  • ·        بانوان(حیض_استحاضه_نفاس)

مستحب

  • ·        زمانی(غسل برای زمان خاص مثل شب قدر، روز عرفه مستحب است)
  • ·        مکانی(غسلی که به جهت رفتن به مکان معینی مثل مسجد الحرام مستحب می شود)
  • ·        فعلی(غسلی که برای انجام کارخاصی مثل احرام عمره یا حج مستحب است)

چگونگی انجام غسل
اول: ترتیبی( اول سر و گردن را بشوید و سپس نیمه راست بدن و بعد نیمه چپ بدن)
دوم: ارتماسی( با نیت غسل یکباره به زیر آب برود بطوری که تمام بدن در آب قرار بگیرد و یا به تدریج زیرآب برود و در نهایت تمام بدن زیر آب باشد یا زیرآب رفته و در آب به نیت غسل بدن را حرکت دهد)



 

 

 

 

احکام غسل

  • ·        شرایطی که برای وضو گفته شد، مانند پاک بودن آب و غیر آن در غسل هم شرط است، ولی در غسل، شستشو از بالا به پایین و نیز پی در پی شستن اعضای بدن لازم نیست، بلکه می‌تواند در وسط غسل، مدتی به کار دیگر بپردازد و سپس غسل را از همان محل که مانده است، ادامه دهد.
  • ·        هرگاه در زمان غسل، مثلاً ادرار کند به صحت غسل ضرر نمی‌رساند و لازم نیست که غسل را از نو شروع کند و باید آن را ادامه دهد
  • ·        کسی که چند غسل بر او واجب است می تواند به نیت همه آن ها یک غسل بجا آورد
  • ·        اگر کسی غسل جنابت انجام داد دیگر وضو نیازی نیست
  • ·        در غسل ارتماسی باید تمام بدن پاک باشد ولی در غسل ترتیبی پاک بودن لازم نیستو اگر هر قسمتی پیش از غسل تطهیر شود کافی است
  • ·        غسل جیبره مثل وضو جبیره است ولی بنابر احتیاط واجب باید آن راترتیبی بجا آورد
  • ·        در غسل لازم نیست تمام بدن دست کشیده شود و آب به تمام بدن برسد کافی است
  • ·        اگر در بین غسل یکی از مبطلات وضو پیش آید وضو باطل نمی شود ولی باید برای نماز وضو بگیرد حتی اگر غسل جنابت باشد

غسل جنابت

اگر کسی جنب شود و یا آمیزش کند هرچند منی خارج نشود جنب می شود

 

اعمال حرام بر جنب

  • ·        رساندن جایی از بدن به خط‏ ‏قرآن یا به اسم خدا و پیغمبران و امامان ـ علیهم الصلاة و السلام
  • ·        رفتن در مسجد الحرام و مسجد پیغمبر ‏‏صلی الله علیه و آله وسلم‏‏ حتی اگر از ‏‏یک‏ ‏در داخل و از در دیگر خارج شود.
  • ·        توقف در مساجد دیگر، ولی اگر از یک‏ ‏در داخل و از در دیگر خارج شود، یا برای برداشتن چیزی برود، مانعی ‏‏ندارد. و‏ ‏احتیاط واجب آن است که در حرم امامان ‏‏علیهم السلام‏‏توقف ننماید، و بهترآن است که‏ با حال جنابت از آنها عبور هم ننماید.
  • ·        گذاشتن چیزی در مسجد؛ هرچند‏ ‏از بیرون مسجد و یا در حال عبور از آن بگذارد.
  • ·        خواندن سوره ای که‏ ‏سجدۀ واجب دارد


اعمال مکروه بر جنب

  • ·        خوردن و آشامیدن (اگر وضو بگیره کراهت از بین می رود)
  • ·        خوابیدن بدون وضو
  • ·        همراه داشتن قرآن
  • ·        خواندن بیش از 7آیه از قرآن
  • ·        تماس با جلد و حاشیه قرآن

 

 

 

مبحث سوم نجاست و طهارت

نجس

 آن چیزی است که به خودی خود نجس است و به آن «عین نجس»می گویند.شامل خون،منی،مردار،مدفوع،ادرار،خوک،سگ،شراب و هر مایع مست کننده،آبجو،کافر،عرق شتر نجاست خوار.

 متجنس

 آن چیزی است که خود نجس نیست و با برخورد عین نجس،نجس می شود مانند فردی که لباسش با ادرار نجس شده است.

ادرار و مدفوع

  • ·        ادرار و مدفوع همه ی حیوانات حرام گوشت و دارای خون جهنده مثل گربه و روباه نجس است.
  • ·        ادرار و مددفوع حیوانات حلال گوشت و حیواناتی که خون جهنده ندارند،پاک است.
  • ·        ادرار و مدفوع حیوانات با گوشت مکروه مثل اسب و الاغ پاک است
  • ·        فضله پرندگان حرام گوشت مثل کلاغ نجس است
  • ·        ادرار و مدفوع حیوانی که معلوم نیست حلال گوشت است یا حرام گوشت پاک است
  • ·        فضله حیوانی که معلوم نیست خون جهنده دارد یا نه مثل موش و سوسک پاک است

انسان مرده

انسان مرده حتی اگر بدنش سرد نشده باشد  تمام بدنش حتی ناخن، مو و دندان او نجس است مگر شهید در میدان جنگ و یا فرد فوت شده را غسل داده باشند و کسانی که در بمب گذاری یا ترور شهید شده باشد یا افرادی که در جنگ مجروح شده و در راه جان داده باشد جز این استثنا نیستند

مردار

  • ·        حیوان مرده که به طریق شرعی ذبح نشده باشد
  • ·        مردار سنگ و خوک تمام اجزای بدنش نجس است
  • ·        مردار حیوانی که خون جهنده دارد بجز سگ و خوک اجزای دارای روح مثل گوشت و پوست آن حرام و اجزای بدون روح آن مثل مو و شاخ پاک است
  • ·        مردار حیوانی که خون جهنده ندارد جز سگ و خوک تمام اجزای آن پاک است
  • ·        اجزایی که در حال حیات از بدن انسان یا حیوان با خون جهنده جدا می شود در حکم طهارت و نجاست با اجزای مردار تفاوتی ندارد یعنی اجزای بدون روح پاک و دارای روح نجس است

احکام اشیای چرم

  • ·        اشیایی که از اجزای بدون روح حیوان بجز سگ و خوک تهیه شده پاک است هرچند ذبح شرعی نشده باشد و یا غیر مسلمان آن را ساخته و در بازار غیر مسلمان به بفروش برسد بنابراین لباس های پشمی،کرکی،مویی پاک است ولی اگر از مردار یا حیوان حرام گوشت باشد نماز با آن باطل است
  • ·        اشیایی که از اجزای روح دار مردار حیوان با خون جنده تهیه شود نجس است مانند چیزهایی که از چرم تهیه شود مثل کیف، کفش، کلاهف کمربند، کاپشن،دستبند و بند ساعت
  • ·        چیزی که معلوم نیست چرم است یا نه محکوم به طهارت است
  • ·        چیزی که معلوم نیست از حیوان با خون جهنده دار است یا نه محکوم به طهارت است

احکام شیر و فرآورده های لبنی

  • ·        شیر و فرآورده های لبنی که از حیوان حلال گوشت زنده گرفته می شود همگی پاک و خوردن آن حلال است هر چند غیر مسلمان آن را تهیه کرده باشد یا در بازار غیر اسلامی به فروش برسد مگر آنکه انسان یقین کند نجس شده است
  • ·        شیر و فرآورده های لبنی حیوان حرام گوشت حرام است

خون

  • ·        خون انسان و هر حیوانی که خون جهنده دارد مثل مرغ و گوسفند نجس است
  • ·        خون حیوانی که خون جهنده ندارد مثل ماهی و پشه پاک است
  • ·        خونی که گاهی در تخم مرغ دیده می شود نجس نیست ولی بنابراحتیاط واجب از خوردن آن اجتناب شود
  • ·        خونی که از لثه بیرون می آید اگر با آب دهان مخلوط شود و از بین رود پاک است و در صورت فرو بلعیدن اشکال ندارد
  • ·        خونی که به واسطه کوبیده شدن زیر ناخت و زیر پوست می میرد تا زمانی که زیر ناخن یا پوست است و راهی به بیرون ندارد، بیرون آوردن آن لازم نیست و وضو و غسل هم اشکال ندارد
  • ·        شی قرمزی که معلوم نیست خون است یا نه باید طهارت صورت گیرد
  • ·        خونی که معلوم نیست از حیوان خون جهنده دار است یا نه باید طهارت صورت گیرد
  • ·        خون حیوانی که معلوم نیست خونش جهنده دارد است یا نه باید طهارت صورت گیرد
  • ·        زردآبه ای که در حال بهبودی زخم در اطراف آن پیدا می شود و معلوم نیست با خون مخلوط شده است یا نه باید طهارت صورت گیرد

شراب

  • ·        شراب و هر مایع مست کننده حتی در صورت جامد شدن نجس است
  • ·        شی جامد مست کننده حتی در صورت ساییده شدن یا مخلوط با آب مثل بنگ و حشیش نجس نیست
  • ·        آب انگور جوش آمده اگر مست کننده باشد نجس است و اگر مست کننده نباشد حتی در صورت خوردن نجس نیست
  • ·        خرما و کشمش اگر همراه غذا بپزد و حتی اگر بجوشد حرام نیست

 

کافر

  • ·        افراد منکر خدا
  • ·        افراد منکر توحید
  • ·        افراد نبوت پیامبر اکرم
  • ·        افرادی که در صورتی که می داند آن چیز ضروری دین است ولی انکار می کند
  • ·        افرادی که به ائمه اطهار دشنام می دهند و یا آن ها دشمنی می ورزند

 

 

 

 

 

نکته

  • ·        اگر شی پاک به چیز نجس برخورد کند و یکی از آن دو تر باشد و رطوبت به دیگری منتقل شود نجس می شود
  • ·        اگر معلوم نباشد پاک و نجس بهم خورده اند یا خیر آن چیز پاک است
  • ·        اگر معلوم نباشد چیز پاک و نجس مرطوب بوده است یا خیر آن چیز پاک است
  • ·        اگر معلوم نباشد روطبت یکی به دیگری سرایت کرده است یا نه آن چیز پاک است
  • ·        خوردن و آشامیدن چیز نجس حرام است
  • ·        اگر انسان ببیند کسی چیز نجسی را می خورد یا با لباس نجس نماز می خواند لازم نیست به او تذکر دهد مگر اینکه میزبان باشد
  • ·        اگر انسان نداد چیز پاک نجس شده یا نه پاک است
  • ·        وسایل منزل کسانی که بطور کامل مقید به طهارت و نجاست نیستند حتی اگر مسلمان نباشد در صورتی که یقین به نجس شدن آن ها نباشد پاک است
  • ·        عطر و ادکلنی که غیر مسلمان ساخته ولی معلوم نیست با بدن وی تماس داشته یا نه پاک است
  • ·        خوراکی هایی از قبیل شکر، قند، بیسکویت، شکلات، آدامس و... اگر در ساخت آن غیر مسلمان دست داشته ولی یقین به تماس با بدن وی نداریم و به گونه ای دیگر نجس نشده باشد پاک است

 

مطهرات

آن چیزی که نجاست را پاک می کند

اقسام مطهرات

  • ·        آب
  • ·        زمین
  • ·        آفتاب

انواع آب و احکام آن

  • ·        آبی که از آسمان ببارد آب باران گویند. اگر به چیز نجسی که عین نجاست در آن نیست یکبار ببارد پاک می شودو اگر به فرش و لباس و زمین نجس ببارد خیس شود پاک می شود و همچنین هرگاه آب باران در جایی جمع شود اگر چه کمتر از آب کر(417/377 کیلوگرم) باشد تا موقعی که باران ببارد حکم آب کررا دارد و چنانچه با نجاست برخورد کند پاک است تا زمانی که بو یا رنگ یا مزه نجاست نگرفته باشد پاک است
  • ·        آبی که از زمین می جوشد و جریان دارد آب جاری و آبی که از زمین می جوشد و جریان ندارد آب چاه گویند. تا زمانی که بو یا رنگ یا مزه نجاست نگرفته باشند پاک هستند و در تطهیر اشیای نجس آب چاه و آب جاری حکم آب کثیر را دارند
  • ·        آبی که از زمین نمی جوشد و از آسمان نمی بارد آب راکد است.اگر آب راکد به انداز آب کر یعنی(417/377کیلوگرم) باشد آب کثیر است مثل آب های لوله های ساحتمان و تا زمانی که بو یا رنگ یا مزه نجاست نگرفته پاک است و آب راکدی که کمتر از آب کر باشد آب قلیل است و با برخورد با نجاست نجس می شود و آب قلیلی که روی یک چیز نجس ریخته می شود تا نجاست را برطرف کند نجس شده و دیگر نمی تواند برای تطهیر از آن استفاده کرد
  • ·        آبی که از چیزی گرفته شود مثل آب سیب یا با چیزی مخلوط شود مثل شربت آب مضاف است. آب مضاف چیز نجس را پاک نمی کند و با برخورد با چیز نجس ولو در حد کم نجس می شود و همچنین وضو و غسل با آب مضاف باطل است

 

چگونگی تطهیر اشیای نجس

  • ·        ظرفی بجز ظرفی که در آن با شراب نجس شده و یا سگ و خوک در آن چیز روان خورده باشند با آب کثیر یک مرتبه و با آب قلیل سه مرتبه پاک می شود
  • ·        اشیا بجز ظرف اگر با ادرار نجس شده باشد با آب کثیر یک مرتبه و با آب قلیل سه مرتبه پاک می شود
  • ·        اشیا بجز ظرف که با غیر از ادرار نجس شده باشد چه با آب قلیل و چه با آب کثیر یک مرتبه پاک می شود
  • ·        برای تطهیر اشیای نجس ایتدا عین نجاست باید برطرف شود و سپس به تعداد گفته شده باید آب کشید
  • ·        فرش، لباس و چیزهایی مثل آن ها که آب را به خود می گیرد و قابل فشردن است چنانجه آب قلیل تطهیر می شود باید بعد از هر بار شستن آب آن را باید فشار داد تا آب داخل آن بیرون بیاید و در آب کثیر و جاری احتیاط واجب باید آب داخل آن گرفته شود
  • ·        ظرف نجس در آب کثیر یک بار در آب فرو برده و بیرون آورده شود و در آب قلیل سه مرتبه پر از آب کرده یا در آن آب ریخته و هر بار طوری برگرداند که به جاهای نجس برسد و بیرون بریزد

 

چگونگی تطهیر آب نجس

  • ·        برای تطهیر آب قلیل نجس شده باید از آب کثیر، آب جاری یا چاه استفاده کرد و همچنین باران برآن ببارد و با آن مخلوط شود و اگر بو یا رنگ یامزه نجاست گرفته با آن مخلوط شود و از بین برود
  • ·        برای تطهیر آب کثیر یا جاری یا چاه باید به اندازه آب کر، جاری یا چاه به آن اضافه شود یا باران بر آن ببارد تا بو، رنگ، مزه نجاست از آن گرفته شود و با افزودن مواد شیمیایی، رنگ، بو، طعم آن عوض شود آن پاک نمی شود

چگونگی تطهیر زمین نجس

ابتدا عین نجاست را برطرف کرد و سپس آب کثیریا جاری بر آن گرفته به صورتی که تمام نجاست را فرا گیرد.هنگام تطهیر اگر آب جاری شده به داخل چاه می رود یا از آن بیرون می رود تمام جاهایی که آب جاری شده پاک می شود و اگر زمین به گونه ای است که آب بر آن جاری نمی شود و یا اگر آب بر زمین جاری می شود جایی جمع می شود نجس است و با اب قلیل پاک نمی شود ولی اگر آب به زمین جاری می شود، جایی که آب جاری شده با آب قلیل پاک می شود

 

چگونگی تطهیر حبوبات

اگر ظاهر آن نجس شده با فرو بردن در آب کثیر، جاری یا ریختن آب قلیل و جاری در آن حبوبات پاک می شود ولی اگر باطن آن هم نجس شده باشد با هیچکدام پاک نمی شود و همچنین اگر معلوم نیست باطن آن نیز نجس شده یا نه تطهیر ظاهر آن کافی است

 

زمین

اگر کف یا کف کفش هنگام راه رفتن نجس می شود به سبب تماس با زمین و برطرف شدن نجاست پاک می شود اما با این شروط که زمین پاک و خشک باشد و سطح آن زمین از خاک،شن، سنگ،آجرفرش و...باشد و همچنین بهتر است 15 قدم راه برود، با توجه به شروط گفته شده موزاییک، آسفالت، فرش، زمین پوشیده از چوب، زمین پوشیده از سبزه و گیاه پاک کننده نیست و همچنین زمین دست و زانوی معلولانی که با دست و زانو راه می روند، نعل چهارپایان، نوک عصا، جوراب، ته پای مصنوعی و چرخ اتومبیل را پاک نمی کند.

آفتاب

آفتاب، زمین، ساختمان و چیزهایی که در آن به کار رفته مثل درو پنجره،درخت و گیاه تا وقتی قطع نشده را پاک می کند. برای تطهیر با آفتاب چیز نجس باید تر باشد به قدری که اگر چیزی به آن برسد تر شود و با تابش آفتاب خشک شود ولی اگر مروطب باقی بماند پاک نشده است و همینطور چیزی مثل ابر یا پرده مانع آفتاب نباشد مگر آنکه رقیق یا نازک باشد و آفتاب از آن عبور کند و همچنین آفتاب به تنهایی آن را خشک کند یعنی از چیزی مثل باد کمک گرفته نشود و در هنگم تابش آفتاب عین نجاست در آن نباشد.آفتاب قسمت بیرون و درون دیوار یا زمین را یکباره خشک کند پس اگر روی آن بر اثر تابش آفتاب خشک شود و درون ان بعدا بر اثر تابش مجدد آفتاب خشک شود تنها روی آن پاک شده است.

 

احکام دستشویی رفتن

پوشاندن عورت از دیگران واجب است یعنی در جایی باشد که کسی عورت او را نبیند مثل پشت دیوار یا در مکان بسته و همینطور رو به قبله یا پشت به آن حرام است. در تطهیر محل ادرار با غیر از آب یعنی سنگ، پارچه پاک نمی شود و برای تطهیرپس از برطرف شدن ادرار یکبار شستن کافی است و همینطور در محل مدفوع با غیر آب پاک نمی شود ولی می توان با آن پس از برطرف کردن نجاست و پیش از تطهیر با آن نماز خواند.

 

 

مبحث چهارم نماز

نمازهای واجب

  • ·        یومیه(صبح _ ظهر _ عصر _ مغرب _ عشا)
  • ·        مقطعی(آیات_طواف واجب_میت_ قضای پدر بر پسر بزرگ _ نماز به واسطه نذر و عهد و قسم)

 

وقت نماز برای نمازهای یومیه

وقت مخصوص _ وقت مشترک _ وقت فضیلت اما قبل از آن باید با 4 زمان ظهر_مغرب _ نیمه شب و فجر دوم آشنا شد

  • ·        ظهر: اگر چوب یا چیزی مانند آن عمود به زمین قرار دهیم وقتی که سایه آن به کمترین مقدار رسید و بعد افزایش یافت ظهر شرعی و ابتدای وقت نماز ظهر است
  • ·        مغرب: موقعی است که سرخی طرف مشرق که بعد از غروب آفتاب پیدا می شود از بین برود
  • ·        نیمه شب: اگر فاصله بین غروب آفتاب و اذان صبح را دو نیم کنیم وسط آن نیمه شب و آخر وقت نمازعشا است
  • ·        فجر دوم: نزدیک اذان صبح از طرف مشرق سفیده ای رو به بالا حرکت می کند که آن را خبر اول گویند و هنگامی که آن سفید، پهن شد فجر دوم و ابتدای وقت نماز صبح است

 

وقت نماز ظهر و عصر:

از اذان ظهر تا مغرب وقت خواندن نماز ظهر و عصر است که از اول آن به مقدار خواندن نماز ظهر وقت مخصوص نماز ظهر و خواندن نمازعصر در این زمان باطل است و در آخر وقت مخصوص نمازعصرو خواندن نماز ظهر در این زمان قضا است و فاصله بین این دو زمان وقت مشترک است که می توان هر دو نماز را خواند البته نماز ظهر قبل از عصر خوانده شود. وقت فضیلت که ثواب بیشتری دارد در نماز ظهر از زمانی است که سایه پدید آمده به اندازه حداقل طول آن شی برسد و پایان وقت فضیلت نماز ظهر وقتی است که سایه به بیشترین حد سایه خود برسد همچنین وقت فضیلت نماز عصر پس از وقت مخصوص نماز است تا زمانی که سایه به 2 برابر طول خود برسد

 

وقت نماز مغرب و عشا

از اذان مغرب تا نصف شب وقت خواندن نماز مغرب و عشا است که از اول آن به مقدار خواندن یک نماز سه رکعتی وقت مخصوص نماز مغرب است و آخر آن به مقدار خواندن نماز چهار رکعتی مخصوص نماز عشا است و فاصله بین این دو وقت مشترک است که می توان هر دو نماز را خواند ولی نماز عشا باید بعد از نماز مغرب خوانده شود. وقت فضیلت نماز مغرب از اول مغرب است تا زمانی که سرخی طرف مغرب از بین برود و وقت فضیلت نماز عشا شروع آن از پایان وقت فضیلت نماز مغرب است تا پایان ثلث شب

 

وقت نماز صبح

از اذان صبح(طلوع فجر دوم) تا طلوع آفتاب و چون نماز دیگری در این وقت واجب نیست وقت مشترکی ندارد

 

قبله

خانه کعبه مسلمانان که نمازگزاران باید رو به آن نماز بخوانند

 

راه های تشخیص قبله:

  • ·        دو نفر عادل بگوید
  • ·        کسی بگوید از روی قاعده علمی قبله را می شناسد و مورد اطمینان است
  • ·        خود انسان یقین کند یعنی جهت قبله را بداند یا اگر به جهت قبله اطمینان پیدا نکرد می توان به گمان از محراب مسجد و قبور مسلمانان اعتماد کرد

 

تابش خورشید و تعیین قبله

در روزهای 6 خرداد و 24 تیر هنگام ظهر خورشید کاملا عمود بر می تابد اگر در این زمان رو به خورشید بایستید و یک چیز مثل چوب را عمود بر زمین بگذارید سایه آن از نوک سایه به سمت پایه آن چوب جهت قبله خواهد بود

 

مقدار پوشش در نماز

در آقایون باید عورت را بپوشانند و بهتر است از ناف از پوشانده بشود در خانم ها باید تمام بدن بجز دست ها تا مچف پاها تا مچ و صورت به مقداری که در وضو شسته می شود پوشانده شود

 

شرایط لباس نماز گزار

  • ·        پاک باشد
  • ·        مباح باشد یعنی غصبی نباشد
  • ·        از حیوان حرام گوشت نباشد و همینطور هیچ چیز ازاجزای حیوان حرام گوشت همراه نماز گزار نباشد
  • ·        برای آقایان از لباس طلاباف و یا ابریشم خالص نباشد
  • ·        بدن نمازگزار پاک باشد

 

نکته:

  • ·        اگر عمدا با لباس یا بدن نجس نماز بخواند یا بداند بدن یا لباسش نجس است و هنگام نماز فراموش کند نماز باطل است
  • ·        اگر نداند بدن یا لباسش نجس است و بعد از نماز متوجه شود یا لباس یا بدن نمازگزار به مقدار کمتر از یک درهم با خون نجس شود یا ناچار باشد بدن و لباس نجس نماز بخواند مثلا آب برای تطهیر نباشد یا بدن یا لباس نمازگزار بر اثر زخم بدن نجس شده و آب کشیدن یا عوض کردن آن هم دشوار باشد نماز خواندن صحیح است
  • ·        اگر لباس های کوچک نماز گزار مثلا دستکش، جوراب، دستمال کوچک در جیب نجس باشد اشکال ندارد

 

مکان نماز گزار

  • ·        مباح باشد
  • ·        بی حرکت باشد یعنی نماز در هواپیما،کشتی، قطار، اتومبیل در حال حرکت صحیح نیست اما اگر ناچار باشد و اگر منتظرتوقف باشد نماز قضا می شود می تواند بخواند
  • ·        جای تنگ و سقف کوتاه نباشد و بتواند رکوع و سجده را صحیح انجام دهد
  • ·        جایی که پیشانی را می گذارد پاک باشد
  • ·        اگر مکان نمازگزار نجس است به اندازه ای رطوبت نداشته باشد که بدن یا لباس نمازگزار سرایت کند
  • ·        جایی که پیشانی می گذارد از جای زانوها بنابر احتیاط واجب پست تر یا بلندتر نباشد

احکام مکان نمازگزار

  • ·        نماز در ملک دیگران بدون اجازه صاحبش باطل است
  • ·        در ملکی که منفعت آن از دیگری است مثلا در خانه مستاجر بدون اجازه آن باطل است
  • ·        در ملکی که شریک دارد و سهمشان جدا نیست بدون اجازه شریک باطل است
  • ·        در ملکی که با پولی خریداری شده که خمس و زکاتش را نداده نماز باطل است
  • ·        در ملکی که میت به مردم بدهکار است یا بعضی ورثه او کوچک یا دیوانه است یا غایب هستند نماز باطل است
  • ·        بر تخت و فرش غصبی نماز باطل است
  • ·        کسی که در مسجد نشسته اگر دیگری جای او را غصب کند و در آن جا نماز بخواند بنابراحتیاط واجب باید دوباره نمازش را در محل دیگر بخواند
  • ·        نماز خواندن در بعضی مکان ها که غصبی بودن آن معلوم نیست اشکال ندارد و حتی اگر بعد از نماز متوجه غصبی بودن شد نمازش صحیح است

 

احکام مسجد

  • ·        اگر لوازم مسجد از قبیل فرش، ظرف، بلندگو حتی مهر برای استفاده مسجد وقف شده بیرون بردن از مسجد و استفاده در غیر آن مسجد حتی در مسجد دیگر جایز نیست
  • ·        لوازمی که مورد احتیاج مسجد نیست مثل نجاری، سماور و... مسجد دیگر نیاز داشته باشد می تواند با نظر متصدی شرعی مسجد به مسجد دیگر داده شود و اگر مسجد دیگر به آن نیاز نداشته باشد می تواند آن را به مسجد برگرداند
  • ·        خرید و فروش چیزهای وقفی مسجد باطل است ولی اگر به طوری خراب شود که دیگر به کار نیاید می تواند آن را بفرشود و با هزینه چیزی مشابه آن خریداری شود
  • ·        اگر مسجد را برای عزاداری چادر بزند و فرش کنند یا پارچه سیاه نصب کنند و وسایل چای و پذیرایی به مسجد ببرند در صورتی که به مسجد ضرر نرساند و مانع نماز خواندن نشود اشکال ندارد
  • ·        برای زن ها خواندن نماز در خانه بهتر است ولی اگر بتواند کاملا خود را از نامحرم حفظ کند بهتر است در مسجد نماز بخواند

واجبات نماز

  • ·        رکن( نیت _ قیام _ تکبیره الاحرام _ رکوع _سجود)  یعنی اجزای اساسی نماز چنانچه یکی از آن ها بجا آورده نشود یا فراموش شود یا کم یا اضافه شود نماز باطل است
  • ·        غیر رکن( قرائت _ ذکر _ تشهد _ سلام _ ترتیب _ موالات) انجام آن لازم ولی اگر فراموش شود یا کم یا زیاد شود نماز باطل نیست

نیت:

  • ·        نمازگزار باید بداند که از اول تا پایان نماز چه نمازی می خواند و آن را برای چه کسی به جا آورده است
  • ·        به زبان آوردن نیت لازم نیست ولی اگر هم به زبان آورد اشکالی ندارد همچنین اگر در نماز متوجه شود نماز ظهر را نخوانده یا باطل بوده می تواند نیت را از نماز عصر به ظهر تغییر دهد
  • ·        اگر بین نماز عشا قبل از رکوع رکعت نماز چهار متوجه شود نماز مغرب را نخوانده یا باطل بوده می تواند نیت را تغییر دهد اما اگر وارد رکعت جهارم شده باشد نماز عشا صحیح است و چس از آن نماز مغرب را باید بخواند
  • ·        اگر نیت نماز جماعت کرده و متوجه شود نماز فردی است می تواند نیت را به فردی تغییر دهد
  • ·        اگر نماز ادا می خواند می تواند نیت خود را به نماز قضا تغییر دهد

 

قیام

  • ·        قیام در بعضی از موارد از ارکان نماز است و ترک آن نماز را باطل می کند مثل قیام هنگام تکبیرالاحرام و قیام پیش از رکوع یا متصل به رکوع اما در بعضی از امور جز ارکان نماز نیست مثلا قیام هنگام قرائت یا قیام بعد از رکوع
  • ·        بر نمازگزار واجب است پیش از تکبیرالاحرام و بعد از آن مقداری بایستند تا یقین کند که تکبیر را در حال قیام گفته است
  • ·        قیام متصل به رکوع یعنی در حالت ایستاده به رکوع برود و اگر فراموش کند و بعد از قرائت به سجده برود نماز باطل است
  • ·        نمازگزار باید هنگام ایستادن هر دو پا را روی زمین بگذارد و یا اگر نمی تواند روی یک پا هم باشد کافی است. حرکت دادن دست و انگشتان در موقع خواندن حمد اشکالی ندارد
  • ·        کسی که به هیچ وجه نمی تواند حتی با تکیه به چیزی ایستاده نماز بخواند باید نشسته بخواند و اگر نشسته هم نمی تواند باید خوابیده بخواند و باید روی پهلوی راست رو به قبله باشد و اگر نمی تواند روی پهلوی چپ رو به قبله و اگر آن هم ممکن نیست به پشت بخوابد بطور که کف پا رو به قبله باشد و بر نمازگزار واجب است پس از رکوع به طور کامل بایستند و سپس به سجده برود و اگر ترک شود نماز باطل است

 

تکبیرالاحرام

تکبیر اول نماز را گویند و باید به عربی صحیح گفته شود و هنگام الله اکبر بدن آرام باشد و نباید بسیار آهسته بگوید بلکه باید خودش بشنود و همچنین مستحب است موقع تکبیرالاحرام و تکبیرهای بین نماز دست ها را تا مقابل گوش بالا ببرد

 

رکوع

در رکعت ها بعد از حمد و سوره یا تسبیحات اربعه نمازگزار باید به اندازی خم شود که بتواند دست را به زانو بگذارد و این عمل را رکوع گویند. گفتن ذکر، آرامش بدن در حال ذکر گفتن، ایستادن بعد از رکوع، آرامش بدن بعد از رکوع جز واجبات رکوع است و می توان در رکوع سه مرتبه سبحان الله و یا یک مرتبه  سبحان ربی العظیم و بحمده خوانده شود و در هنگام گفتن ذکر بدن باید حالت آرام خود را حفظ کند اگر نماز گزار پیش از آن که به مقدار رکوع خم شود و بدنش آرام گیرد ذکر بگوید  یا پیش از تمام شدن ذکر واجب سر از رکوع بردارد نمازش باطل است بعد از تمام شدن ذکر رکوع نمازگزار باید بایستد و پس از آرام گرفتن بدن به سجده برود و اگر عمدا پیش از ایستادن یا آرام گرفتن به سجده برود نمازش باطل است و اگر رکوع را فراموش کند و به سجده رود و قبل از گذاشتن پیشانی به زمین یادش بیاد بنابر احتیاط واجب باید بایستد و رکوع را بجاآورد و نماز را تمام کند و دوباره بخواند

 

سجود

نمازگزار بعد از رکوع باید دو سجده بجا آورد و سجده آن است که برای غیرخدا نباشد پس حتی در مقابل قبور معصومین جایز نیست مگر برای خدا و جهت شکر توفیق زیارت و در سجده، گذاشتن پیشانی به چیزی که سجده بر آن صحیح است، گفتن ذکر، آرامش بدن در حال ذکر سجده، بر زمین بودن هفت عضو در هنگام ذکر، مساوی بودن جاهای سجده، پاک بودن جایی که پیشانی را می گذارد، سر برداشتن و نشستن و آرامش بین دو سجده و همچنین مراعات بین دو سجده جز واجبات سجده به حساب می آید. اگر موقعی که ذکر سجده گفته می شود هفت عضو که همان پیشانی، کف دو دست و سر زانوها، سر دو انگشت شست پا را عمدا از زمین برداشته شود نماز باطل می شود و همچنین سجده بر گل پخته مثل آجر و کوزه یا بر چیزهایی که از زمین می روید و خوراک حیوان است مثل علف و کاه یا دستمال اگر از جنس پنبه و مانند آن باشد یا خاک و تربت سیدالشهدا یا سنگ یا مهر شکسته صحیح است ولی سجده بر چیزهای معدنی مثل طلا،نقره، عقیق، فیروزه صحیح نیست و اگر در سجده اول مهر به پیشانی بچسبد و بدون اینکه مهر را بردار دوباره به سجده برود نمازش باطل است. در سجده بهتر است سه مرتبه سبحان الله یا یک مرتبه سبحان ربی الاعلی و بحمده گفته شود و اگر هنگامی که پیشانی به زمین رسد و قبل از آرام گرفتن ذکر بگوید نماز باطل و اگر از روی فراموشی باشد دوباره در حال آرام گرفتن ذکر بگوید و سپس بعد از تمام شدن ذکر سجده اول باید بنشیند تا بدن آرام گیرد و دوباره به سجده برود اگر پیش از تمام شدن ذکر عمدا سر از سجده بردار نمازش باطل است و اگر پیشانی بی اختیاراز حالت سجده بلند شود اگر امکان ندارد دوباره به سجده نرود چون دو سجده محسوب می شود ولی اگر نتواند سر را نگهدارد و بی اختیار دوباره به سجده رفت یک سجده به حساب می آید و اگر ذکر نگفته باید ذکر بگوید. کم و زیاد شدن عمدی سجده نماز را باطل می کند

 

قرائت

در رکعت اول و دوم نماز واجب انسان باید اول سوره حمد و بعد از آن یک سوره کامل دیگر بخواند و در رکعت سوم و چهارم می تواند سوره حمد یا سه مرتبه تسبیحات اربعه بخواند البته یک بار هم بخواند کافی است اما اگر سوره سجده دار پس از سوره حمد بخواند نمازش باطل است و همچنین سوره فیل و ایلاف و یا ضحی و انشراح را باید با هم بخواند تا یک سوره کامل باشد، در نماز ظهر و عصر مرد و زن باید حمد و سوره را آهسته بخوانند و در نماز مغرب، عشا و صبح مرد باید حمد و سوره را بلند بخواند اما زن اگر نامحرم صدای او را نمی شنود می تواند بلند بخواند و اگر می شنود بنابراحتیاط واجب باید آهسته بخواند و در مواردی که باید حمد و سوره بلند خوانده شود نمازگزار اگر عمدا تمام یا بخشی را آهسته بخواند نمازش باطل و اگر از روی ندانستن یا فراموشی باشد نمازش صحیح است همچنین اگر بین حمد و سوره متوجه شود که باید بلند بخواند و آهسته خوانده لازم نیست مجددا از اول بلند بخواند

 

تشهد

نمازگزار در رکعت دوم و آخر نماز باید پس از سجده دوم بنشیند و در حال آرام بودن تشهد بخواند یعنی بگوید الْحَمْدُ للهِ اَشْهَدُ اَنْ لَا اِلَهَ إلَّا اللهُ وَحْدَهُ لا شَرِیکَ لَه وَ اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُه اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد و اگر نمازگزار تشهد را فراموش کند و بایستد و قبل از رکوع یادش بیاید باید بنشیند و تشهد را بخواند و دوباره بایستد و سوره یا تسبیحات اربعه را بخواند  و بعد نماز را تمام کند و اگر در رکوع یا بعد از آن یادش بیاید باید نماز را تمام کند و بعد از سلام تشهد را قضا و دو سجده سهو بجا آورد

سلام

نمازگزار باید در رکعت آخر هر نماز بعد از تشهد سلام گفته ونماز را تمام کند و ذکر سلام اَلسَّلاَمُ عَلَیْکَ اَیُّهَا النَّبِیُّ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَکَاتُه اَلسَّلاَمُ عَلَیْنَا وَ عَلی عِبَادِ اللهِ الصّالِحِین اَلسَّلاَمُ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَکَاتُه

 

ترتیب

ترتیب یک نماز به این صورت باید خوانده شود یعنی تکبیرالاحرام، قرائت، رکوع، سجود و در رکعت دوم پس از سجود تشهد و در در کعت آحر پس از تشهد سلام

موالات

پشت سر هم و فاصله نینداختن بین اجزای نماز را گویند و اگر به قدری فاصله بیندازد که نگویند نماز می خواند نمازش باطل است و همچنین طولانی بودن رکوع، سجده و خواندن سوره های بزرگ نباید موالات نماز را بهم بزند

 

مبطلات نماز

  • ·        مبطلاتی که وضو یا غسل را باطل می کند
  • ·        رو از قبله برگرداندن
  • ·        خوردن و آشامیدن
  • ·        سخن گفتن
  • ·        خندین
  • ·        گریستن
  • ·        کم یا زیاد شدن ارکان نماز
  • ·        برهم زدن صورت نماز
  • ·        دست ها رو روی هم گذاشتن
  • ·        آمین بعد از حمد
  • ·        شک هایی که نماز را باطل می کند

 

نکته:

اگر در بین نماز وضو باطل شود یا یکی از موجبات غسل پیش بیاید یا یکی از شرایط صحیح بودن نماز از بین برود مثلا مکان غصبی باشد نماز باطل می شود

سرفه، آروغ، آه کشیدن نماز را باطل نمی کند ولی آخ و آه و... اگر عمدی باشد نماز را باطل می کند

در نماز نباید به کسی سلام کرد ولی اگر کسی به نمازگزار سلام کرد باید جاب سلام را بدهد و بگوید سلام یا سلام علیکم

اگر کلمه ای را به قصد ذکر بگوید مثلا بگوید الله اکبر و در موقع گفتن آن صدا را بلند کند که چیزی را به دیگری بفهماند اشکال ندارد ولی چنانچه به قصد اینکه چیزی به کسی بفهماند بگوید اگر چه قصد ذکر هم داشته باشد نمازش باطل است

گریه بی صدا، گریه از ترس خدا برای آخرت هرچند با صدا باشد، لبخند زدن نماز را باطل نمی کند

رها کردن نماز واجب و شکستن آن از روی اختیار حرام است ولی اگر برای حفظ جان خود و دیگری یا حفظ مال و آبروی خود است مانعی ندارد البته اگر طلبکار طلب خود را بخواهد و وقت تنگ نیز نباشد که بتواند دوباره نماز را بخواند و طلبکار فرصت ندهد تا بین نماز بدهی را از او بگیرد شکستن نماز اشکالی ندارد

 

انواع شکیات نماز

  • ·        شک در اجزا
  • ·        شک در رکعات

شک در اجزا

اگر نمازگزار شک کند که جزئی از نماز واجب را بجاآورده یا نه در این صورت اگر جز بعدی را شروع نکرده باید آن را تکرار کند ولی اگر جز بعدی را شروع کرده نباید اعتنا کند و همچنین اگر شک  کند که آیا این جز را صحیح خوانده یا نه نمازش صحیح است

شک در رکعات نماز

  • ·        شک در نماز دو رکعتی یا سه رکعتی نماز را باطل می کند
  • ·        اگر فرد شک کند که رکعت اول است یا دوم یا اینکه رکعت اول است یا سوم یا اینکه رکعت اول است یا چهارم نمازش باطل است
  • ·        اگر فرد قبل از برداشتن سجده دوم شک کند که رکعت دوم است یا سوم  یا اینکه رکعت دوم است یا چهارم یا اینکه رکعت دوم هست یا پنجم نمازش باطل است
  • ·        اگر شک کند رکعت سوم است یا ششم یا اینکه رکعت چهارم است یا ششم نمازش باطل است
  • ·        اگر بعد از سجده دوم بین رکعت دوم و سوم شک کرد بنا را بر رکعت سوم گذاشته وباید یک رکعت نماز احتیاط ایستاده بخوند
  • ·        اگر بعد از سجده دوم بین رکعت دوم و چهارم شک کرد بنا را بر رکعت چهارم گذاشته و باید دو رکعت نماز احتیاط ایستاده بخواند
  • ·        اگر بعد از سجده دوم بین رکعت دوم یا سوم یا اینکه بین رکعت دوم و سوم و چهارم شک کرد باید بعد از نماز دو رکعت نماز احتیاط ایستاده و دو رکعت نماز احتیاط نشسته بخواند
  • ·        اگر بعد از سجده دوم بین رکعت سوم و چهارم شک کرد بنا را بر رکعت چهارم می گذارد و باید یک رکعت نماز احتیاط ایستاده بخواند
  • ·        اگر در حال قیام مثلا تسبیحات اربعه بود و بین رکعت چهارم و پنجم شک کرد در جا نشسته و تشهد گفته و نماز را تمام می کند بعد از نماز یک رکعت نماز احتیاط ایستاده خوانده و اگر بعد از سجده دوم باشد باید سجده سهو بجا آورد

نحوه خواندن نماز احتیاط

نمازگزار بعد از سلام پیش از بهم خوردن صورت نماز یا انجام دادن کار مبطلی برخیزد و بدون اذان و اقامه تکبیر بگوید و در رکعت اول و دوم بصورت آهسته حمد را بخواند و سپس رکوع و سجده و تشهد و سلام دهد. در این نماز قنوت خوانده نمی شود

نحوه خواندن سجده سهو

در مواردی که سجده سهو واجب می شود باید بعد از سلام نماز به سجده رفته بگوید بسم الله و بالله اللهم صلی علی محمد و آل محمد و بعد بنشیند و دوباره به سجده رفته و همان ذکر را تکرار کند و سپس تشهد و سلام را بگوید

 

نماز مسافر

انسان باید در سفر با شرایطی که گفته می شود نمازهای چهار رکعتی را دو رکعت بخواند

 

شرایط نماز مسافر

  • ·        سفر کمتر از 45 کیلومتر نباشد
  • ·        از اول مسافرت قصد و هدف طی کردن 45 کیلومتر و بیشتر را داشته باشد
  • ·        به جایی برسد که دیواری نباشد و صدای اذان از مسجد شنیده نشود
  • ·        در بین راه قبل از طی کردن نصف راه قصد برگشت نکند
  • ·        برای کار حرام سفر نکند و خود سفر حرام نباشد
  • ·        نخواهد پیش از طی کردن 45 کیلومتر از وطن خود بگذرد یا 10 روز یا بیشتر در جایی بماند
  • ·        بیابان گرد نباشد
  • ·        شغلش مسافرت نباشد

نکات نماز مسافر

  • ·        اگر کسی رفت و برگشتش 45 کیلومتر باشد ولی مسیر رفت کمتر از نصف 45 کیلومتر باشد نماز را باید کامل بخواند ولی اگر بیشتر از نصف 45 کیلومتر باشد نمازش شکسته است
  • ·        برای حساب کردن 45 کیلومتر اگر شهر دیوار دارد ابتدای 45 کیلومتر را از دیوار شهر مبدا حساب کند و اگر دیوار ندارد باید از خانه های آخر شهر حساب کند
  • ·        اگر انسان شک کند که سفرش 45 کیلومتر باشد باید تحقیق کند و اگر تحقیق برایش مشقت ندارد باید این کار را انجام دهد تا مطمین شود اما اگر برایش مشقت دارد می تواند شکسته بخواند
  • ·        اگر به جایی می روید که دو مسیر دارد یکی کمتر از 45 کیلومتر و دیگری بیشتر از 45 کیلومتر، اگر از راهی می رود که کمتر است نمازش کامل و اگر از راه بیشتر برود نمازش شکسته است
  • ·        اگر انسان از ابتدا تا یک مسیری قصد 45 کیلومتر نکرده اما بعد از یک جایی هدف و قصد می کند اکر تا مسیر بعد جمعا 45 کیلومتر شود نمازش کامل ولی اگر قصد 45 کیلومتر کند و یا نصف مسیر را برود و 45 کیلومتر شود و با طی کردن مسیر برگشت از نصف مسیر 45 کیلومتر شود نمازش شکسته است
  • ·        اگر کسی در سفر به اختیار دیگری است مثلا سوار اتوبوس یا ماشین پدر یا همسر است چنانچه بداند سفر او 45 کیلومتر است نماز شکسته است
  • ·        اگر در بین راه بخواهد برگردد و کمتر از نصف 45 کیلومتر باشد نمازش کامل است ولی اگر پس از پیمودن 45 کیلومتر یا بیشتر قصد برگشت کند نمازش شکسته است و اگر پس از طی کردن نصف مسیر بخواهد همان جا 10 روز بماند و یا تردید کند که بماند یا برگردد نمازش کامل است اما اگر بخواهد برگردد نمازش شکسته است
  • ·        در .طن فرد حتی اگر مدت کوتاه آن جا باشد در جایی که تصمیم دارد و می داند 10 روز می ماند و همچنین در جایی که 30 روز با تردید مانده باید بعد از سی روز نماز را کامل بخواند
  • ·        وطن یک فرد جایی است که انسان برای اقامت و زندگی انتخاب کرده و ممکن است دو مکان به این صورت باشد هر دو مکان وطن او است تا انسان قصد ماندن همیشگی در جایی غیر وطن اصلی خود را نکند آن جا مکان او نیست همچنین اگر انسان بدون قصد ماندن همیشگی در جایی آن قدر بماند ک مردم او را اهل آن جا بداند حکم وطن او را دارد ولی اگر به جایی برود که قبلا وطن او بود و اکنون جای دیگری وطن اوست دیگر آن جا وطن او نیست
  • ·        اگر مسافری ده روز در جایی بماند اما این ده روز را در دو محل یا بیشتر بماند نمازش شکسته است
  • ·        اگر انسان قبل از خواندن نماز چهار رکعتی از قصد ده روزه خود برگردد نمازش شکسته است ولی اگر بعد از خواندن یک نماز چهار رکعتی برگردد تا وقتی در آن جاست نمازش کامل است
  • ·        اگر مسافری نماز را تمام خوانده و نمی دانسته که مسافر نمازش شکسته است نمازش صحیح است ولی اگر فراموش کرده باید دوباره و این بار شکسته بخواند و اگر حکم سفر را می داند ولی جزییات را نمی دانسته که مسافر است نمازی را که خوانده باید دوباره بخواند
  • ·        افراد در مسجد الحرام، مسجدالنبی، مسجد کوفه، حرم امام حسین می توانند نماز را کامل یا شکسته بخوانند

نماز قضا

انسان باید نمازهای واجب را در وقت خود بخواند و تاخیر آن جایز نیست و پس از وقت باید آن را به نیت قضا بجا آورد و افرادی که نماز خود را در وفت نخوانده اند و یا بعد از وقت متوجه شده که باطل است می تواند نماز قضا را بخواند و نیاز نیست قضای نمازهای یومیه به ترتیب خوانده شود ولی در نمازهای که ادای آن به ترتیب است ترتیب لازم است مثلا نماز ظهر و عصر یک روز باید قضا شود برای همین باید به ترتیب خوانده شود و اگر در سفر کسی بخواهد نمازهای چهار رکعتی خود را قضا کند باید حتما همان 4 رکعت خوانده شود و شکسته نیست و همچنین کسی که نماز قضا دارد می تواند نماز مستحب بخواند و اینکه تا انسان زنده است و از خواندن نماز عاجز نشده شخص دیگری نمی تواند نماز او را بخواند اما پس از مرگ پدر نماز و روزه هایی که بجا آورده نشده برعهده پسر بزرگ است

 

نماز جمعه

یکی از اجتماعات هفتگی مسلمانان نماز جمعه است و وقت نماز جمعه اول ظهر بوده و احتیاط واجب است که از اوایل وقت به تاخیر نیفتد. این نماز باید حتماً به صورت جماعت خوانده شود و به تنهایی نمی‌توان آن را خواند و حداقل تعداد نیز 5 نفر است

نحوه خواندن نماز جمعه

نماز جمعه دو رکعت است مانند نماز صبح، حمد و سوره با صداى بلند خوانده مى شود و دو قنوت دارد یکى در رکعت اول پیش از رکوع و دومى در رکعت دوم بعد از رکوع. مستحب است امام در رکعت اول، بعد از حمد، سوره جمعه و در رکعت دوم، سوره منافقین را بخواند. باید قبل از نماز جمعه دو خطبه به وسیله امام جمعه خوانده شود که بنابر احتیاط واجب بعد از اذان ظهر باشد. امام جمعه در خطبه نخست به ذکر اندرزهای دینی و اخروی پرداخته و در خطبه دوم به تشریح مناسبتهای داخلی و خارجی از دیدگاه اسلام می‌پردازد. تقسیم دو خطبه به دینی و سیاسی، پس از انقلاب اسلامی ایران ایجاد شده‌است

 

نماز آیات

وقتی خورشید یا ماه بگیرد یا زلزله ای رخ دهد هر چند کسی نترسد یا اگر حوداث طبیعی چون صاعقه، بادهای زرد و سرخ و... اتفاق بیفتند و بیشتر مردم بترسند واجب است رو به سوی خدا کرده و دو رکعت نماز آیات خوانده شود

چگونگی نماز آیات

2 رکعت است و در هر رکعت 5 رکوع و قبل از هر رکوه نمازگزار بایدحمد و سوره بخواند و در رکعت دوم نیز مانند رکعت اول  و مستحب است قبل از رکوع آخر یک قنوت بجا آورده  سپس رکوع و سجود و تشهد و سلام گفته و نماز را پایان دهد. همچنین وقت نماز آیات در زمان خورشید و ماه گرفتگی از زمان شروع تا اتمام آن است ولی در سایر موارد وقت معین ندارد. اگر یکی از شرایط واجب شدن نماز آیات در شهری اتفاق افتاد فقط مردم همان شهر نماز ایات بر آن ها واجب است

 

 

 

 

 

نماز جماعت

  • ·        اقتدا در رکعت به امام جماعت در بین قرائت فرد نمازگزار نباید حمد و سوره را بخواند و بقیه اعمال را باید با امام جماعت بجا آورد و اگر در رکوع رکعت اول به امام جماعت وصل شد رکوع و بقیه اعمال را با امام جماعت به جا آورد

 

  • ·        اگر نماز گزار در بین قرائت رکعت دوم به نماز برسد حمد و سوره را نمی خواند و با امام جماعت قنوت، رکوع و سجده را بجا آورده و در مان تشهد احتیاط واجب به صورت نیمخیز می نشیند و اگر نماز دو رکعتی بود یک رکعت را به تنهایی خوانده و نماز را تمام کند و اگر سه یا چهار رکعتی بود در رکعت سوم امام جماعت او حمد و سوره را بخواند و آنگاه که امام جماعت رکعت سوم را تمام می کند و برای رکعت چهارم می رود نمازگزار تشهد را بخواند و بریخزد و حمد یا تسبیحات اربعه را بخواند و در رکعت آخر که امام در حال تشهد و سلام است رکعت دیگر را خود فرد به تنهایی بخواند و اگر در رکوع رکعت دوم به نماز رسید با امام به رکوع رفته و همان کارها را تکرار کند و اگر امام جماعت در حال انجام قنوت بود و او به نماز رسید باید مانند آنچه گفته شود عمل کند

 

 

  • ·        اگر فرد در بین قرائت تسبیحات اربعه درکعت سوم رسید و اقتدا کرد اگر برای خواندن حمد و سوره وقت دارد بخواند ولی اگر وقت ندارد صبر کند تا به رکوع رفته و به او اقتدا کند و اگر فرد  به رکوع رکعت سوم رسید رکوع را با امام جماعت انجام دهد و بقیه نماز را مطابق آنچه که در رکعت دوم گفته شد انجام دهد

 

  • ·        اگر فرد در بین قرائت تسبیحات اربعه درکعت چهارم رسیدمثل رکعت سوم عمل کرده و آن گاه که امام تشهد و سلام را می خواند برخیزد و ادامه نماز را به تنهایی بخواند و همچنین می تواند نمیخیر نشسته و وقتی سلام را گفت برخیزد و ادامه دهد و همچنین اگر در رکوع رکعت چهارم رسید رکوع و سجده را با امام خوانده و آن را به عنوان رکعت اول خود حساب کند و باقی نماز را مااند آن چه گفته شده بجا آورد

 

 

  • ·        اگر نماز گزار پیش از امام سهوا به رکوع برود واجب است برخیزد و با امام رکوع برود و اگر سهوا از رکوع برخیزد و امام جماعت در رکوع باشد باید دوباره به رکوع برود و با امام سر از رکوع بردارد ولی اگر سهوا پیش از امام به سجده برود واجب است سر از سجده برداشته و با امام به سجده برود و همچنین اگر سر از سجده پیش از امام برداشته باید به سجده برگردد ولی اگر نمازگزار سهوا پیش از امام سر از رکوع بردارد و دوباره رکوع برود  و امام همان موقع سر از رکوع بردارد نمازش باطل است ولی اگر در سجده این اتفاق رخ دهد نمازش صحیح است ولی اگر هر دو سجده این چنین شود نمازش باطل است

 

  • ·        اگر  ذر بین صفوف نماز یک بچه که خوب وبد را تشخیص می دهد باشد و فاصله بیش از یک قدم باشد اگر می داند نمازش صحیح است و یا نمی داند نمازش صحیح است یا نه می تواند به او اقتدا کند ولی اگر می داند که نمازش صحیح نیست نمی تواند به او اقتدا کند

 

 

  • ·        اگر نماز کسانی که در صف جلو هستند تمام شود یا نیت فردی کنند اگر فاصله به اندازه یک قدم بزرگ نباشد نماز صف به جماعت صحیح است ولی اگر بیش از این مقدار باشد نماز آنان بصورت فردی صحیح است

 

 

مبحث پنجم روزه

روزه

روزه آن است که انسان از اذان صبح تا اذان مغرب برای اطاعت از خدا از برخی کارها بپرهیزد

اقسام روزه

  • ·        واجب(ماه رمضان_ روزه قضا_روزه کفاره_ روزه استیجاری_ روزه سوم اعتکاف_ روزه قضای پدر برپسر بزرگ _ روزه به سبب عهد و نذر وقسم)
  • ·        حرام( عید فطر_عید قربان_ نذر معصیت_ 11و 12و13 ذی الحجه _روزه سکوت_روزه وصال_ روزه آخر شعبان به نیت اول رمضان_ روزه مستحبی که مادر و پدر و پدربزرگ یا شوهر آن را نهی کرده یا باعث ازبین رفتن حق آنان می شود)
  • ·        مستحب(پنجشنبه ها_جمعه ها_ اولین چهارشنبه بعد از دهه اول ماه قمری_ایام البیض_پنجشنبه اول و آخر ماه قمری _اول و سوم محرم _ روز میلاد پیامبر _ تمام ماه رجب و شعبان_ روز مبعث_ روز دحوالارض_روز عرفه_ اول تا نهم ذی الحجه)

نیت روزه

  • ·        روزه باید به قصد قربت و اطاعت از دستورالهی و به دور از هرگونه ریا و خودنمایی باشد و انسان می تواند در هر شب رمضان برای روزه فردا نیت کند ولی بهتر است شب اول ماه برای کل ماه نیت روزه کند
  • ·        در روزه واجب اگر به سبب عذری مثل فراموشی یا سفر نیت روزه کرده و اگر کاری که روزه را باطل می کند نیز انجام نداده تا ظهر می تواند نیت روزه کند و پس از آن صحیح نیست
  • ·        لازم نیست نیت را به زبان آورد همین که برای انجام امر خدا از اذان صبح تا اذان مغرب کاری نمی کند که روزه را باطل کند کفایت می کند
  • ·        کسی که روزه قضا یا واجب دیگری دارد نمی تواند روزه مستحب بگیرد
  • ·        اگر روزی را که شک دارد آخر شعبان است یا اول رمضان به نیت روزه قضا و... بگیرد و در بین روز متوجه شود که اول رمضان است می تواند نیت خود را تغییر دهد ولی اگر بعدا معلوم شود که اول رمضان بوده جز روزه ماه رمضان اوبه حساب می آید

مبطلات روزه

  • ·        خوردن و آشامیدن
  • ·        دروغ بستن به خدا و پیامبر و جانشینان پیامبر حتی بصورت نوشتاری
  • ·        رساندن غبارغلیظ مثل خاک یا آرد به حلق
  • ·        فرو بردن  تمام سر در آب
  • ·        استفراغ کردن
  • ·        آمیزش جنسی
  • ·        استمنا
  • ·        باقی ماندن جنابت،حیض یا نفاس تا اذان صبح
  • ·        وارد کردن داروی مایع از طریق مقعد به داخل بدن

 

 

 

نکته

  • ·        فرو بردن آب دهان روزه را باطل نمی کند همچنین اگر به سبب فراموشی فرد چیزی بخورد یا بنوشد روزه اش باطل نمی شود و اگر انسان نمی تواند بخاطر ضعف روزه را تحمل کند می تواند روزه را بخورد
  • ·        اگر روزه دار عمدا چیزی بخورد یا بنوشد یا باقی مانده غذا لای دندانش را فرو ببرد روزه اش باطل است
  • ·        فرو بردن اخلاط سینه و سر تا به فضای دهان نرسیده روزه را بطال نمی کند ولی اگر داخل فضای دهان شود بااحتیاط واجب نباید آن را فرو ببرد.
  • ·        تزریق آمپول اگر به جای غذا نباشد روزه را باطل نمی کند
  • ·        بنابراحتیاط واجب روزه دار نباید دود سیگار و قلیان و.... را به حلق برساند
  • ·        اگر فرد سهوا سر خود را زیر اب ببرد یا قسمتی از سر زیر آب برود یا نصف سر را یکبار و نصف دیگر را بار دیگر فرو ببرد و یا بی اختیار در آب بیفتد یا اینکه شخصی سر او را به زور زیر آب ببرد یا شک کند که زیر آب رفته یا نه روزه اش صحیح است

روزه قضا

اگر کسی روزه را در وقت آن نگیرد باید روز دیگری به جای آن روز روزه بگیرد

کفاره روزه

اگر عمدا ماه رمضان را روزه نگیرئ یا عمدا آن را باطل کند قضا و کفاره واجب می شود و کفاره یک روز روزه واجب، آزاد کردن یک برده یا دو ماه روزه گرفتن که سی و یک روز آن باید پی در پی باشد یا طعام دادن به 60 فقیر به مقداری که یک وعده غذا بخورد و سیر شود و یا دادن یک مد طعام به هر یک از آن ها

روزه مسافر

  • ·        مسافری که نمازش شکسته است نمی تواند در سفر روزه بگیرد و اگر قبل از ظهر به مسافرت برود و به جایی برسد که دیوار نداشته و صدای اذان شنیده نمی شود روزه اش باطل است و اگر قبل از آن روزه را باطل کند باید کفاره بدهد اما اگر بعد از ظهر به مسافرت برود روزه اش صحیح است و نباید آن را باطل کند
  • ·        اگر فرد مسافر قبل از ظهر به وطن یا جایی که قرار است ده روز بماند برسد و در عین حال کاری که روزه اش را باطل می کند انجام نداده باشد و نیت روزه کرده و روزه آن را تمام کند روزه اش صحیح است و لی اگر کاری کند که روز ش باطل شود روزه آن روز بر او واجب نبوده و فقط باید آن را قضا کند و همچنین اگر پایان سفر بعد ازظهر باشد روزه فرد باطل است و باید قضای آن را بگیرد
  • ·        اگر حاکم شرع حکم کند اول ماه است کسی هم که از او تقلید نمی کند باید به حکم او عمل کند ولی اگر کسی می داند حاکم شرع اشتباه کرده نمی تواند به حکم او عمل کند

روزه اعتکاف

انسانی که نمی تواند به سبب سفر، مریضی، حیض یا نفاس روزه بگیرد و یا عمدا روزه نمی گیرد اعتکافش صحیح نیست و در ایام اعتکاف می تواند روزه قضا، روزه نذری یا استیجاری بجا آورد و نیاز نیست مخصوص اعتکاف باشد

 

 

 

مبحث ششم اعتکاف

شرایط اعتکاف

  • ·        معتکف عاقل باشد
  • ·        به قصد قربت و اخلاص معکتف شود
  • ·        مدت اعتکاف کمتر از 3 روز نباشد
  • ·        در مدت اعتکاف روز ها را روزه بگیرد
  • ·        زن با اجازه شوهر و فرزند با اجازه از والدین و افرادی چون کارگر و کارمند و.... با اجازه صاحب کار آمده باشد

نیت اعتکاف

به قصد و نیت قربت باشد و هرگونه ریا و خودنمایی و... آن را باطل می کند و می تواند اعتکاف را برای خود یا به نیابت از یک نفر بگیرد

مدت اعتکاف

  • ·        حداقل سه روز است و کمتر از آن صحیح نیست و بنابر احتیاط واجب هر گاه دو روز متوالی در مسجد معکتف شود روز سوم بر او واجب می شود
  • ·        این سه روز از طلوع فجر روز اول تا مغرب روز سوم است بنابراین اگر بعد از طلوع فجر هرچند، دقیقه ای به تاخیر به مسجد بیاید دیگر جز معتکفین به حساب نمی آید

زمان اعتکاف

انسان در طول سال هر زمان که بخواهد می تواند معتکف شود اما بهترین زمان برای اعتکاف ماه مبارک رمضان به ویژه دهه آخر آن است

مکان اعتکاف

مسجد الحرام، مسجد النبی، مسجد کوفه و مسجده بصره، مسجد جامع هر شهر به قصد رجا اما اگر در یک شهر دو یا چند مسجد جامع باشد در هر کدام که بخواهد می تواند به قصد رجا معتکف شود ولی در خانه، حسینیه،حرم یا مسجد غیر مسجد جامع اعتکاف صحیح نیست(البته برخی فقها اعتکاف در غیر از مسجد جامع را به قصد رجا صحیح می دانند)

خارج شدن از مسجد

معتکف فقط در شرایطی که برای گواهی دادن یا تشییع جازه کسی که به او وابستگی دارد و حضور جز ضرورت عرفی به شمار می رود یا برای سایر کارهای ضروری غرفی یا شرعی خواه واجب یا مستحب که مصلحتی در آن نهفته است می تواند از مسجد خارج شود و همچنین اگر معتکف حنب شود واجب است برای غسل از مسجد خارح شود و اگر بیرون نرود اعتکافش باطل می شود باید از مسجد بیرون برود اما بیرون بودن او نباید بیش از مقدار ضرورت باشدو نباید زیر سایه بنشیند(مطلقا ننشیند) و باید از نزدیک ترین راه تردد کند ولی اگر به قدری طول بکشد که صورت اعتمکاف بهم می خورد اعتکافش باطل است

محرمات اعتکاف

  • ·        خرید وفروش و سایر انواع تجارت مثل صلح، اجاره و...
  • ·        بوییدن چیزهای خوشبو و عطر حتی گیاهان خوشبو همراه با لذت
  • ·        جدال در امور دینی و دنیوی برای غلبه به دیگری و اظهار فضل و برتری بر او
  • ·        استمنا و امور جنسی و شهوت آمیز هر چند سهوی و اگر از روی شهوت باشد احتیاط واجب است مجددا آن را تکرار کند

مبحث هفتم احکام بانوان

حیض
نشانه های خون حیض

  • ·        غلظت
  • ·        سرخ یا مایل به سرخ
  • ·        سرخ یا مایل به سیاهی
  • ·        خروج اغلب با سوزش و گرما و فشار

شرایط حائض

  • ·        بالغ باشد.
  • ·        یائسه نباشد)سادات تا قبل شصت سال و غیرسادات تا قبل پنجاه سال(
  • ·        خونریزی از سه روز کمتر نباشد.
  • ·        خونریزی از ده روز بیشتر نباشد.
  • ·        متوالی بودن خون در سه روز.
  • ·        استمرار خون در سه روز اول.
  • ·        فاصله ی دو حیض حداقل ده روز باشد.

اقسام زنان حائض

  • ·        مبتدئه: اولین بار است که خون حیض می بیند
  • ·        مضطربه: اولین بار نیست ولی هنوز عادات منظمی پیدا نکرده است
  • ·        ناسیه: عادت خود را فراموش کرده است.
  • ·        وقتیه و عددیه: دوبار پشت سر هم در وقت معین حیض شروع شده است و در وقت معین به پایان رسیده است هم از لحاظ تعداد روز هماهنگ است و هم از لحاظ وقت
  • ·        وقتیه: دوماه پشت سر هم وقت شروع حیض هماهنگ است ولی تعداد روزهای حیض هماهنگ نیست
  • ·        عددیه: دوماه پشت سر هم وقت شروع حیض هماهنگ نیست  و تعداد روزها هماهنگ است

محرمات حائض:

  • ·        نماز خواندن
  • ·        آمیزش با همسر از جلو حرام.از پشت کراهت شدید،ملاعبه بی اشکال است
  • ·        محرمات جنب

 

نفاس
هنگام زایمان از زمانی که بچه از شکم مادر خارج شود تا ده روز نفاس است که فقط مربوط به ولادت کودک است و شروع آن زمانی است که اولین عضو بچه خارج شود و اگر قبل از آن خونریزی داشته باشد،نفاس نیست و از ده روز نمی گذرد

 

 

استحاضه

نشانه های خون استحاضه

  • ·        سرد
  • ·        زرد رنگ
  • ·        غالبا بدون فشار و سوزش و خارش و بدون غلظت است  ولی ممکن است گاهی پر رنگ،غلیظ،با فشار و سوزش خارج شود.


اقسام خون استحاضه:

  • ·        قلیله)راه تشخیص:اگر خون روی پنبه باشد و به پشت آن سرایت نکند(.
  • ·        متوسطه)راه تشخیص:اگر خون روی پنبه به طرف دیگر آن هم سرایت کند(.
  • ·        کثیره)راه تشخیص:اگر خون روی پنبه به طرف دیگر هم سرایت کند و روی لباس جاری شده باشد(.


اعمال استحاضه قلیله قبل از هر نماز:

  • ·        تطهیر بدن
  • ·        تعویض پنبه
  • ·        وضو گرفتن
  • ·        ترس از ضرر نداشته باشد باید از خون جلوگیری کند.


اعمال استحاضه متوسطه:

  • ·        اعمال استحاضه قلیله را انجام دهد.
  • ·        باید قبل از نماز غسل انجام دهد.


اعمال استحاضه کثیره:

  • ·        اعمال استحاضه قلیله را انجام دهد.
  • ·        در هر نماز غسل کند

شک در استحاضه:

  • ·        نمی دانسته قلیله است یا کثیره،باید طبق قلیله عمل کند.
  • ·        نمی داند متوسطه است یا کثیره،باید طبق متوسطه عمل کند.
  • ·        نمی داند قلیله است یا متوسطه یا کثیره،باید طبق قلیله عمل کند.)طبق نظر مراجع(
  • ·        اگر کسی می ترسد که خونریزی پیدا بکند باید سریعا نماز را بخواند و اگر حین نماز خونریزی کرد،باید نماز را اعاده کند.
  • ·        اگر بر کسی هم وضو واجب بود هم غسل فرقی نمی کند کدام را اول انجام دهد اما به نظر برخی مراجع،وضو قبل از غسل بهتر است.
  • ·        اگر مستحاضه کاری را که به او واجب است ترک کند،نمازش باطل است.
  • ·        اگر استحاضه در باطن باشد،غسل و وضو را باطل نمی کند.فقط در صورت خروج،غسل و وضو باطل می شود حتی اگر کم باشد.


تغییر خون استحاضه:

  • ·        از درجه ی پایین به بالا برود : الف(قلیله، متوسطه شود. ب(قلیله، کثیره شود.  ج(متوسطه،کثیره شود
  • ·        از درجه ی بالا به پایین تر آید.الف(کثیره،متوسطه شود. ب(کثیره،قلیله شود. ج( متوسطه،قلیله شود.
  • ·        اگر قلیله متوسطه شود:قبل از نماز باید وظیفه ی بالاتر را انجام دهد.
  • ·        اگر قلیله کثیره شود:در بین نماز،نماز باطل است.باید با انجام دادن وظیفه ی بالاتر،نماز را دوباره تکرار کند.
  • ·        اگر متوسطه،کثیره شود:بعد از نماز،نمازی که خوانده درست است.اما برای نماز های بعدی باید وظیفه ی مراحل بالاتر را انجام دهد.
  • ·        اگر کثیره متوسطه شود:قبل از نماز برای نماز جدید،وظیفه ی سابق را انجام دهد.
  • ·        اگر کثیره قلیله شود:در بین نماز،نماز صحیح است اما برای نماز اول باید وظایف سابق و برای نماز های بعدی وظایف جدید را انجام دهد.
  • ·        اگر متوسطه قلیله شود:نماز صحیح است اما برای نماز بعدی باید وظایف سابق را انجام دهد.

نکات:

  • ·        اگر قبل از نماز یا بعد از استحاضه قلیله پاک شود باید خود را تطهیر کند و برای نماز وضو بگیرد.
  • ·        اگر بین نماز از استحاضه قلیله پاک شود،باید نماز را قطع کند و خود را تطهیر کند و دوباره وضو بگیرد.
  • ·        در زمان استحاضه کثیره قبل از نماز باید برای نماز جدید وظایف مستحاضه ی کثیره را انجام دهد
  • ·        اگر در بین نماز از استحاضه کثیره پاک شد  باید نماز را قطع کند،وظایف استحاضه ی کثیره را انجام دهد و دوباره نماز را اعاده کند
  • ·        اگر بعد از نماز متوجه  شود ،نماز خوانده شده صحیح است اما برای نماز های بعدی باید وظایف استحاضه کثیره را انجام دهد

حکم برخی اعمال:

  • ·        آنچه برای نماز واجب بود باید انجام دهد بنابر احتیاط واجب باید برای هر کدام غسل و وضوی جداگانه بگیرد.
  • ·        در نماز مستحب،وظایف مستحاضه را انجام دهد،نمازش صحیح است.
  • ·        نماز احتیاط،سجده ی سهو ،قضای سجده یا تشهد فراموش شده،اگر فورا بعد نماز انجام دهد نیاز به انجام کارهای مستحاضه ندارد.
  • ·        مستحاضه ی قلیله باید روزه را بجا آورد و کارهایی که برای نماز واجب است برای روزه واجب نیست.
  • ·        مستحاضه ی متوسطه روزه بر او واجب است.
  • ·        در استحاضه ی کثیره تمام غسل هایی که بر او واجب است را انجام دهد بنابر احتیاط باید شب قبل انجام دهد.
  • ·        بنابر احتیاط واجب زن مستحاضه در زمان روزه از خروج خون جلوگیری کند.
  • ·        لمس قرآن یا اسامی خدا در زمان استحاضه قلیله،وضو بگیرد کافی است ولی در متوسطه و کثیره،وضو و غسل بگیرد.
    وارد شدن به مسجد الحرام و مسجد النبی یا توقف در مساجد،در سه حالت وضو و غسل واجب نیست البته بنا بر احتیاط مستحب انجام شوند بهتر است.
  • ·        آمیزش در استحاضه قلیله مانعی ندارد.  ولی در متوسطه و کثیره:اگر در وقت نماز باشد همان غسل و وضو کفایت می کند هر چند از نماز فاصله گرفته باشد.در غیر وقت نماز بنا بر احتیاط واجب باید غسل و وضو را انجام دهد.
  • ·        اگر در موقع غسل خون قطع نشود وضو صحیح است و اگر در بین نماز خون قطع شود و مستحاضه نفهمد که کاملا خونریزی قطع شده یا نه و بعد نماز بفهمد باید غسل و وضو و نماز تکرار شود.
  • ·        اگر در موقع غسل استحاضه به کثیره تبدیل شود،باید غسل دوباره تکرار شود
  • ·        اگر مستحاضه بداند که قبل از تمام شدن وقت نماز پاک می شود باید نماز را در پاکی بخواند.

جزوه انسان 250 ساله

غربت ائمه (ع) به دوران زندگی این بزرگواران منتهی نشد، بلکه در طول قرن ها، عدم توجه به ابعاد مهم و شاید اصلی از زندگی این بزرگواران، غربت تاریخی آنها را استمرار بخشید.

زندگی ائمه (ع) را ما باید به عنوانِ درس و اسوه فرا بگیرید، نه فقط به عنوانِ خاطره های شکوه مند و ارزنده؛ و این بدون توجه به روش و منش سیاسی این بزرگواران، ممکن نیست.

 زندگی این بزرگواران، علی رغم تفاوت ظاهری- که بعضی، حتی میان برخی از بخش های این زندگی احساس تناقض کردند- در مجموع یک حرکت مستمر و طولانی است، که از سال دهم، یازدهم هجرت شروع می شود و 250 سال  ادامه پیدا می کند و به دویست و شصت- که سال شروع غیبت صغری است- در زندگی ائمه خاتمه پیدا می کند.  این بزرگواران یک واحدند، یک شخصیتند. شک نمی شود که هدف و جهت آنها یکی است.

تمام حرکات این انسان بزرگ و معصوم با این دید قابل فهم و قابل توجیه خواهد بود. هر انسانی که از عقل و حکمت برخوردار باشد- ولو نه از عصمت- در یک حرکت بلند مدت، تاکتیک ها و اختیارهای موضعی خواهد داشت. گاهی ممکن است لازم بدانند تند حرکت کند و گاهی کُند، گاهی حتی ممکن است به عقب نشینی حکیمانه دست بزند، اما همان عقب نشینی هم از نظر کسانی که علم و حکمت و هدف داری او را می دانند، یک حرکتِ به جلو محسوب می شود. تمام کارهای ائمه در طول این 250 سال کار یک انسان  با بک هدف، با یک نیت و با تاکتیک های مختلف است.

ائمه (ع) وقتی که احساس کردند که اسلام رو به غربت افتاد و جامعه اسلامی تشکیل نشد، چند هدف را اهداف اصولی خود قرار دادند. یکی «تبیین اسلام به شکل درست». اسلام از نظر آن کسانی که در رأس قدرت در طول این سالیان طولانی درازمدت قرار داشتند، یک چیز مزاحم بود.حدیث وجود داشت، حکم اسلامی بیان می شد، آنچه  بیان نمی شد تفسیر و تبیین درست اسلام در همه شوون و امور جامعه اسلامی بود که ائمه (ع) می خواستند جلو این را بگیرند، این یک کار، که از کارهای مهم ائمه (ع) بود.

 مردم خیال می کردند که امام مسلمین و حاکم جامعه اسلامی می تواند با این گناهان، با این خلاف ها، با این ظلم ها، با این اعمالی که برخلاف صریح قرآن و اسلام هست آمیخته و آلوده باشد، برای مردم مسئله مهمی نبود. یکی اینکه بگویند، امام دارای این شرایط است، حاکم اسلامی دارای این خصوصیات است. این عصمت، این تقوا، این علم، این معنویت، این رفتار با مردم، این عمل در مقابل خدا،  خصوصیات امام یعنی حاکم اسلامی را برای مردم بیان کند، این یک؛ و دوم مشخص کنند که آن کسی که دارای این خصوصیات هست امروز کیست؟ که معرفی می کردند و خودشان را بیان می کردند،  این هم یک کار بزرگ ائمه و می بیند که این یکی از مهمترین کارهای سیاسی و تبلیغات و تعلیمات سیاسی است. اگر ائمه  داعیه حکومت نداشتند ولو علوم اولین و آخرین را هم به خودشان نسبت می دادند، اگر بحث قدرت سیاسی نبود، داعیه قدرت سیاسی نبود، هیچ گونه تعرضی نسبت به آنها انجام نمی گرفت، لااقل به این شدت انجام نمی گرفت. یعنی تمام بحق ائمه با مخالفینشان و بحث اصحاب ائمه در مبارزاتشان، همین مسئله حکومت و حاکمیت و ولایت مطلقه و عامه بر مسلمین و قدرت سیاسی بود؛ بر سر مقامات معنوی، آنها با ائمه دعوایی نداشتند.

فصل اول: پیامبر اعظم

کار مهم پیامبر خدا، دعوت به حق و حقیقت و جهاد در راه این دعوت بود. در مقابل دنیای ظلمانی زمان خود، پیامبر اکرم دچار تشویش نشد. چه آن روزی که در مکه تنها بود، یا جمع کوچکی از مسلمین او را احاطه کرده بودن و در مقابلش سران متکبر عرب، صنادید قریش و گردن کشان، با اخلاق های خشن و با دست های قدرتمند قرار گرفته بودند، و یا عامه مردمی که از معرفت نصیبی نبرده بودند، وحشت نکرده؛ سخت حق خود را گفت، تکرار کرد، تبیین کرد، روشن کرد، اهانت ها را تحمل کرد، سختی ها و رنج ها را به جان خرید، تا توانست جمع کثیری را مسلمان کند؛ و چه آن وقتی که حکومت اسلامی تشکیل داد و خود در موضع رئیس این حکومت، قدرت را به دست گرفت.

تهدیدهای فراوان از همه طرف، پیامبر را احاطه کرد. بعضی از مردم نگران می شدند، بعضی متزلزل می شدند، بعضی نق می زدند، بعضی پیامبر را به ملایمت و سازش تشویق می کردند؛ اما پیامبر در این صحنه دعوت به جهاد، یک لحظه دچار سستی نشد و با قدرت، جامعه اسلامی را پیش برد تا به اوج عزت و قدرت رساند؛ و همان نظام و جامعه بود که به برکت ایستادگی پیامبر را در میدان های نبرد و دعوت، در سال های بعد توانست به قدرت اول دنیا تبدیل شود.

«بُعثِتُ لاُتَمَّمَ مَکارِمَ الاخلاق». بعثت با این هدف در عالم پدید آمد که مَکرمت های اخلاقی و فضیلت های روحی بشر عمومیت پیدا کند و به کمال برسد، تا کسی خود دارای برترین مکارم اخلاق نباشد، خداوند متعال این ماموریت عظیم و خطیر را به او نخواهد داد.

اولین سلول های پیکره امت اسلامی در همان روزهای دشوار مکه با دست توانای پیغمبر بنا شد؛ ستون های مستحکمی که باید بنای امت اسلامی بر روی این ستون ها استوار بشود؛ اولین مومنین، اولین ایمان آورندگان، اولین کسانی که این دانایی، این شجاعت، این نورانیت را داشتند که معنای پیامبر پیغمبر را درک کنند و دل به او ببندند.

سیزده سال گذشت و بعد براساس این پایه های مستحکم، بنای جامعه اسلامی، جامعه مدنی و نبوی، بر روی این پایه ها گذاشته شد.

این امت ساطی فقط سیاست نبود؛ یک بخشی از آن، سیاست بود. بخش عمده دیگری آن، تربیت یکایک افراد بود:« هُوَ الَّذی بَعَثَ فِی الأُمِّیّینَ رَسولًا مِنهُم یَتلو عَلَیهِم آیاتِهِ وَیُزَکّیهِم وَیُعَلِّمُهُمُ الکِتابَ وَالحِکمَةَ ». «یُزَکّیهِم» ؛ یک یک دل ها در زیر تربیت پیغمبر قرار می گرفت. پیغمبر به یکایک ذهن ها و خردها، دانش و علم را تلقین می کرد. « وَیُعَلِّمُهُمُ الکِتابَ وَالحِکمَةَ » حکمت به آنها می آموخت. چشم های آنها را بر روی حقایق عالم باز می کرد. ده سال هم پیغمبر این گونه و با این روش حرکت کرد. از طرفی سیاست، اداره حکومت، دفاع از کیان جامعه اسلامی، گسترش دامنه اسلام، باز کردن راه برای اینکه گروه های خارج از مدینه به تدریج و یک به یک وارد عرصه نورانی اسلام و معارف اسلامی شوند، از طرف دیگر هم تربیت یکایک افراد. این دو تا را نمی شود از هم جدا کرد.

یک عده ای اسلام را فقط مسئله فردی دانستند و سیاست را از اسلام گرفتند. در حالی که نبی مکرم اسلام در آغاز هجرت، در اولی که توانست خود را از دشواری های مکه نجات دهد، اولین کاری که کرد، سیاست بود. بنای جامعه اسلامی، تشکیل حکومت اسلامی، تشکیل نظام اسلامی، تشکیل قشون اسلامی، نامه به سیاست مداران بزرگ عالم، ورود در عرصه سیاسی عظیم بشری آن روز، سیاست است. چطور می شود اسلام را از سیاست جدا کرد؟! چطور می شود سیاست را با دست هدایتی غیر از دست هدایت اسلام ، معنا و تفسیر کرد و شکل داد؟! بعضی به عبادت قرآن ایمان می آورند، اما به سیاست قرآن ایمان نمی آورند.

قسط چیست؟ قسط یعنی استقرار عدالت اجتماعی در جامعه، چه کسی می تواند این کار را انجام دهد؟ تشکیل یک جامعه همراه با عدالت و قسط، یک کار سیاسی است؛ کار مدیران یک کشور است. این، هدف انبیاست. نه فقط پیغمبر ما، بلکه عیسی و موسی و ابراهیم و همه پیغمبران الهی برای سیاست و برای تشکیل نظام اسلامی آمدند.

تقریبا ده سال هم دوران مدینه پیغمبر است، که  دوران شالوده ریزی نظام اسلامی و ساختن یک الگو و نمونه از حاکمیت اسلامی برای همه زمان ها و دوران های تاریخ انسان و همه مکان هاست.

با نگاه به این الگوی کامل، می شود شاخص ها را شناخت. این شاخص ها برای افراد بشر و مسلمان ها علامت هایی است که باید به وسیله آنها نسبت به نظام ها و انسان ها قضاوت کنند.  هدف پیغمبر از هجرت به مدینه این بود که با محیط ظالمانه و طاغوتی و فاسد سیاسی و اقتصادی و اجتماعی ای که آن روز در سرتاسر دنیا حاکم بود،  مبارزه کند و هدف، فقط مبارزه با کفار مکه نبود، مسئله، مسئله جهانی بود. پیامبر اکرم این هدف را دنبال می کرد که هرجا زمینه مساعد بود، بذر اندیشه و عقیده را بپاشد، با این امید که در زمان مساعد، این بذر سبز خواهد شد. هدف این  بود که پیام آزادی و بیداری و خوشبختی انسان به همه دل ها برسد. این جز با ایجاد یک نظام نمونه و الگو امکان پذیر نبود؛ لذا پیغمبر به مدینه آمد تا این نظام نمونه را به وجود آورد. اینکه چقدر بتوانند آن را ادامه دهند و بعدی ها چقدر بتوانند خودشان را به آن  نزدیک کنند، بسته به همت آنهاست. پیغمبر نمونه را می سازد و به همه بشریت و تاریخ ارائه می کند.

شاخص اول، ایمان و معنویت است. انگیزه و موتور پیش برنده حقیقی در نظام نبوی، ایمانی است که از سرچشمه دل و فکر مردم می جوشد و دست  و بازو و پا و وجود آنها در جهت صحیح به حرکت در می اورد. پس شاخص اول، دمیدن و تقویت روح ایمان و معنویت و دادن اعتقاد و اندیشه درست به افراد است، که پیغمبر این را از مکه شروع کرد و در مدینه پرچمش را با قدرت بالا برد.

شاخص دوم، قسط و عدل است. اساس کار بر عدالت و قسط و رساندن هر حقی به حق دار  بدون هیچ ملاحظه است.

شاخص سوم، علم و معرفت است. در نظام نبوی، پایه همه چیز، دانستن و شناختن و آگاهی و بیداری است. کسی را کورکورانه به سمتی حرکت نمی دهند، مردم را با آگاهی و معرفت و قدرت تشخیص، به نیروی فعال، نه نیروی منفعل بدل می کنند.

شاخص چهارم، صفا و اخوت است. در نظام نبوی، درگیری های برخاسته از انگیزه های خرافی، شخصی، سودطلبی و مفعت طلبی مبغوش است و با آن مبارزه می شود. فضا، فضای صمیمیت و اخوت و برادری و همدلی است.

شاخص پنجم، صلاح اخلاقی و رفتاری است. انسان ها را تزکیه و از مفاسد و رذائل اخلاقی، پیراسته و پاک می کند؛ انسان با اخلاق و مزکی می سازد:«و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمه» . تزکیه، یکی از آن پایه های اصلی است؛ یعنی پیغمبر روی یکایک افراد، کارتربیتی و انسان سازی می کرد.

شاخص ششم، اقتدار و عزت است. جامعه و نظام نبوی، تو سری خور، وابسته، دنباله رو و دست حاجت به سوی این و آن درازکن نیست. عزیز و مقتدر و تصمیم گیر است؛ صلاح خود را که شناخت، برای تامین آن تلاش می کند و کار خود را پیش می برد.

شاخص هفتم،  کار و حرکت و پیشرفت دائمی است. توقف در نظام نبوی وجود ندارد،  به طور مرتب حرکت، کار و پیشرفت است. اتفاق نمی افتد که یک زمان بگویند دیگر تمام شد، حال بنشینیم استراحت کنیم، این وجود ندارد. البته این کار، کار لذت آور و شادی بخشی است؛ کار خستگی آور و کسل کننده و ملول کننده و به تعب آورنده ای نیست؛ کاری است که به انسان  نشاط و نیرو و شوق می دهد.

البته ایجاد چنین نظامی، به پایه های اعتقادی و انسانی احتیاج دارد.  اول باید عقاید و اندیشه های صحیحی وجود داشته باشد تا این نظام برپایه آن افکار بنا شود. پیغمبر این اندیشه ها و افکار را در قالب کلمه توحید و عزت انسان و بقیه معارف اسلامی در دوران سیزده سال مکه تبیین کرده بود؛ بعد هم در مدینه و در تمام آنات و لحظات تا دم مرگ، دائماً این افکار و این معارف بلند را- که پایه های این نظامند به این و آن تفهیم کرد و تعلیم داد.

دوم، پایه ها و ستون های انسانی لازم است تا این بنا بر دوش آنها قرار گیرد، چون نظام اسلامی قائم به فرد نیست. در این زمینه مسجد می سازیم، یعنی یک مرکز سیاسی، عبادی، اجتماعی و حکومتی؛ یعنی مرکز تجمع مردم. جایی به عنوان مرکزیت لازم بود، لذا شروع به ساختن مسجد کردند: زمین مسجد را از کسی نخواست و طلب بخشیدگی نکرد، آن را با پول خود خرید. خود پیغمبر جزو اولین کسان یا اولین کسی بود که آمد بیل را به دست گرفت  و شروع به کندنِ پی مسجد کرد؛ نه به عنوان یک کار تشریفاتی، بلکه واقعا شروع به کار کرد و عرق ریخت. طوری کار کرد که بعضی از کسانی که کناری نشسته بودند، گفتند ما بنشینیم و پیغمبر این طور کار کند؟! پس ما هم می رویم کار می کنیم؛ لذا آمدند و مسجد را در مدت کوتاهی ساختند.

اول، ایجاد وحدت است. مردم مدینه که مسلمان نشدند؛ اکثراً مسلمان شدند و تعداد بسیارکمی هم نامسلمان ماندند. پیغمبر اکرم یک میثاق دست جمعی عمومی ایجاد کرد. وقتی آن حضرت وارد مدینه شد، بدون اینکه هیچ قراردادی باشد، بدون اینکه چیزی از مردم بخواهد و بدون اینکه مردم در این باره مذاکره ای کرده باشند، روشن شد که رهبری این جامعه متعلق به این مرد است؛ یعنی شخصیت و عطمت نبوی به طور طبیعی، همه را در مقابل او خاضع کرد؛ معلوم شد که او رهبر است و آنچه می گوید، باید همه بر محورش حرکت و اقدام کنند. پیغمبر میثاقی نوشت که مورد قبول همه قرار گرفت. این میثاق درباره تعامل اجتماعی، معاملات، منازعات، دیه، روابط پیغمبر با مخالفان، با یهودی ها و با غیر مسلمان ها بود. همه اینها نوشته و ثبت شد.

 اقدام بعدی بسیار مهم، ایجاد اخوت بود. اشرافیگری و تعصب های خرافی و غرور قبیله ای و جدایی قشرهای گوناگون مردم از یکدیگر، مهمترین بلای جوامع متعصب و جاهلی آن روز عرب بود. پیغمبر با ایجاد اخوت، اینها را زیر پای خودش له کرد. بین فلان رئیس قبیله با فلان آدم بسیار پایین و متوسط، اخوت ایجاد کرد. گفت شما دو نفر با هم برادرید. بیش از آنچه که حرف او بخواهد در دل ها اثر بگذارد، عمل و سیره و ممشای او در دل ها اثر گذاشت.

برای آنکه این کار به سامان برسد، سه مرحله وجود داشت: مرحله اول، شالوده ریزی نظام بود که با این کارها انجام گرفت. مرحله دوم، حراست از این نظام بود. موجود زنده رو به رشد و نمو که همه صاحبان قدرت اگر او را بشناسند، از او احساس خطر می کنند، قهراً دشمن دارد. اگر پیغمبر نتواند در مقابل دشمن، هوشیارانه از این مولود طبیعیِ مبارک حراست کند، این نظام از بین خواهد رفت و همه زحماتش بی حاصل خواهد بود؛ لذا باید حراست کند. مرحله سوم عبارت از تکمیل و سازندگی بناست. شالوده ریزی کافی نیست؛ شالوده ریزی، قدم اول است. این سه کار در عرض هم انجام می گیرد. شالوده ریزی در درجه اول؛ است؛ اما در همین شالوده ریزی هم ملاحظه دشمنان شده است و بعد از این هم حراست ادامه پیدا خواهد کرد. در همین شالوده ریزی، به بنای اشخاص و بنیان های اجتماعی نیز توجه شده است و بعد از این همه ادامه پیدا خواهد کرد. پیغمبر نگاه می کند و می بیند پنج دشمن اصلی، این جامعه تازه متولد شده را تهدید می کنند.

یک دشمن، کوچک و کم اهمیت است؛ اما در عین حال نباید از او غافل ماند. یک وقت ممکن است یک خطر بزرگ به وجود آورد. او کدام است؟ قبایل نیمه وحشی اطراف مدینه. به فاصله ده فرسخ، پانزده فرسخ، بیست فرسخ از مدینه، قبایل نیمه وحشی ای وجود دارند.

پیغمبر فکر اینها را کرد. در هر کدام از آنها اگر نشانه صلاح و هدایت بود، با آنها پیمان است، اول هم نگفت که حتما بیایید مسلمان شوید؛ نه،  کافر و مشرک هم بودند، اما با اینها پیمان بست تا تعرض نکنند. پیغمبر بر عهد و پیمان خودش، بسیار پافشاری می کرد و پایدار بود. آنهایی را که شریر بودند و قابل اعتماد نبودند، پیغمبر علاج کرد و خودش سراغ آنها رفت. 

دشمن دوم، مکه است که یک مرکزیت است. درست است که در مکه، حکومت به معنای رایج خودش وجود نداشت؛ اما یک گروه اشراف متکبر قدرتمند متنفّذ با هم بر مکه حکومت می کردند. اینها با هم اختلاف داشتند اما در مقابل این مولود جدید، با یکدیگر همدست بودند. پیغمبر می دانست خطر عمده از ناحیه آنهاست. همین طور هم در عمل اتفاق افتاد. پیغمبر احساس کرد اگر بنشیند تا آنها سراغش بیایند، یقیناً آنها فرصت خواهند یافت، لذا سراغ آنها رفت؛ منتها به طرف مکه حرکت نکرد. راه کاروانی آنها از نزدیکی مدینه عبور می کرد؛ پیغمبر تعرض خودش را به آنها شروع کرد، که جنگ بدر، مهمترین این تعرض ها در اول کار بود. پیغمبر تعرض را شروع کرد؛ آنها هم با تعصب و پیگیری و لجاجت به جنگ آن حضرت آمدند.

علت اینکه خدای متعال راه مسلمانان را از درگیری با کاروان به درگیری با لشکریان مسلح عوض کرد چه بود؟ علت این بود که مسلمانان را از درگیری با کاروان به درگیری با لشکریان مسلح عوض کرد چه بود؟ علت این بود که مسلمانان، نزدیک را می دیدند و اراده  و مشیّت الهی در تعقیب یک هدف دور بود. «و یرید الله ان یحق الحق بکلماته» خدا می خواهد حق در صحنه جهان جا بیفتد، «لیحق الحق و یبطل الباطل و لو کره المجرمون» می خواهد باطل که باید زائل بشود و طبیعتش زوال پذیر است، یک باره برافتد.

مسلمانان آن روز با خودشان فکر می کردند که اگر ما این کاروان ثروتمند را مصادره بکنیم و مالی به دست بیاوریم، اسلام جوان نوپا قوت خواهد گرفت. درست هم فکر می کردند اما فکر بالاتر و ارزشمندتر، فکر دیگری است. فکر بالاتر این است که ما امروز، ما مسلمانان پیرامون پیغمبر، امروز به آن حدی رسیده ایم که بتوانیم فکرمان و راه مان را به جوامع مستضعف محروم و به میان دنیاهای ظلمت و تاریکی رسوخ بدهیم.  اگر قرار است که اسلام به پیروزی واقعی خود برسد و اگر قرار است که گردونه با ابهّت اسلام به سوی مناطق مستضعف نشین روانه بشود و اگر قرار است که کاخ های ظلم و ستم یکی پس از دیگری سرنگون بشود، این باید از یک جایی شروع بشور. مسلمان با اخلاص صمیمی صدراسلام نمی داند از کجا  باید شروع بشود، خدا به او یاد می دهد، خدا برای او پیش می آورد، خدا او را که برای مصادره اموال قریش بیرون آمده است به یک جنگ ناخواسته می کشاند تا در آن جنگ ناخواسته، با کمبود تجهیزات اما با ایمان قاطع، یک روزه دشمن را عقب بزند، راه برا برای سیلان، برای جریان، برای پیشرفت و نفوذ باز کند، راه را برای تحکیم قدرت حق باز کند، به دشمن بفهماند که آری، اسلام هست، باید او را جدی فرض کنید.

 این حمله برای مسلمانان گران تمام شد، اسلام شکست نخورد، اما پیروزی اسلام اولا دیرتر شد، ثانیا جان سرداران شجاع و عزیز مانند حمزه سیدالشهداء در این راه قربانی شد. خدای بزرگوار مسلمانان را به  عبرت و تامل دعوت می کند، می فرماید ما وعده خودمان را عمل کردیم، گفته بودیم که شما بر دشمن پیروز خواهید شد و شدید، اما بعد از آنی که این سه خصوصیت و سه خصلت در شما پدید آمد، ضربه آن را خوردید، این سه خصلت عبارتنداز: اولاً«تنازعتم فی الامر» با همدیگر اختلاف کردید، وحدت کلمه و وحدت صفوف را به هم زدید، ثانیاً«فشلتم» سست شدید، آن  شور و حماسه و آمادگی و کمربستگی و پا در رکابی اول کار را از دست دادید. ثالثاً «عصیتم» از فرمان پیغمبر و رهبر و آن کسانی که مسوول اداره امور شما بودند اجتناب ورزیدند و سرباز زدید. این سه صفت که در شما پیدا شد، دشمن این مجال را پیدا کرد که از پشت بر شما ضربه وارد کند و عزیزترین فرزندان اسلام به خون و به شهادت و در بستر افتخار افتاد، و عالم اسلام از ناحیه از دست دادن یک چنین شخصیتی خسارت کرد .

دشمن سوم، یهودی ها بودند، یعنی بیگانگان نامطمئنی که علی العجاله حاضر شدند با پیغمبر در مدینه زندگی کنند، اما دست از موذی گری و اخلال گری و تخریب بر نمی داشتند. اگر نگاه کنید، بخش مهمی از سوره بقره و بعضی از سوره های دیگر قرآن مربوط به برخورد و مبارزه فرهنگی پیغمبر با یهود است. چون گفتیم اینها فرهنگی بودند؛ آگاهی هایی داشتند؛ روی ذهن های مردم ضعیف الایمان اثر زیاد می گذاشتند، توطئه می کردند؛ مردم را ناامید می کردند و به جان هم می انداختند. اینها دشمن سازمان یافته ای بودند. پیغمبر تا آنجایی که می توانست، با اینها مدارا کرد، اما بعد که دید اینها مدارا بردار نیستند  مجازاتشان کرد. پیغمبر بی خود و بدون مقدمه هم سراغ اینها نرفت، هر کدام از این سه قبیله عملی انجام دادند و پیغمبر بر طبق آن عمل، آنها را مجازات کرد. اول، بنی قینقاع بودن که به پیغمبر خیانت  کردند، پیغمبر سراغشان رفت و فرمود باید از آنجا بروید؛ اینها را کوچ داد و از آن منطقه بیرون کرد و تمام امکاناتشان برای مسلمان ها ماند. دسته دوم، بنی نضیر بودند. اینها هم خیانت کردند- که داستان خیانت هایشان مهم است- لذا پیغمبر فرمود مقداری از وسایلتان را بردارید و بروید؛ اینها هم مجبور شدند و رفتند. دسته سوم بنی قریظه بودند که پیغمبر امان و اجازه شان داد تا بمانند؛ اینها را بیرون نکرد؛ با اینها ناجوانمردی کردند و با دشمن پیمان بستند تا  در جنگ خندق نگذارند دشمن تا در کنار آنها به پیغمبر یک قسمت مدینه را که قابل نفوذ بود خندق حفر کرده بود و محلات اینها در طرف دیگری بود که باید مانع از این می شدند که دشمن از آنجا بیاید، اینها رفتند با دشمن مذاکره و گفتگو کردند تا دشمن و آنها مشترکاً از آنجا وارد مدینه شوند و از پشت به پیغمبر خنجر بزنند.

پیغمبر مطلع شد که اینها چنین که ماجرایش را در تاریخ نوشته اند کاری کرد که اطمینان اینها و قریش از همدیگر سلب شد. یکی از آن حیله های جنگی سیاسی بسیار زیبای پیغمبر همین جا بود؛ یعنی اینها را علی العجاله متوقف کرد تا بتوانند لطمه بزنند.

 بعد پیغمبر همه مردان جنگی اینها را به قتل رساند چون خیانتشان بزرگ تر بود و قابل اصلاح نبودند. پیغمبر با اینها این گونه برخورد کرد؛ یعنی دشمن یهود را عمدتاً در قضیه بنی قریظه، قبلش بنی نظیر، بعدش در قضیه یهودیان خیبر این گونه با تدبیر و قدرت و پیگیری و همراه با اخلاق والای انسانی از سر مسلمان ها رفع کرد.

دشمن چهارم، منافقین بودند. منافقین در داخل مردم بودند؛ کسانی که به زبان ایمان آورده بودند، اما در باطن ایمان نداشتند، مردمان پست، معاند، تنگ نظر و آماده همکاری با دشمن، منتها  سازمان نیافته،  فرق اینها با یهود این بود. پیغمبر با دشمن سازمان یافته ای که آماده و منتظر حمله است تا ضربه بزند، مثل برخورد با یهود رفتار می کند و به آنها امان نمی دهد؛ اما دشمنی را که سازمان یافته نیست و لجاجت ها و دشمنی ها و خباثت های فردی دارد و بی ایمان است، تحمل می کند. عبدالله بن ابی یکی از دشمن ترین دشمنان پیغمبر بود. تقریبا تا سال آخر زندگی پیغمبر این شخص زنده بود، اما پیغمبر با او رفتار بدی نکرد. در عین حال که همه می دانستند او منافق است؛ ولی با او مماشات کرد؛ مثل بقیه مسلمان ها با او رفتار کرد، سهمش را از بیت المال داد، امنیتش را حفظ کرد، حرمتش را رعایت کرد، با اینکه آنها این همه برجنسی و خباثت می کردند. وقتی که جمعی از این منافقین کارهای سازمان یافته کردند، پیغمبر به سراغشان رفت. در قضیه مسجد ضرار،؟ اینها رفتند مرکزی درست کردند، با خارج از نظام اسلامی یعنی با کسی که در منطقه روم بود، مثل ابوعامر راهب، ارتباط برقرار کردند و مقدمه سازی کردند تا از روم علیه پیغمبر لشکر بکشند. در اینجا پیغمبر به سراغ آنها رفت و مسجدی را که ساخته بودند، ویران کرد و سوزاند، فرمود این مسجد، مسجد نیست، اینجا محل توطئه علیه مسجد و علیه نام خدا و علیه مردم است. یا آنجایی که یک دسته از همین منافقین، کفر خودشان را ظاهر کردند و از مدینه رفتند و در جایی لشکری درست کردند، پیغمبر با اینها مبارزه کرد و فرمود: اگر نزدیک بیایند، به سراغشان می رویم و با آنها می جنگیم؛ با اینکه منافقین در داخل مدینه هم بودند و پیغمبر با آنها کاری نداشت. بنابراین با دسته سوم، برخورد سازمان یافته نبودند و خطرشان خطرفردی بود. پیغمبر با رفتار خود، غالباً هم اینها را شرمند می کرد.

دشمن پنجم عبارت بود از  دشمنی که در درون هر یک از افردا مسلمان و مومن وجود داشت. خطرناک از همه دشمن ها هم همین است. این دشمن در درون ما وجود دارد؛ تمایلات نفسانی، خودخواهی ها، میل به انحراف، میل به گمراهی و لغزش هایی که زمینه آن را خود انسان فراهم می کند. پیغمبر   با این دشمن هم سخت مبارزه کرد؛ منتها مبارزه با این دشمن، به وسیله شمشیر نیست، به وسیله تربیت و تزکیه و تعلیم و هشدار دادن است.

اگر قرآن می فرماید:« الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ » اینها منافقین نیستند؛ البته عده ای از منافقین هم جزو« الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ » اند، اما هر کسی که « الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ » است- یعنی در دل، بیماری دارد- جزو منافقین نیست، گاهی مومن است، اما در دلش مرض هست. این مرض یعنی چه؟ یعنی ضعف های اخلاقی، شخصیتی، هوس رانی .و میل به خودخواهی های گوناگون، که اگر جلویش را نگیری و خودت با آنها مبارزه نکنی، ایمان را از تو خواهد گرفت  و تو را از درون پوک خواهد کرد. وقتی ایمان را از تو گرفت، دل تو بی ایمان و ظاهر تو با ایمان است؛ آن وقت اسم چنین کسی منافق است.

اگر خدای نکرده دل من و شما از ایمان تهی شد، در حالی که ظاهرمان، ظاهر ایمانی است، پایبندی ها و دلبستگی های اعتقادی و ایمانی را از دست دادیم، اما زبان ما همچنان همان حرف های ایمانی را می زند که قبلاً می زد، این می شود نفاق؛ این هم خطرناک است. خطر بزرگ برای جامعه اسلامی این است، هرجا که شما در تاریخ می بینید جامعه اسلامی منحرف شده، از اینجا منحرف شده است . ممکن است دشمن خارجی بیاید، سرکوب کند، شکست دهد و تار و مار کند. اما نمی تواند نابود کند. بالاخره ایمان می ماند و در جایی سربلند می کند و سبز می شود. اما آنجایی که این لشکر دشمن درونی به انسان حمله کرد و درون انسان را تهی و خالی نمود. راه، منحرف خواهد شد. هر جا انحراف وجود دارد، منشأش این است. پیغمبر با این دشمن هم مبارزه کرد.

پیغمبر تضّرع خودش را از دست نداد و ارتباط خود را با خدا روزبه روز محکم تر کرد. در وسط میدان جنگ، همان وقتی که نیروهای خودش را مرتب می کرد، تشویق و تحریض می کرد، خودش دست به سلاح می برد و فرماندهی قاطع می کرد، یا آنها را تعلیم می داد که چکار کنند، روی زانو می افتاد و دستش را پیش خدای متعال بلند می کرد و جلو مردم بنا می کرد به اشک ریختن و با خدا حرف زدن، پروردگارا! تو به ما کمک کن؛ پروردگارا! تو از ما پشتیبانی کن؛ پروردگارا! تو خودت دشمنانت را دفع کن. نه دعای او موجب می شد که نیرویش را به کار نگیرد، نه به کار گرفتن نیرو، موجب می شد که از توسل و تضّرع و ارتباط با خدا غافل بماند، به هر دو توجه داشت. او هرگز در مقابل دشمن عنود دچار تردید و ترس نشد.

حادثه غدیرخم یک حادثه بسیار مهم و تعیین کننده تاریخ اسلام است، به این حادثه از دو دیدگاه و از دو بعد می شود نگاه کرد. یک بعد مخصوص شیعه است، یک بعد متعلق به همه فرق اسلامی است.

بعد اول حادثه همان طور که گفته شد مخصوص شیعیان است، زیرا در این حادثه امیرالمومنین به وسیله پیغمبر به خلافت منصوب شده است و در همان روز و در همان ماجرا کسانی  از رسول خدا پرسیدند، که ای رسول خدا آیا این اعلام از طرف توست یا از طرف خدا؟ فرمود:« مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ » یعنی هم امر الهی است و هم از سوی من است.

بعد دوم حادثه که از لحاظ اهمیت، کمتر از این بعد نیست، یک امر مشترک بین شیعه و سنی است. مطالبی که رسول خدا در این سخنرانی ها بیان کردند. اولا درباره جهاد حرف می زنند و جهاد با مشرکین و کفار را مطرح می کنند و اعلام می کنند که این جهات ادامه خواهد داشت تا  وقتی که کلمه « لا إله إلّا اللّه » همه گیر بشود. درباره وحدت اسلامی رسول خدا در این سخنرانی ها مطالبی را بیان فرمودند و تصریح کردند که مسلمان ها مبادا دچار جنگ داخلی بشوند و بر وحدت مسلمین و  انسجام مسلمین اصرار ورزیدند.  در مورد ارزش های جاهلیت، با بیان صریحی، تصریح کرده اند که این ارزش ها از نظر اسلام ناچیز و صفر محسوب می شود و ارزش نیست،« الا و کل ماثرة فی الجاهلیه تحت قدمی هاتین» هر ارزشی و هر شرافتی که در جاهلیت ارزش محسوب می شد را من در این لحظه زیر پای خودم قرار دادم؛ ارزش های جاهلی را به کلی نفی کردند. اختلافات مالی ای که بین مسلمان ها از دوران جاهلیت باقی مانده بود، مثلا کسی به کسی قرض داده بود، از او بهره پول خودش را و ربای مال خودش را طلبکار بود نفی کردند، نسخ کردند.

ارزش تقوا را به عنوان برترین ارزش اسلامی باز تکرار کردند و تصریح کردند که هیچ کس بر هیچ کس در مسائل سیاسی و اعلام نظر به زمامداران و پیشوایان را مطرح کردند و آن را به عنوان یک فریضه اعلام کردند، که همهم مسلمین موظفند به زمامداران اسلامی نظرات خیرخواهانه خودشان را بیان کنند و اعلان  کنند. علت اینکه پیغمبر عترت را در کنار قرآن می گذارد، این است که مردم در طول زمان اولاً یک نمونه های کامل از انسان طراز اسلام، از انسان مقبول و مورد پذیرش اسلام را ارائه بدهد، به مردم و به همه نسل های آینده، نمونه کامل انسان را به صورت مجسم و عینی با حالات واضح و غیرقابل تردید در اختیار همه انسان ها بگذارد، بگوید تربیت اسلامی باید به این سمت حرکت کند و شخصیت انسانِ مسلمان، آن شخصیتی است که غایت و نمونه کاملش اینهایند. انسان هایی که طهارتشان، عملشان، تقوایشان، درست کاری شان، عبودیتشان در مقابل خدا، احاطه شان به مسائل اسلامی، فداکاری است. امیرالمومنین را به عنوان یک نمونه معرفی می کند که مردم چه مردم آن زمان، چه مردم نسل های دیگر- با او پیوند برقرار کنند، رابطه داشته باشند.

این خصوصیت این پیوند، این رابطه همه مسلمان ها را نسبت به شخصیتی که همه قبول دارند که خلیفه پیغمبر است منتها بعضی می گویند خلیفه بلافصل پیغمبر، بعضی معتقدند نه، خلیفه بعد از بیست و پنج سال- این شخصیتی که همه مسلمان ها او را به عنوان جانشینی پیغمبر قبول دارند باید برای همه مسلمان ها به عنوان یک  الگو، یک مسطوره کامل از انسان اسلامی، جاودانه بماند. و پیوند میان او و میان مسلمان ها باید تا ابد به عنوان یک رابطه فکری، رابطه اعتقادی، رابطه عاطفی، رابطه عملی باقی بماند.

امیرالمومنین با این دیدگاه دیگر فقط متعلق به شیعیان نیست متعلق به همه مسلمان هاست و مخصوص امیرالمومنین هم نیست، بلکه عترت و خاندان پیغمبر و ائمه شیعه که اولاد امیرالمومنین هستند آنها هم، چون که مشمول عترت هستند، آنها هم همواره به عنوان نمونه کامل انسان اسلامی در دیگاه مسلمان ها باید باقی بمانند. این یک نکته، ثانیاً با تعیین عترت در کنار قرآن و با اعلام لزوم پیوند میان مسلمین و میان عترت، در حقیقت رسول اکرم تکلیف تحریف ها در قرآن و انحراف از مفاهیم اصلی قرآن را هم روشن کرده، آنجایی که دستگاه های زر و زور برای مصالح خودشان مفاهیم اسلامی را منحرف می کنند، قرآن را بد معنا می کنند. مسلمان ها را گمراه می کنند، از فهم آئین اسلامی مردم را محروم می کنند، آن مرجعی، آن محوری و قطبی که باید مردم را آگاه کند که حقیقت چیست، مفهوم و معرفت درست کدام است و مردم را از گمراهی نجات بدهد، و مردم باید حرف او را گوش کنند، او عترت است. و این همان چیزی است که امرو برای دنیای اسلام یک ضرورت و یک امر لازم است. امروز همه مسلمان ها احتیاج دارند که از معارف اسلامی که از طریق اهل بیت پیغمبر می رسد استفاده کنند، فرق نمی کند که معتقد باشند به امامت بلافاصل امیرالمومنین و امامت اولاد او یا معتقد نباشند.

مسئله غدیر این است، یعنی نشان دهنده جامعیت اسلام و نگاه به آینده چیزی که در هدایت و زعامت امت اسلامی شرط است.آن چیست؟ همان چیزهایی که شخصیت امیرالمومنین مظهر آنهاست، یعنی تقوا، تدین، پایبندی مطلق به دین، ملاحظه غیرخدا و غیر راه حق را نکردن، بی پروا در راه خدا حرکت کردن، برخورداری از علم، برخورداری از عقل و تدبیر، برخورداری از قدرت عزم و اراده. این یک عمل واقعی و در عین حال نمادین است.

 

فصل دوم:  امامت

امامت، یعنی همان اوج معنای مطلوب اداره، جامعه در مقابل انواع و اقسام مدیریت های جامعه که از ضعف ها و شهوات و نخوت و فزون طلبی انسانی سرچشمه می گیرد. اسلام شیوه و نسخه امامت را به بشریت ارائه می کند؛ یعنی اینکه یک انسان، هم دلش از فیض هدایت الهی سرشار و لبریز باشد، هم معارف دین را بشناسد و بفهمد- یعنی راه را درست تشخیص دهد- هم دارای قدرت عملکرد باشد که «یا یحیی خذالکتاب بقوة» هم جان و خواست و زندگی شخصی برایش حائز اهمیت نباشد، اما جان و زندگی و سعادت انسان ها برای او همه چیز باشد. که امیرالمومنین در کمتر از پنج سال حکومت خود، این را در عمل نشان داد.

واژه امامت، که در اصل به معنای مطلق پیشوایی است- در فرهنگ اسلامی بیشتر بر مصداق خاصی از آن اطلاق می گردد و آن، پیشوایی و رهبری در شئون اجتماعی است- چه فکری و چه سیاسی. در هر جا از قرآن که مشتقّات واژه امامت، مانند امام و ائمه- به کار رفته،ناظر به همین معنای خاص، یعنی پیشوایی امت است. پیشوایی فکری، پیشوتیی سیاسی و یا هر دو، پس از رحلت پیامبر و انشعاب فکری و سیاسی مسلمانان که به چند فرقه شدن پیروان اسلام انجامید، از آنجا که نکته اصلی اختلاف را مسئله رهبری سیاسی امت تشکیل می داده و واژه امامت و امام سرنوشت ویژه ای پیدا کرد، بیش از هر معنای دیگری در مفهوم «رهبری سیاسی» به کار رفت و کم کم معانی دیگر تحت الشعاع این معنی قرار گرفت.

هناگیم که شیعه کسی را به عنوان امام می شناخت، نه تنها اداره امور اجتماعی، که راهنمایی و ارشاد فکری و آموزش دینی و تصفیه و تزکیه اخلاقی را نیز از او انتظار می برد؛ و اگر این وظایف از او ساخته نمی بود، او را به عنوان «امام به حق» نمی شناخت و به حسن اداره سیاسی و قدرت نمایی نظامی و سلحشوری و کشورگشایی- که در نظر دیگران، معیارهای بسنده ای به شمار می آمد، قناعت نمی ورزید.

بنابرتلقی شیعه از مفهوم امامت، امام یک جامعه، همان قدرت فائقه ای است که حرکت جمعی و منش فردی افراد آن جامعه را توجیه و رهبری می کند و در آن واحد هم آموزگار دین و اخلاق، و هم فرمانروای زندگی و تلاش آنهاست. با این بیان، پیامبر نیز امام است؛ چه آنکه رهبری فکری و سیاسی جامعه ای که خود شالوده ریزی کرده، به دست اوست. و پس از پیامبر نیز امت را به امامی نیاز هست تا بتواند جانشین خلیفه وی و متحمل بار مسئولیت های او و از آن جمله رهبری سیاسی باشد. و شیعه معتقد است که این جانشینی، طبق تصریح پیامبر، از آن علی بی ابی طالب و سپس متعلق به امامان معصوم آن خاندان است.

گفتنی است که آمیختگی سه مفهوم« رهبری سیاسی»، « آموزش دینی» و « تذهیب روحی» در خلافت و حکومت اسلام که امامت و حکومت اسلام را دارای سه جنبه و سه بُعد قرار داده است، چنان که بعضی از متفکران برجسته این زمان به درستی بیان کرده اند. ناشی از ان است  که اسلام در اصل، این سه جنبه را از یکدیگر تفکیک نکرده و به عنوان برنامه ای از این سه جهت، برانسان عرضه شده است. پس پیشوایی امت نیز به معنای پیشوایی در این سه جهت است و شیعه به دلیل همین گستردگی معنای امامت است که عقیده دارد امام باید از طرف خدا تعیین شود.

فرهنگ تشیع«هبر امت» است؛ هم در امور دنیایی و نظم و نسقِ زندگی مردم و اداه سیاسی و اجتماعی جامعه (رئیس دولت) و هم در تعلیم و ارشاد معنوی و روحی و گره گشایی از مشکلات فکری و تبیین ایدئولوژی اسلام(ایدئولوگ).

حدیث مبسوطی از حضرت علی بن موسی الرضا(ع) در شناخت امامت و توصیف امام نقل شده است. درباره امامت: رشته دین، سامان مسلمان، آبادگر جهان، سربلندی مومنان، رتبت پیامبران، میراث جانشینان، خلافت خداوندگار و جانشینی پیامبر. و درباره امام: افزایش ذهنده ثروت عمومی، اجرا کننده، مقررات و حدود الهی، پاسدار مرزها، امین خدا در میان خلق، شعله فروزنده ای بر جایگاهی بلند، صلاح دهنده راه خدا، مدافع حریم خدا، به خشم آورنده منافقان، ویرانگر بنیان کافران، عزت بخش مومنان، ورزیده و کاردان در زمامداری، دانای کار سیاست کمربسته فرمان خدا، خیرخواه بندگان خدا، نگاهبان دین خدا.

اوصیا همان کسانی هستند که قرآن از آنان با تعبیر«اولی الامر» یاد کرده است.  وقتی که می گوئیم ائمه مبارزه می کردند، باید این را بدانیم که مبارزه در هر زمانی به شکل خاصی است. گاهی مبارزه با کار فرهنگی، علمی، سیاسی، تشکیل و تحزب و ایجاد سازماندهی و گاهی با کارهای خونین، فعالیت های جنگی و نبرد آشکار است و هر زمان مبارزه به نحوی است.

ممکن است بعضی اشکال کنند که ائمه (ع) چطور برای قبضه کردن حکومت مبارزه می کردند، در حالی که با علم الهی خودشان می دانستند که به حکومت نخواهند رسید. دانستن اینکه به هدف نخواهند رسید، مانع از انجام وظیفه نمی شود، شما در زندگی پیغمبر نگاه کنید. پیغمبر اکرم می دانستند که در جنگ احد شکست خواهند خورد . می دانستند.

ائمه (ع) همه اینها را می دانستند، امیرالمومنین می دانست که در بیست و یکم ماه رمضان به شهادت خواهد رسید،اینکه ائمه (ع) می دانستند  که به حکومت نمی رسند نباید موجب آن بشود که تلاش خودشان را نکنند. باید تلاش و مبارزه بکنند و مثل کسی که نمی داند و اطلاع ندارد چه پیش خواهد آمد، تمام کارهای کسی را که نمی داند چه پیش خواهد آمد باید انجام بدهند.

جریان امامت، از نخستین روز پس از رحلت پیامبر، ماه صفر سال یازده هجری- پدید آمد و تا سال وفات امام حسن عسکری- ماه ربیع الاول سال دویست و شصت هجری- در میان جامعه مسلمانان ادامه یافت. در این مدت، امامت به طور تقریبی چهار دوره را گذرانید و هر دوره با ویژگی هایی از لحاظ موضع گیری امامان در برابر قدرت های مسلط سیاسی.

دوره اول، دوره سکوت و یا همکاری امام با این قدرت هاست. جامعه نوپا و جدیدالولاده اسلامی با وجود دشمنان قدرتمند و ضربت خورده خارجی، و با وجود عناصرتازه مسلمان و درست جانیفتاده داخلی، به هیچ وجه تاب دودستگی اختلاف صفوف را ندارد. کمترین رخنه ای در پیکر استوار این جامعه، می تواند همچون تهدیدی نسبت به اصل و اساس آن باشد. از طرفی زاویه انحراف واقعیت از حقیقت، آنچنان فاحش نیست که برای کسی همچون امیرالمومنین که خود دلسوزترین و متعهدترین انسان نسبت به مکتب و جامعه اسلامی است- قابل تحمل نباشد.

زندگی بیست و پنج ساله علی (ع) در این دوره، حاکی از دخالت فعال و کمک و حمایتی است که از روی کمال دلسوزی نسبت به اسلام و جامعه مسلمانان انجام می گرفته است.

دوره دوم دوره به قدرت رسیدن امام است. این دوره، همان چهار سال و نه ماه خلافت امیرالمومنین و چند ماه خلافت حسن بن علی است که با همه کوتاهی و با وجود ملامت ها و دردسرهای فراوانی که از یک حکومت انقلابی، غیرقابل تفکیک است،  درخشنده ترین سال های حکومت اسلامی به شمار می رود. روش های انسانی و عدالت مطلق و رعایت ابعاد گوناگون اسلام در زندگی جامعه، همراه با قاطعیت و صراحت و جرأت، در این دوره بیش از همیشه تاریخ ثبت و ضبط است.

دوره سوم، بیست سال میانه صلح امام حسن- سال چهل و یک- و حادثه شهادت امام حسین محرم سال شصت و یک است. پس از ماجرای صلح، عملاً کار نیمه مخفی شیعه شروع شد و برنامه ای که هدفش تلاش برای بازگرداندن قدرت به خاندان پیامبر در فرصت مناسب بود،آغاز شد. این فرصت طبق برآورد عادی، چندان دور از دسترس نبود و با پایان یافتنِ زندگی  شرارت آمیز معاویه، امید آن وجود داشت. بنابراین می توان دوره سوم را « دوره تلاش سازنده کوتاه مدت برای ایجاد حکومت و رژیم اسلامی» نام داد.

چهارمین دوره، روزگار تعقیب و ادامه همین روش در برنامه ای درازمدت است؛ در زمانی  نزدیک به دو قرن، و با پیروزی ها و شکست هایی در مراحل گوناگون، و همراه با پیروزی قاطع در زمینه کار ایدئولوژیک، و آمیخته با صدها تاکتیک  مناسب زمان، و مزین با هزاران جلوه از اخلاص و نمودارهای عظمت انسان طراز اسلام.

مهمترین چیزی که در زندگی ائمه به طور شایسته مورد توجه قرار نگرفته. عنصر، «مبارزه حادّ سیاسی» است از آغاز نیمه دوم قرن اول هجری، که خلاف اسلامی به طور آشکار با پیرایه های سلطنت آمیخته شد و امامت اسلامی به حکومت جابرانه پادشاهی بدل گشت، ائمه اهل بیت (ع) مبارزه سیاسی خود را به شیوه ای متناسب با اوضاع و شرایط، شدت بخشیدند. این مبارزه بزرگ ترین هدفش تشکیل نظام اسلامی و تاسیس حکومتی بر پایه امامت بود.  بی شک تبیین و تفسیر دین با با دیدگاه مخصوص اهل بیت وحی، و رفع تحریف ها و کج فهمی ها، از معارف اسلامی و احکام دینی نیز هدف مهمی برای جهاد اهل بیت به حساب می آمد. اما طبق  قراین حتمی، جهاد اهل بیت به این هدف ها محدود نمی شد و بزرگ ترین هدف آن،  چیزی جز، « تشکیل حکومت علوی» و تاسیس نظام عادلانه اسلامی نبود. بیشترین دشواری های زندگی مرارت بار و پر از ایثار ائمه و یاران آنان، به خاطر داشتن این هدف بود و ائمه از دوران امام سجاد و بعد از حادثه عاشورا به زمینه سازی درازمدت برای این مقصود پرداختند.

در  تمام دوران صدو چهل ساله میان حادثه عاشورا و لایتعهدی امام هشتم جریان وابسته به امامن اهل بیت- یعنی شیعیان- همیشه بزرگ ترین و خطرناک ترین دشمن دستگاه های خلافت به حساب می آمد. در این مدت بارها زمینه های آماده ایی پیش آمد و مبارزات تشیع، که باید آن را « نهضت علوی» نام داد، به پیروزی های بزرگی نزدیک گردید، اما هر بار موانعی بر سر راه پیروزی نهایی پدید می آمد و غالباً بزرگ ترین ضربه از ناحیه تهاجم بر محور و مرکز اصلی این نهضت، یعنی شخص امام در هر زمان و به زندان افکندن یا به شهادت رساندن آن حضرت، وارد می گشت و هنگامی که نوبت به امام  بعد می رسید اختناق و فشار و سخت گیری به حدی بود که برای آماده کردن زمینه، به زمان طولانی دیگری نیاز بود.

 ائمه در میان توفان سخت این حوادث، هوشمندانه و شجاعانه تشیع را همچون جریانی کوچک اما عمیق و تند و پایدار از لابه لای گذرگاه های دشوار و خطرناک گذراندند. و خلفای اُموی و عباسی در هیچ زمانی نتوانستند با نابود کردن امام، جریان امامت را نابود کنند. و این خنجر برنده همواره در پهلوی دستگاه خلافت، فرورفته ماند و به صورت تهدیدی همیشگی، آسایش را از آنان سلب کرد.

فصل سوم: امیرالمومنین

وجود امیرالمومنین (ع) از جهات متعدد و در شرایط گوناگون، برای همه نسل های بشر، یک درس جاودانه و فراموش نشدنی است؛ چه در عوامل فردی و شخصی خود، چه در محراب عبادتش، چه در مناجاتش، چه در زهدش، چه در محو و غرق شدنش در یاد خدا و چه در مبارزه اش با نفس و شیطان و انگیزه های نفسانی و مادی.

وقتی که امیرالمومنین در اوانِ کودکی به پیغمبر ایمان آورد، مورد ایزاء و تمسخر همه، در شهر مکه قرار داشتند. یک شهری را شما فرض کنید، مردمی که به طور طبیعی هم اهل توسل به خشونتند، مردم متمدن با نزاکت آهسته برو آهسته یابی که نبودند؛ یک مردم خشنِ اهل برخورد، اهل اصطکاک، سرکوچک ترین چیزی دعوا بکنند، به شدت متعصب نسبت به همان عقاید باطل، توی یک چنین جامعه این جوری، یک پیامی از سوی یک انسان بزرگی مطرح شده که همه چیز این جامعه را می برد زیر سوال، عقایدشان را، آدابشان را، سنت هایشان را، خب طبیعی است که همه با او مخالفت می کنند و قشرهای مختلف با او مخالفت کردند، توده های مردم هم با پیغمبر مخالفت کردند. از یک انسان این جوری و یک پیام این جوری با همه وجود دفاع کردن و به آن پیوستن، این، از خودگذشتگی می خواست. این اولین قدم از خودگذشتگی امیرالمومنین بود.

در یک شب ظلمانی، در یک نقطه معینی یک کسی بناست کشته بشود، قطعی است. می گویند این آقا برای اینکه بتواند از اینجا خارج بشود، باید کسی در آنجا به جای او باشد تا جاسوس ها که نگاه می کنند احساس کنند کسی در آنجا هست.کی حاض است؟ این ایثار امیرالمومنین خود یک حادثه فوق العاده مهم است، اما زمان این ایثار هم بر اهمیت آن می افزاید. زمان کی است؟ آن وقتی که بناست این دوران محنت به سر بیاید، بناست بروند، حکومت تشکیل بدهند، راحت باشند، مردم یثرب ایمان آوردند، منتظر پیغمبرند. همه این را می دانند. در این لحظه این ایثار را امیرالمومنین می کند، هیچ انگیزه شخصی باید در یک چنین انسانی وجود نداشته باشد، تا اقدام به یک چنین حرکت بزرگی بکند.

بعضی ها با خودشان فکر می کنند که ما خوب است جان خودمان را حفظ کنیم تا بعداً برای اسلام مفید واقع بشویم، امیرالمومنین هرگز خودش را با این گونه معاذیر فریب نداد، و نفس والای امیرالمومنین فریب بخور نبود. در تمام مراحل خطر در خطوط مقدم، امیرالمومنین حاضر بود.

روزهای تلخ، روزهای بعد از رحلت پیغمبر است که روزهایی است که گاه گاه قطعات فتنه، افق دیدها را آن چنان مظلم می کرد که قدم از قدم نمی توانستند بردارند آن کسانی که می خواستند درست قدم بردارند. در یک چنین شرایطی، امیرالمومنین بزرگ ترین امتحانات ایثار را دارد.

اولاً در هنگام رحلت پیامبر، امیرالمومنین مشغول انجام وظیفه شد. نه اینکه نمی دانست اجتماعی وجود دارد یا ممکن است وجود داشته باشد که سرنوشت قدرت و حکومت را در جهان اسلام آن اجتماع تعیین خواهد کرد.مسئله برای این نبود برای امیرالمومنین، برای او آنچه مطرح نیست « خود»  است. بعد از آنی که مسئله خلافت استقرار پیدا کرد و مردم با ابی بکر بیعت کردند و همه چیز تمام شد. امیرالمومنین کناره گرفت. هیچ جمله، کلمه و بیانی که حاکی از معارضه امیرالمومنین با دستگاه حکومت باشد از او شنیده نشد. آن روزهای اول چرا، تلاش می کرد شاید بتواند آن چیزی که به عقیده او حق است و باید انجام گیرد را به کرسی بنشاند. بعد که دید نه، مردم بیعت کرده اند و قضیه تمام شد و ابی بکر شد خلیفه مسلمین، اینجا امیرالمومنین به عنوان یک انسانی که ولو معترض است، هیچ گونه از قِبَل او برای این دستگاه ضرری و خطری و تهدیدی وجود ندارد، در تاریخ اسلام شناخته می شود.

جریان«رَدّه» پیش آمد- عنی ارتداد عده ای از مسلمین جنگ های رده شروع  شد. اینجا که وضع این طور شد امیرالمومنین دید نه اینجا دیگر جای کنار نشستن هم نیست، باید وارد میدان شد به دفاع از حکومت و امیرالمومنین وارد میدان شد به صورت فعال، در همه قضایای مهم اجتماعی امیرالمومنین بود.

بعد از آنی که آمدند امیرالمومنین را بعد از قتل عثمان به خلافت انتخاب کنند، فرمود:« من وزیر باشم بهتر است از این است که امیر باشم همچنانی که در گذشته بودم بگذارید وزیر باشم». یعنی مقام و موقعیت و جایگاه بیست و پنج ساله خودش را جایگاه وزارت می داند. یعنی در امور، دائماً در خدمت اهداف و در موضع، کمک به مسئوولینی  که بودند  و خلفایی که در رأس امور بودند. این هم ایثار فوق العاده بزرگی بود.

عبدالرحمن بن عوف رأیش تعیین کننده بود. اگر با امیرالمومنین و به او خلیفه می شد، اگر با عثمان بیعت می کرد او خلیفه می شد. اول رو کرد به امیرالمومنین و به او پیشنهاد کرد که با کتاب خدا و سنت پیغمبر و سیره شیخین یعنی دو خلیفه قبلی حرکت کند. حضرت فرمودند:« نه، من کتاب خدا و سنت پیغمبر را قبول می کنم، سیره شیخین را من کاری ندارم، من اجتهاد خودم را عمل می نم و به اجتهاد آنها کاری ندارم».  می توانست با کوچک ترین اغماضی از آنچه که صحیح و حق می دانست، حکومت را به دست بگیرد و قدرت را قبضه کند. امیرالمومنین یک لحظه به این فکر نیفتاد و حکومت را از دست داد و قدرت را از دست داد . اینجا هم ایثار کرد و خود و منیت را مطلقاً مطرح نکرد و زیر پا له کرد. اینگونه احساسات از امیرالمومنین اصلاً از اول بروز نمی کرد.

امیرالمومنین در این ماجرا با کمال خلوص، آن وظیفه الهی و اسلامی را که احساس  می کرد، انجام داد. حَسَنین، این دو گوهر گران قدر و دو یادگار پیغمبر را برای دفاع از عثمان به خانه او فرستاد. مخالفان، اطراف خانه عثمان را گرفته بودند و نمی گذاشتند آب وارد خانه شود. امیرالمومنین برای عثمان آب و آذوقه فرستاد. با کسانی که نسبت به عثمان خشمگین بودند، بارها و بارها مذاکره کرد تا خشم آنها را پایین بیاورد. وقتی هم که آنها عثمان را کشتند، امیرالمومنین خشمگین شد.  در اینجا باز هم منیّت و خودخواهی و احساسات خودی که برای همه انسان ها وجود دارد در امیرالمومنین مطلقاً مشاهده نمی شود.

تمام اقطار اسلامی با امیرالمومنین بیعت کردند. تا آن  روز هیچ بیعتی به عمومیت بیعت با امیرالمومنین وجود نداشت، جز شام که با امیرالمومنین بیعت نکردند. تمام اقطار اسلامی و بزرگان و صحابه بیعت کردند. یک تعداد معدودی کمتر از ده نفر فقط ماندند که امیرالمومنین آنها را در یک مسجد حاضر ساخت و یکی یکی از اینها پرسید که شما چرا بیعت نکردید. هر کدام یک عذری  آوردند ، یکی حرفی زدند، باز بیعات کردند، بعضی هم بیعت نکردند، عداد خیلی محدودی، انگشت شمار، حضرت هم آنها را رها کرد.

مبادا خیال کنید من از این و آن تبعیت و تقلید خواهم کرد و روش دیگران را روش خودم قرار خواهم داد، ابداً. « و اعلمو انی ان اجبتکم رکبت بکم ما اعلم» آن جوری که خودم علم دارم و می دانم و تشخیص دادم ئ از اسلام دانستم، شما را  حرکت خواهم داد و اداره خواهم کرد. امیرالمومنین با مردم این اتمام حجت ها را هم کرد و خلافت را قبول کرد. امیرالمومنین می توانست در آنجا هم به خاطر حفظ مصالح و ملاحظه جوانب قضیه و این چیزها کوتاه بیاید و دل ها را به دست بیاورد، اما اینجا هم با کمال قاطعیت بر اصول و ارزش های اسلامی پافشاری کرد، به طوری که آن هم دشمن در مقابل علی صف کشید و امیرالمومنین در یک اردوگاه با تجلی کامل زر و زور و تزویر و در یک اردوگاه با چهره های موجه، معتبر و معروف و در یک اردوگاه دیگر با عناصر مقدس مآب و علی الظاهر متعبّد، اما ناآگاه از حقیقت و روح اسلام و تعالیم اسلام و از شأن و مقام امیرالمومنین و اهل تشبّت به خشونت و قساوت و بداخلاقی، مواجه شد.

امیرالمومنین در سه اردوگاه، با سه خط جداگانه ناکثین، قاسطین و مارقین جنگید. هر کدام از این وقایع نشان دهنده همان روح توکل به خدا و ایثار و دور شدن از منیّت و خودخواهی در امیرالمومنین است و بالاخره در همین راه هم به شهادت رسید.

بعد از آنکه جامعه اسلامی بزرگ شد و با تمدن های گوناگون آمیخته شد، از ایران و روم فرهنگ ها و تمدن ها مختلف آورد زندگی مردم شدند و ملت های گوناگون، آمیخته شد، از ایران و روم فرهنگ ها و تمدن های مختلف وارد زندگی مردم شدند و ملت های گوناگون، همه زیر چتر جامعه اسلامی قرار گرفتند، دیگر آن اصول کافی نیست و نمی تواند کشور را اداره کند. امیرالمومنین در این پنج سال با عمل و سیره و شیوه حکومت خود نشان داد که نه، همان اصول درخشان صدر نبوت، همان توحید، همان عدل، همان انصاف و مساوات، همان برابری بین انسان ها با خلیفه مقتدری مثل امیرالمومنین قابل اجراست. این، چیزی است که در تاریخ مانده است. هر چند بعد از امیرالمومنین این روش ادامه داده نشد، اما ایشان نشان داد که اگر حاکم اسلامی و مدیران جامعه و مدیران مسلمان تصمیم داشته باشند، بنا داشته باشند و اعتقاد راسخ داشته باشند، می توانند همان اصول را در دوران گسترش منطقه حکومت اسلامی و پدی آمدن شرایط گوناگون و جدید زندگی، باز هم اجرا کنند و مردم را از آن بهره مند نمایند. معلوم است؛ عدالت اجتماعی در یک جامعه، باز هم پانزده هزار نفری مدینه کجا، عدالت اجتماعی در یک جامعه چندین ده میلیونی و چندین صد میلیونی حکومت دوران امیرالمومنین این کارها را کرد.

طلحه و زبیر هم، که بزرگان آن روز اسلام و جزو بقایای اصحاب پیغمبر بودند- خدمت امیرالمومنین آمدند و حرف های گله آمیزی زدند؛ تو مارا با دیگران در تقسیم بیت المال یکسان کردی، ما را با کسانی که شبیه ما نیستند، در دادن اموال بیت المال یکی قراردادی. این چه وضعی است؟ چرا امتیاز قائل نیستی؟ با شمشیر ما اینها به دست آمد؛ ما بودیم که اسلام را پیش بردیم؛ ما بودیم که زحمت کشیدیم و تلاش کردیم؛ حالا تو ما را با کسانی که تازه آمده اند و عجمی و جزو کشورهای مفتوح هستند، یکسان قرار داده ای؟

حضرت بالای منبر رفت و جواب تندی داد. راجع به مسئله تقسیم مساوی بیت المال ، من که بنیان گذار چنین روشی نیستم. هم من و هم شما بودیم و دیدیم پیغمبر این طور عمل می کرد. من کار تازه ای نکرده ام. همان کار پیغمبر را دارم دنبال می کنم؛ می خواهم همان ارزش ها و همان پایه های اعتقادی و عملی جامعه را در این دوران مستقر کنم. و علی مستقر کرد و می کرد؛ هزینه اش را هم امیرالمومنین پرداخت.

مسئله عدالت اجتماعی مسئله احیای اصول نبوی دوباره بنا کردن بنای اسلامی مستحکمی که پیغمبر گذاشته بود- امیرالمومنین سه جنگ را تحمل کرد؛ جنگ جمل، جنگ صفین، جنگ نهروان.

اگر کسی انسان مومنی است، انسان مجاهد فی سبیل الله است، زحمات زیادی داشته، جبهه بوده و کارهای بزرگی کرده، رعایت حق او بر شما واجل است. اگر در جایی این شخص تخطی  و حقی را ضایع کرد، شما که مدیر و مسئوول هستید، نباید  آن حق واجب، مانع بشود از اینکه در موردی که تخطی کرده، جق اجرا نشود، بنابراین مسائل را از هم جدا کنید. اگر کسی آدم خوبی است، شخص باارزشی است، سابقه خوبی دارد و برای اسلام و کشور هم زحمت کشیده، خیلی خُب، حق او مقبول و محفوظ و ما مخلص او هستیم؛ اما اگر تخطی کرد، رعایت آن نباید موجب شود تخلفی که انجام داده، نادیده گرفته بشود. این، منطق امیرالمومنین است.

مسلمانی تخلفی کرد و حدی از حدود الهی بر او واجب شد و من آن حد را به جا آوردم. البته نجاشی بعد از آنکه شلاق را از علی خورد، گفت حالا که این طور است، بعد از این می روم برای معاویه شعر می گویم. بلند شد از کنار امیرالمومنین رفت و به اردوگاه معاویه ملحق شد. امیرالمومنین هم نفرمود نجاشی از دست ما رفت و حیف شد؛ او را نگه داریم؛ نه رفت که رفت؛ البته اگر می ماند، بهتر بود. منطق و روش امیرالمومنین اینها بود.

امیرالمومنین شاخص حکومت در یک جامعه پیشرفته، وسیع، متمدن و ثروتمند، مثل زمان ایشان نسبت به زمان پیغمبر را معین کرد. همه چیز پیش رفته بود. امیرالمومنین با رفتار خود خواست اثبات کند که در این وضعیت هم می شود همان اصول را زنده کرد. این، کار بزرگ امیرالمومنین است. اصل معنویت، اصل عدالت، اصل جهاد، اصل سازندگی مردم، اصل مدیریت های شایسته و لایق و مومن.

اصول اسلامی عبارت است از عدالت، توحید، انصاف با مردم، ارج نهادن به حقوق مردم، رسیدگی به حال ضعفا، ایستادگی در مقابل جبهه های ضداسلام و دین، پافشاری بر مبانی حق و اسلام و دفاع از حق و حقیقت. اینها در همه زمان ها هم قابل پیاده شدن است.

نظام اسلامی، نظام عدل و انصاف و رسیدگی به مردم و احترام به حقوق انسان ها و مقابله با ظلم قوی به ضعیف است. مشکلات مهم بشر در طول تاریخ اینهاست. بشریت همیشه گرفتار این مشکلات بوده و هنوز هم گرفتار است. ملت ها به خاطر همین زورگویی ها ضربه می خورند و زندگی هایشان سخت می شود. اسلام و منطق امیرالمومنین و منطق حکومت علوی مقابله با این چیزهاست؛ چه در داخل یک جامعه که زورمندی بخواهد ضعیفی را ببلعد، چه در سطح جهانی و بین المللی.

اقتدار، مظلومیت و پیروزی در زندگی امیرالمومنین

در شخصیت، زندگی و شهادت این بزرگوار، سه عنصر که ظاهراً با یکدیگر چندان هم سازگاری ندارند، جمع شده است. این سه عنصر عبارت است از: اقتدار، مظلومیت و پیروزی.

اقتدار آن حضرت، عبارت است از قدرت او در اراده پولادیش، در عزم راسخش، در اداره مشکل ترین عرصه های نظامی، در هدایت ذهن ها و فکرها  به سوی عالی ترین مفاهیم اسلامی و انسانی، تربیت انسان های بزرگ از قبیل مالک اشتر و عمّار و ابن عباس و محمد بن ابی بکر و دیگران، و ایجاد یک جریان در تاریخ بشری، مظهر اقتدار آن بزرگوار، اقتدار منطق، اقتدار فکر و سیاست، اقتدار حکومت و اقتدار بازوی شجاع بود. در عین حال یکی از مظلوم ترین چهره های تاریخ است و مظلومیت در همه بخش های زندگی اش وجود داشت.

عنصر سوم که پیروزی آن بزرگوار باشد. پیروزی همین است که اولاً در زمان حیات خود  او، بر تمام تجربه های دشواری که بر او تحمیل کردند، پیروز شد؛ یعنی جبهه های شکننده دشمن آن مظلومیت، آن فشار اختناق؛ آن گل اندود کردن چشمه خورشید با آن تهمت های عجیب، آن ثبری که او در مقابل اینها کرد، بالاخره پیش خدای متعال پاداش دارد. پاداشش هم اینکه در طول تاریخ بشر، شما هیچ چهره ای را به این درخشندگی و مورد اتفاق کل، پیدا نمی کنید. شاید تا امروز هم در بین کتاب هایی که ما می شناسیم که درباره امیرالمومنین نوشته شده است. عاشقانه ترینش را غیر مسلمانان نوشته اند. قاسطین، یعنی ستمگران. امیرالمومنین اسم اینها را ستمگر گذاشت. اینها چه کسانی بودند؟ اینها مجموعه ای از کسانی بودند که اسلام را به صورت ظاهری و مصلحتی قبول کرده بودند و  حکومت علوی را از اساس قبول نداشتند. هر کاری هم امیرالمومنین با اینها می کرد، فایده نداشت. البته این حکومت، گرد محود بنی امیه و معاویه بن ابی سفیان- که حاکم و استاندار شام بود. گردآمده بودند؛ بارزترین شخصتیشان هم خود جناب معاویه،  بعد هم مروان حکم و ولید بن عقبة است. اینها یک جبهه اند و حاضر نبودند که با علی کنار بیایند و با امیرالمومنین بسازند.

امیرالمومنین هر کار هم می کرد، معاویه با او نمی ساخت. این تفکر، تفکری نبود که حکومتی مثل حکومت علوی را قبول کند؛ هر چند قبلی ها، بعضی ها را تحمل کردند.

 اینها جریانی بودند که اساساً حکومت علوی را قبول نداشتند و می خواستند حکومت طور دیگری باشد و دست خودشان باشد؛ که بعد هم این را نشان دادند و دنیای اسلام تجربه حکومت اینها را چشید. یعنی همان معاویه ای که در زمان رقابت با امیرالمومنین، آن زور به بعضی از اصحاب روی خوش نشان می داد و محبت می کرد، بعداً در حکومتش، برخوردهای خشن از خود نشان داده تا یه زمان یزید و حادثه کربلا رسید؛ یعد هم به زمان مروان و عبدالملک و حجاج بن یوسف ثقفی و یوسف بن عمر ثقفی رسید، که یکی از میوه های آن حکومت است. یعنی این حکومت هایی که تاریخ از ذکر جرائمشان به خود می لرزد- مثل حکومت حجاج- همان حکومت هایی هستند که معاویه بنیان گذاری کرد و بر چنین چیزی با امیرالمومنین جنگید. از اول معلوم بود که آنها چه چیزی را دنبال می کنند و می خواهند؛ یعنی یک حکومت دنیایی محض، با محور قراردادن خودپرستی ها و خودی ها، همان چیزهایی که در حکومت بنی امیه همه مشاهده کردند.

جبهه دومی که با امیرالمومنین جنگید، جبهه ناکثین بود. ناکثین، یعنی شکنندگان و در اینجا یعنی شکنندگان بیعت، اینها اول با امیرالمومنین بیعت کردند، ولی بعد بیعت را شکستند. اینها مسلمان بودند و برخلاف گروه اول، خودی بودند؛ منتها خودی هایی که حکومت علی بن ابی طالب را تا آنجایی قبول داشتند که برای آنها سهم قابل قبولی در آن حکومت وجود داشته باشد؛ با آنها مشورت شود، به آنها مسئولیت داده شود، به آنها حکومت داده شود، به اموالی که در اختیارشان هست، ثروت های بادآورده، تعرضی نشود؛ نگویند از کجا آورده اید؟ً این گروه، امیرالمومنین را قبول می کردند، نه اینکه قبول نکنند منتها شرطش این بود که با این چیزها کاری نداشته باشد و نگوید که چرا این اموال را آوردی، چرا گرفتی، چرا می خوری، چرا می بری، این حرف ها دیگر در کار نباشد، لذا اول هم آمدند و اکثرشان بیعت کردند.

سه، چهار ماه که گذشت، دیدند نه، با این حکومت نمی شود ساخت، زیرا این حکومت، حکومتی است که دوست و آشنا نمی شناسد، برای خود حقی قائل نیست، برای خانواده حود حقی قائل نیست، برای کسانی  که سبقت در اسلام دارند، حقی قائل نیست، ملاحظه ای در اجرای احکام الهی ندارد، هر چند خودش به اسلام از همه سابق تر است. اینها را که دیدند، دیدند نه، با این آدم نمی شود ساخت، لذا جدا شدند و رفتند و جنگ جمل به راه افتاد که واقعاً فتنه ای بود. امّ البنین عایشه را هم با خودشان همراه کردند. چقدر در این جنگ کشته شد. البته امیرالمومنین پیروز شد و قضایا را صاف کرد. این هم جبهه دوم.

جبهه سوم، جبهه مارقین بود. مارق یعنی گریزان. اینها آن چنان از دین گریزان بودند که یک تیر از کمان گریزان می شود، البته اینها متمسک به ظواهر دین هم بودند و اسم دین را هم می آورند. اینها همان خوارج بودند؛ گروهی که مبنای کار خود را بر فهم ما ودرک های انحرافی که چیز خطرناکی است- قرار داده بودند. دین را از علی بن ابی طالب که مفسر قرآن و عالم به علم کتاب بود یاد نمی گرفتند. از سلایق غلط خودشان یاد می گرفتند،البته این جور آدم ها در هر اجتماعی هستند، اما گروه شدنشان، متشکل شدنشان و به اصطلاح امروز، گروهک تشکیل دادنشان سیاست لازم داشت. این سیاست از جای دیگری هدایت می شد. شعارشان «لاحکم الا الله» بود؛ یعنی ما حکومت شما را قبول نداریم، اما اهل حکومت الله هستیم. این آدم هایی که ظواهر کارشان این گونه بود، سازماندهی و تشکل سیاسی شان، با هدایت و رایزنی بزرگان دستگاه قاسطین و بزرگان شام- یعنی عمر و عاص و معاویه- انجام می گرفت؛ اینها با آنها ارتباط داشتند.

بنابراین گروه سومی که امیرالمومنین با آنها مواجه شد و البته بر آنها هم پیروز گردید، صارقین بودند. در جنگ نهروان ضربه قاطعی به اینها زد؛ منتها اینها در جامعه بودند، که بالاخره هم حضورشان به شهادت آن بزرگوار منتهی شد.

در شناخت خوارج اشتباه نشود. بعضی ها خوارج را به خشک مقدس ها تشبیه می کنند، نه. بحث، سرخشک مقدس و مقدس مآب نیست. مقدس مآب  که در کناری نشسته است و برای خودش نماز و دعا می خواند. اینکه معنای خوارج نیست. خوارج آن عنصری است که شورش طلبی  می کند، بحران ایجاد می کند، وارد میدان می شود، بحث جنگ با علی دارد و با علی می جنگد، منتها مبنای کار غلط است، ابراز غلط است، هدف باطل است.

تفاوت عمدة امیرالمؤمنین در دوران حکومت خود با پیامبر اکرم در دوران حکومت و حیامبارکش،  این بود که در زمان پیامبر، صفوف مشخص وجود داشت؛  صف ایمان و کفر؛  منافقین می‌ماندند که دائما آیات قرآن، افراد را از منافقین که در داخل جامعه بودند برحذر می داشت،  انگشت اشاره را به سوی آنان دراز می‌کرد،  مؤمنین را در مقابل آنها تقویت می‌کرد، روحیة آنها را تضعیف می‌کرد،  یعنی در نظام اسلامی در زمان پیامبر، همه‌چیز آشکار بود. صفوف مشخص در مقابل هم بودند؛  یک نفر طرفدار کفر و طاغوت و جاهلیت بود،  یک طرف هم طرفدار ایمان واسلام و توحید و معنویت. البته آنجا هم همه گونه مردمی بودند. امیر المؤمنین، اشکال کار این بود که صفوف، مشخص نبود؛ به خاطر اینکه همان گروه دوم یعنی ناکثین،  چهر‌های موجهی بودند. هر کسی هر کسی در مقابله با شخصیتی مثل جناب زبیر،  یا جناب طلحه،  دچار تردید می‌شد.  این زبیر کسی بود که در زمان پیامبر، جزؤ شخصیت‌ها و برجسته‌ها و پسر عمة پیامبر و نزدیک به آن حضرت بود. حتی بعد از دوران پیامبر همر جزو کسانی بود که برای دفاع از امیرالمؤمنین، به سقیفه اعتراض کرد. گاهی اوقات دنبا طلبی اوضاع گوناگون و جلوه‌های دنیا،  آن‌چنان اثرهایی می‌گذارد،‌ آن‌چنان تغییرهایی در برخی از شخصیت‌ها به وجود می‌آورد که انسان نسبت به خواص هم گاهی اوقات دچار اشکال می‌شود؛  چه برسد برای مردم عامی.  بنابراین آن روز واقعا سخت بود.  آنهایی که دور و بر امیرالمؤمنین بودند وایستادند و جنگیدند، خیلی بصیرت به خرج دادند. در صدر اسلام،  افکار غلط خیلی مطرح می‌شد؛  اما آیة قرآن نازل می شد و صریحا آن افکار را رد می‌کرد؛  در دوران مکه و چه در دوران مدینه. اما در زمان امیرالمؤمنین، همان مخالفان هم از قرآن استفاده می‌کردند؛ همان‌ها هم از آیات قرآن بهره می بردند.  لذا کار امیرالمومنین به مراتب از این جهت دشوارتر بود.  امیر المومنین دوران حکومت کوتاه خود را  با این سختی‌ها گذراند.  در مقابل اینها جبهة خود علی است؛ یکی جبهة حقیقتا قوی. کسانی مثل عمار، مثل مالک اشتر،  مثل عبدالله‌بن عباس،  مثل محمد‌بن ابی‌بکر،  مثل میثم تمار،‌ مثل حجر‌بن عدی بودند؛ شخصیت‌های مؤمن و بصیر و آگاهی که در هدایت افکار مردم چقدر نقش داشتند شما می‌بینید که عمدة‌ تهاجم‌های دشمنان امیر‌المؤمنین هم متوجه همین جا بود.  علیه مالک‌اشتر، بیشتری توطئه‌ها بود؛ علیه عماریاسر،‌ بیشترین توطئه‌ها بود؛  علیه محمد‌ابن ابی‌بکر توطئه بود.  علیه همه‌ی آن کسانی که از اول کار در ماجرای امیر‌المؤمنین امتحانی داده بودند و نشان داده بودند که چه ایمان‌های مستحکم و استوار و چه بصیرتی دارند،  از طرف دشمنان،  انواع و اقسام سهام،  تهمت پرتاب می‌گردید و به جای آنها سوء قصد می‌شد و لذا اغلبشان هم شهید می‌شدند.  عمار در جنگ شهید شد،  لیکن محمدبن ابی‌بکر با حیلة شامی‌ها به شهادت رسید،  مالک اشتر با حیلة شامی‌ها شهید شد،  بعضی دیگر هم ماندند. اما بعد‌ها به نحو شدیدی به شهادت رسیدند

 

فصل چهارهم: حضرت فاطمه الزهرا

اگر با یک دید واقع‌بین ومنطقی نگاه کنیم،  بشریت یک‌جا مرهون فاطمه زهرا سلام الله علیها است -  و این گزاف نیست؛  حقیقتی است -  همچنان که بشریت مرهون اسلام -  مرهون قرآن ، مرهون تعلیمات انبیا و پیامبر خاتم صلی الله علیه و اله وسلم است. ما باید خودمان را به این مرکز نور نزدیک کنیم و نزدیک شدن به مرکز نور،  لازمه وخاصیتش نورانی شدن است.  باید با عمل و نه با محبت خالی،  نورانی بشویم؛  عملی که همان محبت و همان ولایت و همان ایمان،  آن را به ما املاء می‌کند و از ما می خواهد.  با این عمل،  باید جزء این خاندان و وابسته‌ی  به این خاندان بشویم.  این‌طور نیست که قنبر در خانة علی علیه السلام شدن،  کار آسانی باشد.

جامعة موالیان و شیعیان اهل بیت علیهم السلام  از آن بزرگواران توقع داریم که ما را جزو خودشان و از حاشیه نشینان خودشان بدانند؛ «قلان زن گوشنه نشینان خاک درگه ماست». دلمان می‌خواهد که اهل بیت در باره ما این‌طور قضاوت کنند؛  اما این آسان نیست؛ این فقط با ادعا به دست نمی‌آید؛ این،  عمل و گذشت وایثار وتشبه و تخلق به اخلاق آنان را لازم دارد.

بی خود که نمی‌گویند ام‌ابیها.  نامیدن آن حضرت به این کنیه،  به دلیل خدمت و کار و مجاهدت و تلاش اوست.  آن حضرت چه در دوران مکه،  چه در دوران شعب ابی‌طالب-  با آن همه سختی‌ها که داشت -  و چه آن هنگام که مادرش خدیجه از دنیا رفت و پیغمبر را تنها گذاشت،  در کنار و غمخوار پدر بود.  دل پیغمبر در مدت کوتاهی با حادثة  وفات خدیجه و وفات ابی‌طالب شکست. به فاصلة کمی این دو شخصیت از دست پیغمبر رفتند و پیغمبر احساس تنهایی کرد.  فاطمة زهرا سلام الله علیها در آن‌روزها قد برافراشت و با دست‌های کوچک خود غبار محنت را از چهره‌ پیغمبر زدود. ام ابیها؛  تسلی بخش پیغمبر.  این کنیت از آن ایام نشئت گرفت. پیامبر اکرم در این دوران،  مسئولیتش فقط مسئولیت رهبری به معنای ادارة یک جمعیت نبود؛ باید می‌توانست از کار خودش پیش اینهایی که دچار محنت شده‌اند، دفاع کند. می‌دانید وقتی که اوضاع خوب است،  کسانی که دور محور یک رهبری جمع شده‌اند،  همه از اوضاع راضی‌ اند، وقتی سختی پیدا می‌شود،  همه دچار تردید می‌شوند،  می‌گویند ایشان ما را آورد؛  ما که نمی خواستیم به این وضع دچار شویم!  البته ایمان‌های قوی می ایستند؛  اما بالاخره همه‌ی سختی‌ها به دوش پیغمبر فشار می‌آورد.  در همین اثنا وقتی که نهایت شدت روحی برای پیامبر بود،  جناب ابی‌طالب که پشتیبان پیامبر و امید او محسوب می‌شد،  و خدیجة کبری که او هم بزرگترین کمک روحی برای پیامبر به شمار می‌رفت،  در ظرف یک هفته از دنیا رفتند!  حادثة خیلی عجیبی است؛ یعنی پیامبر تنهای تنها شد.  من نمی دانم شما هیچ‌وقت رئیس یک مجموعه کاری بوده‌اید،  تا بدانید معنای مسئولیت یک مجموعه چیست؟!  در چنین شرایطی،  انسان واقعا بی‌چاره می‌شود.  در این شرایط،  نقش فاطمة زهرا سلام الله علیها را ببینید. فاطمه زهرا سلام الله علیها مثل یک مادر،  مثل یک مشاور،  مثل یک پرستار برای پیامبر بوده است. آنجا بوده که گفتند فاطمه ام ابیها، مادر پدرش، است.  این مربوط به آن وقت است. آیا این نمی تواند برای یک جوان الگو باشد،  که نسبت به مسائل پیرامونی خودش زود احساس مسئولیت و احساس نشاط کند؟  آن سرمایه عظیم نشاطی را که در وجود اوست،  خرج کند،  برای اینکه غبار کدورت و غم را از چهره پدری که مثلا حدود پنجاه سال از سنش می‌گذرد و تقریبا پیرمردی شده است،  پاک کند.  آیا این نمی‌تواند برای یک جوان الگو باشد؟ این خیلی مهم است. بوسه بر دست فاطمه زهرا سلام الله علیها از طرف پیامبر را،  هرگز نباید حمل بر یک معنای عاطفی کرد.  این خیلی غلط و خیلی حقیر است اگر ما خیال کنیم که چون دخترش بود و دوستش می‌داشت.  دستش را می‌بوسید این دختر جوان، این زنی که وقتی از دنیا رفته، در اوج ملکوت انسانی قرار داشته و یک شخص فوق‌العاده بوده است. این،  نگرش اسلام به زن است اما مقام معنوی این بزرگوار،  نسبت به مقام جهادی و انقلابی و اجتماعی او،  باز به مراتب بالاتر است.  فاطمة زهرا به صورت یک بشر و یک زن،  آن هم زنی جوان است؛  اما در معنا،  یک حقیقت عظیم و یک نور درخشان الهی و یک بندة‌ صالح و یک انسان ممتاز و برگزیده است. آنهایی که در طول تاریخ چه در جاهلیت قدیم و چه در جاهلیت قرن بیستم -  سعی کرده‌اند که زن را تحقیر و کوچک کنند و او را دلبسته به همین زخارف و زینت‌های ظاهری معرفی نمایند و پایبند مد و لباس و آرایش و طلا و زیور آلات کنند و وسیله و دست‌مایه‌ای برای خوش‌گذرانی‌های زندگی وانمود نمایند و عملا در این راه قدم بر دارند.  منطق آنان منطقی است که مثل برف و یخ،  در مقابل گرمای خورشید مقام معنوی فاطمه زهرا علیها‌السلام  ذوب می‌شود و از بین می‌رود.  اسلام،  فاطمه -  آن عنصر برجسته و ممتاز ملکوتی را به عنوان نموده و اسوة زن معرفی می‌کند. آن،  زندگی ظاهری و جهاد و مبارزه و دانش و سخنوری و فداکاری و شوهر داری و مادری و همسری و مهاجرت و حضور در همة میدان های سیاسی و نظامی و انقلابی و برجستگی همه‌جانبه‌ی او که مردهای بزرگ را در مقابلش به خضوع وادار می‌کرد،  این هم مقام معنوی و رکوع و سجود و محراب عبادت و دعا و صحیفه و تزرع و ذات ملکوتی ودرخشندگی عنصر معنوی و هم‌پایه و هم‌وزن و هم‌سنگ  امیر‌المؤمنین و پیامبر بودن اوست. زن این است،  الگوی زنی که اسلام می‌خواهد بسازد این است. جمع بین زندگی یک زن مسلمان در رفتارش با شوهر و فرزندان وانجام وظایفش در خانه از یک طرف،  و بین وظایف یک انسان مجاهد غیور خستگی‌ناپذیر در برخوردش با حوادث سیاسی مهم بعد از رحلت رسول اکرم صلی الله علیه و اله و سلم که به مسجد می‌آید و سخنرانی و موضع‌گیری و دفاع می‌کند و حرف می‌زند؛  و یک جهادگر به تمام‌معنا و خستگی ناپذیر و محنت‌پذیر و سختی تحمل‌کن است،‌ از طرف دیگر.  همچنین از جهت سوم،  یک عبادت‌گر به پادارندة نماز در شب‌های تار و قیام کنندة‌لله  و خاضع و خاشع برای پروردگار است و در محراب عبادت،  این زن جوان مانند اولیای کهن الهی،  با خدا راز و نیاز و عبادت می‌کند. این سه بعد را با هم جمع کردن،  نقطة درخشان فاطمه زهرا علیهاالسلام است. ‌آن حضرت،  این سه جهت را از هم جدا نکرد.  بعضی خیال می‌کنند انسانی که مشغول عبادت می‌باشد،  یک عابد و متضرع و اهل دعا و ذکر است و نمی تواند یک انسان سیاسی باشد.  و بعضی خیال می‌کنند که کسی که اهل سیاست است چه زن و چه مرد- و در میان جهاد فی‌سبیل الله حضور فعال دارد،  اگر زن است،  نمی تواند یک زن خانه یا وظایف مادری و همسری و کدبانویی باشد و اگر مردم است،  نمی تواند یک مرد خانه و دکان و زندگی باشد. خیال می‌کنند اینها با هم منافات دارد؛  در حالی که از نظر اسلام، این سه چیز با یک‌دیگر منافات و ضدیت که ندارند، در شخصیت انسان کامل کمک‌کننده هم است.  شخصیت زهرا اطهر،  در ابعاد سیاسی و اجتماعی و جهادی،  شخصیت ممتاز و برجسته‌ای است؛  به‌طوری که همه‌ی زنان مبارز و انقلابی و برجسته و سیاسی عالم می‌توانند از زندگی کوتاه و پر مغز او درس بگیرند. در محیط علم هم یک دانشمند والاست.  آن خطبه ای که فاطمه زهرا سلام الله علیها در مسجد مدینه،  بعد از رحلت پیغمبر ایراد کرده است،  خطبه‌ای است که به گفتة علامة مجلسی،  بزرگان فصلحا و بلغا و دانشمندان باید بنشینند کلمات و عبارات آن را معنا کنند. این قدر پر مغز است؛  از لحاظ زیبایی هنری،  مثل زیبا‌ترین و بلند‌ترین کلمات نهج‌البلاغه است.  فاطمة زهرا سلام الله علیها می‌رود در مسجد مدینه،  در مقابل مردم می ایستد و ارتجالا حرف می‌زند!  شاید یک ساعت،  با بهترین و زیبا‌ترین عبارات و زبده ترین و گزیده ترین معانی صحبت کرده است. زندگی فاطمه زهرا سلام الله علیها از همه‌ی ابعاد زندگی‌ ای همراه با کار و تلاش و تکامل و تعالی روحی یک انسان است.  شوهر جوان او دائما در جبهه و میدان‌های جنگ است؛  اما در عین مشکلات و محیط و زندگی، فاطمه زهرا سلام الله علیها مثل کانونی برای مراجعات مردم و  مسلمانان است.  او دختر کارگشای پیغمبر است و در این شرایط،  زندگی را با کمال سرافرازی به پیش می‌برد؛  فرزندانی تربیت می‌کند مثل حسن و حسین و زینب؛  شوهری را نگهداری می‌کند مثل علی و رضایت پدری را جلب می‌کند مثل پیغمبر!  راه فتوحات و غنایم که باز می‌شود،  دختر پیغمبر ذره‌ای از لذت‌های دنیا و تشریفات و تجملات و چیزهایی را که دل دختران جوان و زن‌ها متوجه آنهاست،  به خود راه نمی‌دهد. جهان آن بزرگوار در میدان‌های مختلف،  یک جهاد نمونه است.  در دفاع از اسلام؛ در دفاع از امامت و ولایت؛  در حمایت از پیغمبر؛  در نگه‌داری بزرگ‌ترین سردار اسلام،  یعنی امیر المؤمنین که شوهر زن مسلمانان باید در راه فرزانگی و علم تلاش کند؛  در راه خودسازی معنوی و اخلاق تلاش کند؛  در میدان جهاد و مبارزه -  از هر نوع جهاد و مبارزه‌ای -  پیش قدم باشد؛  نسبت به زخارف دنیا و تجملات کم ارزش،  بی اعتنا باشد؛  عفت و عصمت و طهارتش در حدی باشد که چشم نظر هرزة‌بی‌گانه را به خودی خود دفع کند؛  در محیط خانه،  دل آرام شوهر و فرزندانش باشد؛  مایة آرامش و زندگی و آسایش محیط خانواده باشد؛  در دامن پر مهر و پر عطوفت و با سخنان پر نکته و مهر‌آمیزش،  فرزندان سالمی را از لحاظ روانی تربیت کند؛  انسان‌های بی‌عقیده،  انسان‌های خوش روحیه،  انسان های سلام از لحاظ روحی و اعصاب،  در دامان او پرورش پیدا کنند ومردان و زنان و شخصیت‌های جامعه را به وجود آورد.  مادر از هر سازنده‌ای؛  سازنده‌تر و  بار ارزش‌تر است. اهمیت آن را ندارد که کسی یک انسان والا به وجود آورد.  و او، مادر است.  این،  آن الگوی زن اسلامی است.

 

فصل پنجم: امام حسن

انقلاب اسلام،  یعنی تفکر اسلام و امانتی که خدای متعال به نام اسلام برای مردم فرستاد،  در دورة اول،  یک نهضت و یک حرکت بود و در قالب یک مبارزه و یک نهضت عظیم انقلابی، خودش را نشان داد و آن در هنگامی بود که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ،  این فکر را در مکه اعلام کردند و دشمنان تفکر توحید و اسلام، در مقابل آن صف‌آرایی نمودند؛  برای اینکه نگذارند این فکر پیش برود. پیامبر،  با نیرو گرفتن از عناصر مؤمن، این نهضت را سازماندهی کرد و یک مبارزه بسیار هوشمندانه و قوی و پیشرو را در مکه به وجود آورد. این نهض ومبارزه، سیزده سال طول کشید. این، دورة اول بود. بعد از سیزده سال،  با تعلیمات پیامبر با شعارهایی که داد،  با سازماندهی‌ای که کرد،  با فداکاری‌ای که شد،  با مجموع عواملی که وجود داشت،  این تفکر،  یک حکومت و یک نظام شد و به یک نظام سیاسی و نظام زندگی یک امت تبدیل گردید و آن هنگامی بود که رسول خدا به مدینه تشریف آوردند و آنجا را پایگاه خودشان قرار دادند و حکومت اسلامی را در آنجا گسترداندند و اسلام از شکل یک نهضت،  به شکل یک حکومت تبدیل شد.  این، دورة‌دوم بود.

اسلام به شکل حکومت، ظاهر شد.  همه‌چیز شکل یک نظام اجماعی را هم داشت؛  یعنی حکومت و  ارتش و کار سیاسی و کار فرهنگی و کار قضایی و تنظیم روابط اقتصادی مردم را  هم داشت و قابل بود که گسترش پیدا کند و اگر به همان‌ شکل پیش می‌رفت،  تمام روی زمین را هم می‌گرفت؛  یعنی اسلام نشان داد که این قابلیت را هم دارد. در باب صلح امام حسن این مسئله را بارها گفته‌ایم ودر کتاب‌ها نوشته‌اند که هر کس حتی خود امیر‌المؤمنین هم اگر به جای امام حسن مجتبی بود و در آن شرایط قرار می‌گرفت،  ممکن نبود کاری بکند،  غیر از آن کاری که امام حسن کرد.  هیچ کس نمی تواند بگوید که امام حسن،  فلان گوشة کارش سؤال برانگیز است. نه، کار آن بزرگوار، صد در صد بر استدلال منطقی غیر قابل تخلف منطبق بود. صلح را تنها امام حسن نکرد،  امام حسن و امام حسین این کار را کردند؛  منتها امام حسن جلو بود و امام حسین پشت سر او بود.  امام حسین،  جزو مدافعان ایدة صلح امام حسن بود. هیچ کس نمی تواند بگوید که اگر امام حسین به جای امام حسن بود،  این صلح انجام نمی‌گرفت، نخیر،  امام حسین با امام حسن بود و این صلح انجام گرفت و اگر امام حسن هم نبود و امام حسین تنها بود،  در آن شرایط،  باز هم همین‌کار انجام می‌گرفت و صلح می‌شد.

صلح، عوامل خودش را داشت و هیچ تخلف و گریزی از آن نبود. آن روز،  شهادت ممکن نبود. هر کشته‌شدنی که شهادت نیست؛  کشته‌شدن با شرایطی، شهادت است.  آن شرایط در آنجا نبود و اگر امام حسن علیه‌السلام در آن روز کشته می‌شدند،  شهید نشده بودند،  امکان نداشت که آن روز کسی بتواند در آن شرایط،  حرکت مصلحت‌آمیزی انجام بدهد  که کشته بشود  واسمش شهادت باشد و انتحار نکرده باشد.  بعد از صلح امام حسن مجتبی علیه السلام بود.  امام حسن مجتبی کاری کرد که جریان اصیل اسلام که  از مکه شروع شده بود و به حکومت اسلامی و به زمان امیر‌المؤمنین و زمان خود او رسیده بود -  در مجرای دیگری،  جریان پیدا بکند؛  منتها اگر نه به شکل حکومت،  زیرا ممکن نبود،  لااقل دوباره به شکل نهضت جریان پیدا کند.  این، دورة سوم اسلام است. اسلام دوباره نهضت شد. اسلام ناب، اسلام اصیل، اسلام ظلم‌ستیز، اسلام‌ سازش‌ناپذیر،  اسلام دور از تحریف و مبرا از اینکه بازیچة دست هواها و هوس‌ها بشود،  باقی ماند؛  اما در شکل نهضت باقی ماند.  یعنی در زمان امام حسن علیه‌السلام تفکر انقلابی اسلامی که دوره‌ای را طی کرده بود و به قدرت و حکومت رسیده بود؛  دوباره برگشت و یک نهضت شد البته در این دوره،  کار این نهضت،  به مراتب مشکل‌تر از دورة خود پیامبر بود؛  زیرا شعارها در دست کسانی بود که لباس مذهب را بر تن کرده بودند؛  در حالی که از مذهب نبودند.  مشکلی کار ائمه هدی علیهم‌السلام اینجا بود.  ائمه می‌‌خواستند که نهضت، مجددا به حکومت و جریان اصیل اسلامی تبدیل بشود. و آن جریان اسلامی که آغشته‌شدن و آمیخته‌شدن و آلوده‌شدن به آلودگی‌های هواهای نفسانی دور است،  روی کار بیاید؛ ولی این کار، کار مشکلی است. در دوران دوم نهضت یعنی دوران خلافت خلفای سفیانی  و مروانی و عباسی،  مهم‌ترین چیزی که مردم احتیاج داشتند،  این بود که اصالت‌های اسلام و جرقه‌های اسلام اصیل و قرآنی را در لا‌به لای حرف‌های گوناگون و پراکننده ببینند و بشناسند و اشتباه نکنند.  بی‌خود نیست که ادیان،  این همه روی تعقل و تدبر تکیه کرده‌اند.  بی‌خود نیست که در قرآن کریم،  این‌همه روی تفکر و تعقل و تدبر انسان‌ها تکیه شده است؛  آن هم درباره اصلی‌ترین موضوعات دین،  یعنی توحید توحید،  فقط این نیست که بگوییم خدایی هست،  آن هم یکی است و دو نیست.  این، صورت توحید است. باطن توحید،  اقیانوس بی‌کرانه‌ای است که اولیای خدا در آن غرق می‌شوند. توحید، وادی بسیار با عظمتی است؛  اما در چنین وادی با عظمتی، باز از مؤمنین و مسلمین و موحدین خواسته‌اند که با تکیه به تفکر و تدبر و تعقل،  پیش برود.  واقعا هم عقل و تفکر می‌تواند انسان را پیش ببرد.  البته در مراحل مختلف،  عقل به نور وحی و نور معرفت و آموزش‌های اولیای خدا،  تجهیز و تغزیه می‌شود؛  لیکن بالاخره آن‌چه که پیش می‌رود، عقل است،  بدون عقل،  نمی‌شود هیچ‌جا رفت. دوران خلافت مروانی و سفیانی و عباسی،  دورانی بود که ارزش‌های اسلامی از محتوای واقعی خودشان خالی شدند.  صورت‌هایی باقی ماند؛  ولی محتواها به محتواهای جاهلی و شیطانی تبدیل شد.  آن دستگاهی که می‌خواست انسان‌ها را عاقل،  متعبد، مؤمن، آزاد،  دور از آلایش‌هاع خاضع عندالله و متکب در مقابل متکبران تربیت کند و بسازد که بهترینش، همان دستگاه مدیریت اسلامی در زمان پیامبر بود به دستگاهی تبدیل شد که انسان‌ها را با تدابیر گوناگون،  اهل دنیا و هوی و شهوات و تملق و دوری از معنویات و انسان‌های بی‌شخصیت  وفاسق و فاسدی می‌ساخت و رشد می‌داد. متاسفانه، در تمام دوران خلافت اموی و عباسی این‌طور بود. اگر امام مجتبی این صلح را انجام نمی‌داد،  آن اسلام ارزشی نهضتی باقی نمی‌ماند و از بین می‌رفت؛  چون معاوبه بالاخره غلبه پیدا می‌کرد چون دستگاه تبلیغات در اختیار او بود،  چهرة‌او در اسلام، چهره‌ای نبود که نتوانند موجه کنند و نشان بدهند. اگر امام حسن صلح نمی‌کرد،  تمام ارکان خاندان پیامبر را از بین می‌بردند و کسی را باقی‌نمی‌گذاشتند که حافظ نظام ارزشی اصیل اسلام باشد.  همه ‌چیز به کلی از بین می‌رفت و ذکر اسلام بر می‌افتاد و نوبت به جریان عاشورا هم نمی‌رسید.  اگر بنا بود امام مجتبی علیه السلام، جنگ با معاویه را ادامه بدهد و به شهادت خاندان پیامبر منتهی بشود،  امام حسین هم باید در همین ماجرا کشته می شد،  اصحاب برجسته هم باید کشته می‌شدند،  حجر بن عدی‌ها هم باید کشته می‌شدند،  همه باید از بین می‌رفتند و کسی که بماند و بتواند از فرصت‌ها استفاده بکند و اسلام را در شکل ارزشی خودش باز هم حفظ کند،  دیگر باقی نمی‌ماند. این، حق عظیمی است که امام مجتبی علیه‌السلام بر بقای اسلام دارد البته صلح،  تحمیلی بود؛  اما بالاخره صلحی واقعی شد. پس از اینکه اما حسن با معاویه صلح کرد،  نادانان و ناآگاهان با زبان‌های مختلف حضرت را نکوهش می‌کردند؛  گاهی او را ذلیل کنندة مؤمنین می دانستند،  و می‌گفتند شما این مؤمنین پر شور پر حماسه‌ای که  در مقابل معاویه قرار داشتند،  با صلح خودتان خوار کردید و تسلیم معاویه نمودید،  و گاهی تعبیرات محترمانه‌تر و مؤدبانه‌تری به‌کار می‌بردند ولی مضمون یکی بود،  امام حسن در برابر این اعتراض‌ها و ملامت‌ها جمله‌ای را خطاب به آنان می‌گفت که شاید در سخنان آن حضرت از همة  جملات رساتر و بهتر باشد«ما تدری لَعَلَّهُ فِتْنَةٌ لَکُمْ وَ مَتاعٌ إِلی حِینٍ» چه می دانی و از کجا می دانی، شاید این، یک آزمونی برای شما است؟  و شاید یک متاع و بهره‌ای است برای معاویه تا زمانی محدود،  و این جلمه اقتباس از آیه قرآن است. این حادثه عبارت است از تبدیل جریان خلافت اسلامی به سلطنت، جمله، خیلی پر مغز و پربار است اگر ما در آن تامل کنیم، خلافت نوعی از حکومت است،  سلطنت نوعی دیگر؛ و اینها باهم تمایزشان در یک خصوصیت و دو خصوصیت و پنج خصوصیت نیست.  دو جریان جداگانه و به کلی متمایز از یکدیگر در اداره و حکمرانی بر مسلمین و بر کشور و بر جامعه اسلامی وجود دارد،  یکی جریان سلطنت و یکی جریان خلافت.  و در این حادثه قطار عظیم تاریخ اسلام و زندگی اسلامی خط عوض کرد؛ جریان حق یعنی جریان امام حسین اصالت را می‌دادند به دین.  برایشان اصل، دین بود.  دین یعنی چه؟  یعنی هم در ایمان مردم و اعتقاد مردم،  دین باقی بماند و مردم به دین متعبد و پایبند بمانند در ایمان و عمل؛  و هم دین در ادارة جامعه حاکمیت داشته باشد.  اصل برای اینها این بود که جامعه با ادارة  دین و با قدرت دین و حاکمیت دین حرکت کند و نظامی باشد اسلامی،  قدرت داشتن،  دست خودشان کار بودن  مسئله اصلی این بود که این نظام و این جامعه با حاکمیت دین اداره بشود و افرادی که در این جامعه هستند،  ایمان دینی در دلشان باقی بماند و در دلشان عمق و رسوخ پیدا کند.  جریان اول،  مشخصه‌اش این بود.  جریان دوم برایش اصل این بود که قدرت را به‌دست بگیرد به هر قیمتی،  می‌خواست حاکم باشد. این سیاست حاکم بر جریان دوم بود. مسئله برایش این بود که قدرت را به‌دس بگیرد،  حالا با هر قیمتی،  با هر شیوه‌ای،  هر جور بشود قدرت را در دست نگه‌داشت.  کما اینکه این روش سیاسیون معمول دنیاست.  ارزش‌ها و اصول برایشان اصل نیست.  اگر توانستند اصولی در ذهنشان بود.  حفظ بکنند.  خب حفظ می‌کنند.  اگر نتوانستند برایشان اصلی این است که این قدرت در دست خودشان بماند.  این برایشان مهم است.  این بسیار مرز حساس و مهمی است.  ممن است هر دو جریان به ظواهر مذهب هم عمل بکنند،  کما این‌که در جنگ بین امیر‌المؤمنین و معاویه همین‌جور بود. اگر ما مالک اشتر را به شمشیرش و شجاعتش می‌شناسیم،  عمار یاسر را به زبانش و فکرش و بینش صحیحش و روشنگری بسیار کارسازش در تاریخ صدر اسلام باید بشناسیم. پس گاهی همان جریانی که  اصل برایش قدرت هست،  ظواهر اسلامی را هم ملاحظه می‌کند،  این دلیل نیست؛  باید باطن کار را نگاه کرد وهوشیارانه تشخیص داد که کدام جریان منطبق با کجاست،  این مطلب اول،  مشخصة‌ این دو جریان این است: قدرت‌گرایی در یک طرف و اصول گرایی و ارزش‌گرایی و بنیاد گرایی در یک سو. بنیادهای اسلامی، تفکرات بنیادین اسلام؛ یعنی ارزش‌های اسلامی را قبول داشتن، برایش تلاش کردن، در راهش مجاهدت کردن است،  در یک جهت نه ، قدرت‌گرایی است، قدرت را می‌خواهد به دست بگیرد حالا یک وقت این‌جور می‌شود، یک وقت آن‌جور می‌شود،  هرجور شد می‌خواهد در اختیارش زمام قدرت را داشته باشد. این مطلب اول روش‌های باطل کلا آمیزه‌ای است از چند چیز،  یعنی نقشة معاویه یک نقشه ای است که  از چند قسمت در کار حفظ قدرت و تعمیق قدرت تشکیل شده،  هر کدام از این بخش‌ها در یک جا عملکرد و کاربرد دارد.  آن چند چیز عبارتند: یکی قدرت‌نمایی، یک‌جاهایی به شدت قدرت‌نمایی می‌کند،  سرکوب می‌کند،  یکی پول که کارسازترین چیزها در اختیار  عوامل شر آفرین است.  دیگری تبلیغ،  چهارمی سیاسی کاری؛  یعنی روش‌های سیاسی و شل کن سفت‌کن‌های سیاسی،  این مجموعا روش‌های معاویه است. تبلیغات، مسمومترین وخطرناک‌ترین ابزارهایی بوده  که در طو تاریخ،  باطل از او استفاده کرده. جریان حق از تبلیغ، مثل جریان باطل از تبلیغ نمی‌تواند هیچ وقت استفاده کند.  برای خاطر اینکه تبلیغ اگر بخواهد به‌طور کامل ذهن‌ها را بپوشاند، احتیاج دارد به بازیگری،  احتیاج دارد به دروغ و فریب، جریان حق، اهل دروغ و فریب نیست.  آن جریان باطل است که برایش هیچ چیز مهم نیست. مهم این است که یک حقیقتی به شکل دیگری درچشم مردم وانمود بشود. از تمام ابزارها استفاده می‌کنند و کردند.

روش های جریان حق، جریان حق هم بیکار که ننشسته بود و در مقابل این تهاجم باطل آنها هم روش هایی داشتند که به طور خلاصه عبارت است از اول مقاومت و تحرک قدرتمندانه. بعضی خیال می کنند امام حسن مجتبی ترسید که بجنگد؛ نه. امام حسن مجتبی قاطعانه عازم به جنگ بود و جزو شجاعات عرب است.

آن حضرت- امام حسن مجتبی در میدان ها و در جریان ها، بیشتر حتی حضور داشته از امام حسین. نخیر، مرد جنگ، مرد سیاست، مرد تدبیر، مرد زبان آوری، قویو مباحثات و مجادلات امام حسن مجتبی را انسان وقتی که می خواند، مو بر بدن انسان راست می ایستد. از بس قوی و قدرتمندانه است.

قدرتمندانه ایستاده برای دفاع،  این یکی از روشهاست، تا آنجایی که ممکن است. یک جاهایی ایستادگی قدرتمندانه به ضرر تمام می شود و همیشه همین جور است. یک جاهایی ایستادگی و ادامه کار قدرتمندانه به ضرر تمام می شود. تغییر روش و مانور در انتخاب روش ها یک کار اساسی و لازم است.

دوم، تبلیغات. کار تبلیغ در دستگاه حق اهمیتش بسیار زیاد است. منتها همان طور که گفتیم- جریان حق در تبلیغ دستش بسته است. از هر شیه ای، از هر روشی نمی تواند استفاده کند. آن چیزی را که حق و واقع هست فقط بیان می کند، یک چیزهایی هست که توی ذهن مردم، دوست می دارند بیان کند؛ اما جریان حق نخیر، حق را بیان می کند ولو تلخ باشد.

شما می بینید امیرالمومنین در مواجه با یاران خودش گاهی با آنها آن چنان تلخ حرف می زد که انسان تعجب می کند. ماها که با اینکه دوست می داریم که روش هایمان همان روش ها باشد. برای ما هم حتی تعجب انگیز است در مواردی. معاویه هیچ وقت این کار را نمی کرد. معاویه تملق مردم را می گفت. معاویه سعی می کرد به هر قیمتی هست حمایت مردم را جلب کند. علی بن ابی طالب این کار را نمی کند. نه اینکه بلد نیست؛ برخلاف تقوی است، برخلاف اصول است.

ارزش گرایی؛ و شیوه دیگر اصرار بر حفظ ارزش ها. آن چیزی که در دستگاه حق خیلی مهم است و در شیوه های آنها مورد توجه است این است که اصرار دارند که ارزش ها را به هر قیمتی هست حفظ کنند و در نهایت عقب نشینی تا حد و مرز حراست از بقای مکتب، این را هم توجه داشته باشید، یعنی حق اگر دید که  ایستادن او موجب می شود که اصل مکتب به خطر بیفند عقب نشینی می کنند، ننگ و عارش نمی آید از عقب نشینی کردن.

مسئله بعدی تحلیل شکست جریان حق است. علت شکست امام حسن عبارت بود از ضعف بینش عمومی، علت اصلی و آمیخته شدن ایمان و انگیزه های مادی. در زمینه ضعف بینش عمومی، مردم بسیار بسیار ناآگاه بودند انصافاً و ایمان مذهبی شان هم آمیخته شده بود به انگیزه های مادی. برایشان مادیت شده بود اصل. متزلزل شدن ارزش ها از ده، بیشت سال قبل از آن؛ از حدود پانزده سال قبل از ماجرای صلح امام حسن، ارزش ها ذره ذره متزلزل شده بود. یک مقدار تبعیض و یک مقدار این چیزها به وجود آمده بود و همه اینها موجب شد که امام حسن نتواند مقاومت کند. و اما رفتار گروه فاتح با گروه مغلوب این بود که به جای اینکه بیایند امام حسن و یارانشان را بگیرند در زندان بیاندازند یا بکشند، وقتی که مسلط شدند نه خیلی هم، علی الظاهر احترامشان را حفظ کردند؛ و با حضرت دیدار کردند خیلی احترام کردند، اما معاویه و گروه فاتح تصمیم گرفت بر محو شخصیت و تضعیف شخصیت، شخص را حفظ کردند تا شخصیبت را نابود بکنند. این روش انها بود که همان طور که گفتم در تبلیغات این اصل را قرار دادند.

و اما گروه مغلوب با گروه  فاتح چه کردند؟ آنها استراتژی شان را این قرار دادند که در میان این فضای بسیار فتنه آمیز و غبارآلوده و بسیار خطرناک و مسمون، یک جریان حقی را سازماندهی کنند و شکل بدهند و به عنوان ستون اصلی حفظ اسلام این جریان را پیش ببرند. حالا که نمی توانیم کل جامعه را در پوشش تفکر درست اسلامی قرار بدهیم، پس به جای روی آوردن به یک جریان رقیق و رو به زوال، که همان جریان عمومی است- یک جریان عمیق و  اصیل را در اقلیت و در زیر پوشش نگه می داریم تا بماند و تضمین کننده حفظ اصالت های اسلام باشد. این کار را امام حسن کرد. یک جریان محدودی را به وجود آورد، یا بهتر بگویم سازماندهی کرد، که این جریان همان جریان یاران و صحابه اهل بیت است، جریان تشیع، که  اینها در طول تاریخ اسلام، در طول دوران های سیاه و خفقان آلود، ماندند و موجب شدند و تضمین کردند بقای اسلام را. اگر اینها نبودند به کلی همه چیز دگرگون می شد، جریان امامات و جریان بینش اهل بیت که تضمین کننده اسلام واقعی بود.

فرجام، این شد که گروه غالبان و فاتحجان و زورمندان شدند محکومان، مغلوبان و ضعیف شمرده شدگان شدند حاکمان و فاتحان در ذهنیت جهان اسلام، امروز شما اگر نگاه کنید   آن ذهنیتی که در دنیال اسلام وجود دارد، کمابیش ذهنیتی است که امام حسن مجتبی و امیرالمومنین آن را ترویج می کردند. نه ذهنیتی که معاویه و بعد از او یزید و بعد از او عبدالملک و مروان و خلفای بنی امیه ترویج می کردند. آن ذهنیت آنها به کلی شکست خورد و از بین رفت در تاریخ دیگر نیست. ذهنیت آنها را اگر بخواهیم ما اسمی رویش مبگذاریم همان نواصبند. نواصب که یکی از فرق به حساب می آیند که امروز هم در دنیای اسلام برافتادند. وجود خارجی ندارند ظاهراً. نواصب یعنی کسانی که دشنام می دادند به خاندان پیغمبر و اسلام آنها را قبول نداشتند. که جریان ذهنی آنها آن بود.

اگر چه در برخی از فروع و پاره ای از عقاید درجه دو  و دست دوم عیناً همان ها منتقل نشده، اما مجموع جریان این است. امام حسن بنابراین فاتح شد و جریان او جریان پیروز بود. این یک خلاصه ای ماجرای صلح امام حسن از دیدگاه تاثیر آن در کل تاریخ اسلام بود.

 

فصل ششم: امام حسین

دو خطر عمده، اسلام را تهدید می کند که یکی خطرِ«دشمنان خارجی» و دیگری خطرِ «اضمحلال داخلی» است.

دشمن خارجی، یعنی کسی از بیرون مرزها، با انواع سلاح ها، موجودیت یک نظام را با فکرش و دستگاه زیربنایی عقیدتی اش و قوانینش و همه چیزش هدف قرار می دهد. از بیرون یعنی چه؟ نه از بیرون کشور. از بیرون نظام. ولو در داخل کشور. دشمنانی هستند که خودشان را از نظام، بیگانه می دانند و با آن مخالفند. اینها بیرونند. اینها غریبه اند. اینها برای اینکه نظامی را نابود کنند و از بین ببرند. تلاش می کنند. با شمشیر. با سلاح آتشین. با مدرن ترین سلاح های مادی، و با تبلیغات و پول و هر چه که در اختیارشان باشد. این، یک نوع دشمن است.

دشمن و آفت دوم، آفت اضمحلال درونی است. یعنی در درون نظام؛ که این مال غریبه ها نیست، این مال خودی هاست. خودی ها ممکن است در یک نظام، بر اثر خستگی، بر اثر اشتباه در فهم راه درست، بر اثر مغلوب احساسات نفسانی شدن و بر اثر نگاه کردن به جلوه های مادی و بزرگ انگاشتن آنها، ناگهان در درون، اچار آفت زدگی می شود. این، البته خطرش بیشتر از خطر اولی است.

این دو نوع دشمن- آفت برونی و آفت درونی- برای هر نظامی، برای هر تشکیلاتی و برای هر پدیده ای وجود دارد. اسلام برای مقابله با هر دو آفت، علاج معین کرده و جهاد را گذاشته است. جهاد، مخصوص دشمنان خارجی نیست.

جهاد، برای دشمنی است که می خواهد از روی بی اعتقادی و دشمنی با نظام، به آن هجوم بیاورد. همچنین، برای مقابله با آن تفکک داخلی و از هم پاشیدگی درونی، تعالیم اخلاقی بسیار باارزشی وجود دارد که دنیا را به طور حقیقی به انسان می شناساند و می فهماند.

ماجرای عاشورا، عبارت است از یک حرکت عظیم مجاهدت آمیز در هر دو جبهه. هم در جبهه مبارزه با دشمن خارجی و برونی؛ که همان دستگاه خلافت فاسد و دنیاطلبان چسبیده به این دستگاه قدرت بودند و قدرتی را که پیغمبر برای نجات انسان ها استخدام کرده بودند، آنها برای حرکت در عکس مسیر اسلام و نبی مکرم اسلام می خواستند. و هم در جبهه درونی، که آن روز جامعه به طور عموم به سمت همان فساد درونی حرکت کرده بود. نکته دوم، به نظر من مهمتر است.

وقتی می گوییم فاسد شدن دستگاه از درون ،یعنی این .یعنی افرادی درجامعه پیدا شوند که به تدریخ بیماری اخلاقی مسری خود -دنیا زدگی و شهوت زدگی -را که متاسفانه مهلک هم هست ،همین طور به جامعه منتقل کنند. در چنین وضعیتی ،مگر کسی دل و جرات یا حوصله پیدا می کرد که به سرغ مخالفت با دستگاه یزید بن معاویه برود؟! مگر چنین چیزی اتفاق می افتاد؟چه کسی به این فکر این بود که با دستگاه ظلم و فساد آن روز یزیدی مبارزه کند؟در چنین زمینه ای، قیام عظیم حسینی به وجود آمد ،که هم با دشمن مبارزه کرد و هم با روحیه راحت طلبی فساد پذیر رو به تباهی میان مسلمانان عادی ومعمولی . این مهم است.

دوست دارندچنین بگویند که حضرت خواست حکومت فاسد یزید را کنار بزند و خود،یک حکومت تشکیل دهد. این هدف قیام ابی عبدالله علیه السلام بود . این حرف ،نیمه درست است؛نمی گویم غلط است. اگر مقصود از این حرف ،این است که آن بزرگوار برای تشکیل حکومت قیام کرد،به این نحو که اگر ببینید نمی شود انسان به نتیجه برسد،بگوید نشد دیگر،برگردیم ؛این غلط است. بله ؛کسی که به قصد حکومت حرکت می کند،تا آنجا پیش می رود که ببیند این کار،شدنی است . تا دید احتمال شدن این کار ،یا احتمال عقلایی وجود  ندارد،وظیفه اش این است که بر گردد. اگر هدف ،تشکیل حکومت است،تا آنجا جایز است انسان برود که بشودرفت .آنجا که نشود رفت ،باید برگشت .اگر آن کسی که می گوید هدف حضرت از این قیام،تشکیل حکومت حقه علوی است ، مرادش این است ،این درست نیست. برای اینکه مجموع حرکت امام ،این را نشان نمی دهد.

در نقطه مقابل ،گفته می شود:نه آقا،حکومت چیست ؟حضرت می دانست که نمی تواند حکومت تشکیل دهد،بلکه اصلا آمد تا کشته و شهید شود !این حرف هم مدتی برسر زبان ها خیلی شایع  بود. بعضی با تغبیرات زیبای شاعرانه ای هم این را بیان می کردند.حتی من دیدم بعضی از علمای بزرگ ما هم این را فرمود ه اند. این حرف که اصلا حضرت قیام کرد برای اینکه شهید شود،حرف جدیدی نبوده است. گفت :چون با ماندن نمی شود کاری کرد ،پس برویم باشهید شدن ،کاری بکنیم !این حرف را هم،ما در اسناد و مدارک اسلامی نداریم که برو خودت را به کام کشته شدن بیانداز؛ ماچنین چیزی نداریم.شهادتی را که ما در شرع مقدس می شناسیم و در روایات وآیات قرآن از آن نشان می بینیم،معنایش این است که انسان به دنبال هدف مقدسی که واجب یا راجح است ،برود و در آن راه ،تن به کشتن هم بدهد.این،آن شهادت تعبیر شاعرانه چنینی که،خون من پای ظالم را بلغزاند و او را به زمین بزند؛اینها،آن چیزی نیست که مربوط بدان حادثه به آن عظمت است.دراین هم بخشی از حقیقت هست؛اما هدف حضرت ،این نیست . پس به طور خلاصه،نه می توانیم بگوییم که حضرت قیام کرد برای تشکیل حکومت و هدفش تشکیل حکومت بود،و نه می توانیم بگوییم حضرت برای شهید شدن قیام کرد. امام حسین علیه السلام هدف دیگری داشت؛  منتها رسیدن به آن هدف دیگر،  حرکتی را می طلبید که این حرکت،  یکی از دو نتیجه را داشت،  حکومت یا شهادت،  البته حضرت برای هر دو هم آمادگی داشت،  هم مقدمات حکومت را آماده کرد و می کرد؛  هم مقدمات شهادت را آماده کرد و می کرد.  هم برای این توطین نفس می کرد، هم برای آن،  هر کدام هم می شد،  درست بود و ایرادی نداشت؛  اما هیچ کدام هدف نبود؛  بلکه دو نتیجه بود. هدف,  چیزی دیگری است. هدف آن بزرگوار عبارت بود از انجام دادن یک واجب عظیم از واجبات دین که آن واجب عظیم را هیچ کس قبل از امام حسین- حتی خود پیغمبر - انجام نداده بود نه پیغمبر این واجب  را انجام داده بود نه امیرآلمومنین نه امام حسن مجتبی واجبی بود که در بنای کلی نظام فکری و ارزشی و عملی اسلام جای مهمی دارد با وجود اینکه این واجب خیلی مهم و بسیار اساسی است تا زمان امام حسین به این واجب عمل نشده بود عرض می کنم که چرا عمل نشده بود امام حسین باید این واجب را عمل می کرد تا درستی برای همه ی تاریخ باشد .این واجب هم باید به وسیله امام حسین علیه السلام انجام می گرفت تا درستی عمل برای مسلمانان و برای طول تاریخ باشد حالا  چرا امام حسین این کار را بکند؟  چون زمینه انجام این واجب در زمان امام حسین پیش آمد اگر این زمینه در زمان امام حسین پیش نمی آمد مثلا در زمان امام علی النقی علیه السلام پیش می آمد همین کار را امام علی النقی علیه الصلاه والسلام می کرد و حادثه عظیم و ذبح عظیم تاریخ اسلام امام علی النقی می شد.

به طور طبیعی انجام این واجب، به یکی از دو نتیجه می رسد؛ یا نتیجه اش این است که به قدرت و حکومت می رسد؛ اهلاً و سهلاً، امام حسین حاضر بود. اگر حضرت به قدرت هم می رسد، قدرت را محکم می گرفت و جامعه را مثل زمان پیغمبر و امیرالمومنین اداره می کردذ. یک وقت هم انجام این واجب، به حکومت نمی رسد، به شهادت می رسد. برای آن هم امام حسین حاضر بود. خداوند امام حسین و دیگر ائمه بزرگوار را طوری آفریده بود که بتوانند بارسنگین آن چنان شهادتی را هم که برای این امر پیش می آمد، تحمل کنند و تحمل هم کردند.

پیغامبر اکرم و هر پیغمبری وقتی که می آید، یک مجموعه احکام می آورد، این احکامی را که پیغمبر می آورد، بعضی فردی است و برای این است که انسان خودش را اصلاح کند؛ بعضی اجتماعی است و برای این است که دنیای بشر را آباد و اداره کند و اجتماعات بشر را به پا بدارد. مجموعه احکامی است که به آن نظام اسلامی می گویند.

دو نوع انحراف داریم: یک وقت مردم فاسد می شوند خیلی وقت ها چنین چیزی پیش می آید اما احکام اسلامی از بین نمی رود یک وقت مردم که فاسد می شوند حکومت ها هم فاسد می شوند علما و گویندگان دین هم  فاسد می شوند از آدم های فاسد اصلا دین صحیح صادر نمی شود قرآن و حقایق را تحریف می کنند خوب ها را بد بدها را خوب منکر را معروف و معروف را منکر می کند خطی را که اسلام مثلا به این سمت کشیده است  صدو هشتاد درجه به سمت دیگر عوض می کند.  اگر جامعه منحرف شد باید کاری کرد خدا حکمی در اینجا دارد در جوامعی که انحراف به حدی پیش می آید که خطر انحراف اصل اسلام است.  خدا تکلیفی دارد خدا انسان را در هیچ قضیه ای بی تکلیف نمی گذارد پیغمبر این تکلیف را فرموده است قرآن و حدیث گفته اند اما پیغمبر که نمی تواند به این تکلیف عمل کند چرا نمی تواند؟ چون این تکلیف را آن وقتی می شود عمل کرد که جامعه منحرف شده باشد جامعه در زمان پیغمبر و زمان امیر المومنین که به آن شکل منحرف نشده  است در زمان امام حسن که معاویه در راس حکومت است اگر چه خیلی از نشانه های آن انحراف پدید آمده است،  اما هنوز به آن حدی نرسیده است که خوف تبدیل کلی اسلام وجود داشته باشد شاید بشود گفت برهه ای از زمان چنین وضعیتی هم پیش آمد اما در آن وقت فرصتی نبود که این کار انجام گیرد موقعیت مناسبی نبود این حکمی که  جزو مجموعه احکام اسلامی است اهمیتش از خود حکومت کمتر نیست  چون حکومت یعنی اداره جامعه اگر جامعه به تدریج  از خط  خارج و خراب و فاسد شد،  و حکم خدا تبدیل شد اگر ما آن حکم تغییر وضع و تجدید حیات یا به تعبیر  امروز انقلاب اگر آن حکم انقلاب را نداشته باشیم این حکومت به چه دردی می خورد پس اهمیت آن حکمی که  مربوط برگرداندن جامعه منحرف به خط اصلی است از اهمیت خود حکومت کمتر نیست شاید بشود گفت که اهمیتش از جهاد با کفار بیشتر است شاید بشود گفت اهمیتش از امر به معروف و نهی از منکر معمولی در یک جامعه اسلامی بیشتر است حتی شاید بشود گفت اهیمت این حکم از عبادات بزرگ الهی  و از حج بیشتر است چرا؟ به خاطر اینکه در حقیقت این حکم ،تضمین کننده زنده شدن اسلام است ؛بعد از آنکه مشرف به مردن است ، یامرده و از بین رفته است.

یکی از جانشینان پیغمبر ،وقتی در زمانی واقع شود که آن انحراف ،به وجود آمده است.البته به  شرط اینکه موقعیت  مناسب باشد چون خدای متعال به چیزی که فایده ندارد تکلیف نکرده  است  اگر موقعیت مناسب نباشد هر کاری بکند فایده ای ندارد و اثر نمی بخشد باید موقعیت مناسب باشد البته موقعیت مناسب بودن هم معنای دیگری دارد نه اینکه بگوییم  چون خطر دارد پس موقعیت مناسب نیست مراد این نیست باید موقعیت مناسب باشد یعنی انسان بداند این کار را که کرد نتیجه ای بر آن مترتب می شود. یعنی ابلاغ پیام به مردم خواهد شد مردم خواهند فهمید و در اشتباه نخواهند ماند این آن تکلیفی است که باید یک نفر انجام می داد در زمان امام حسین علیه السلام هم آن انحراف به وجود آمده  هم آن فرصت پیدا شده است. پس امام حسین باید قیام کند زیرا انحراف پیدا شده است برای اینکه بعد از معاویه به حکومت رسیده است که حتی ظواهر اسلام را رعایت نمی کند.

اینکه می گوییم موقعیت مناسب است یعنی فضای جامعه اسلامی طوری است که  ممکن است پیام امام حسین به گوش انسان ها در همان زمان  و در طول تاریخ برسد.  اگر در زمان معاویه امام حسین می خواست قیام کند پیام او دفن می شد این بخاطر وضع حکومت در زمان معاویه است سیاست ها به گونه ای بود که مردم نمی توانستند  حقانیت سخن حق را بشنوند لذا همین بزرگوار ده سال در زمان خلافت معاویه امام بود ولی چیزی نگفت کاری اقدامی و قیامی نکرد چون موقعیت آنجا مناسب نبود قبلش هم اما حسن علیه السلام بود ایشان هم قیام نکرد چون موقعیت مناسب نبود نه اینکه امام حسین و امام حسن اهل این کار نبودند امام حسن و امام حسین فرقی ندارند. امام حسین و امام سجاد فرقی ندارند امام حسین و امام علی النقی و امام حسن عسگری علیهم السلام فرقی ندارند البته وقتی که این بزرگوار این مجاهدت را کرده است مقامش بالاتر از کسانی است که نکردند اما اینها از لحاظ مقام امامت یکسانند برای هر یک از آن بزرگواران هم که پیش می آمد همین کار را می کردند و به همین مقام می رسیدند خب امام حسین هم در مقابل چنین انحرافی قرار  گرفته است پس باید آن تکلیف را انجام دهند موقعیت هم مناسب است پس دیگر عذری وجود ندارد. کاری که در زمان امام حسین انجام گرفت نسخه ی کوچکش در زمان امام ما انجام گرفت منتها آنجا به نتیجه شهادت رسید اینجا به نتیجه حکومت این همان است فرقی نمی کند هدف امام حسین با هدف اما بزرگوار ما  یکی بود این مطلب اساس معارف امام حسین است معارف حسینی بخش عظیمی از معارف شیعه است این پایه ی مهمی است و خود یکی  از پایه های اسلام است پس هدف

 عبارت شد از بازگرداندن جامعه ی اسلامی به خط صحیح چه زمانی آن وقتی که راه عوض شده است و جهالت و ظلم و استبداد و خیانت کسانی که مسلمین را منحرف کرده و زمینه و شرایط هم آماده است. این قیام و این حرکت در هر دو صورت  فایده دارد چه به شهادت برسد چه به حکومت منتها هر کدام یک نوع فایده دارند باید انجام داد باید حرکت کرد.

 این آن کاری بود که امام حسین انجام داد منتها امام حسین آن کسی بود که برای اولین بار این حرکت را انجام داد قبل از او انجام نشده بود چون قبل از او در زمان پیغمبر و امیرالمومنین چنین زمینه و انحرافی به وجود نیامده بود یا اگر هم در مواردی  انحرافی بود زمینه مناسب مقتضی نبود. زمان امام حسین هر دو وجود داشت در باب نهضت امام حسین این اصل قضیه است پس می توانیم اینطور جمع بندی کنیم بگوییم امام حسین قیام کرد تا آن واجب بزرگی را که عبارت از تجدید بنای نظام و جامعه ی اسلامی  یا قیام در مقابل انحرافات بزرگ در جامعه ی اسلامی است انجام دهد این از طریق قیام و از طریق امر به معروف و نهی از منکر است بلکه خودش یک مصداق بزرگ امر به معروف و نهی از منکر است. البته این کار گاهی به نتیجه حکومت می رسد امام حسین برای این آماده بود گاهی هم به نتیجه شهادت می رسد برای ان هم آماده بود می خواهیم قیام کنیم  و این قیام ما هم  برای اصلاح است نه برای این است که حتما باید به حکومت برسیم نه برای این است که حتما باید برویم شهید شویم نه می خواهیم اصلاح کنیم البته اصلاح کار کوچکی نیست.

خدای متعال در قیامت این ساکت بی تفاوت و بی عمل را هم به همان سرنوشتی دچار می کنند که آن ظلم را دچار کرده است یعنی با او در یک صف در یک جناح قرار می گیرد تا قبل از شروع قیام امام حسین علیه السلام خواص هم حاضر نبودند  قدمی بردارند اما بعد از قیام امام حسین علیه السلام این روحیه زنده شد این آن درس بزرگی است که در ماجرای عاشورا در کنار درس های دیگر باید بدانیم عظمت این ماجرا این است .

 

فصل هفتم: حرکت زینب کبری و سفیران کربلا

 ارزش و عظمت زینب کبری به خاطر موضوع و حرکت عظیم انسانی و اسلامی او بر اساس تکلیف الهی است.  کار او  تصمیم او نوع حرکت او، به او اینطور عظمت بخشید هر کس چنین کاری بکند ولو  دختر امیر المومنین علیه السلام هم نباشد عظمت پیدا می کند بخش عمده این عظمت از اینجاست که اولا موقعیت را شناخت هم موقعیت قبل از رفتن امام حسین علیه السلام به کربلا،  هم موقعیت حوادث کشنده بعد از شهادت امام حسین را  و ثانیا  طبق هر موقعیت یک انتخاب کرد این انتخاب ها زینت را ساخت قبل از حرکت به کربلا بزرگانی مثل ابن عباس و  ابن جعفر و چهره های نامدار صدر اسلام که ادعای فقاهت و شهامت  ریاست  و آقازادگی و امثال اینها را داشتند گیج شدند و نفهمیدند چه کار باید بکنند ولی زینت کبری گیج نشد و فهمید که باید این راه را برود و امام خود را  تنها نگذارد  و رفت  نه اینکه نمی فهمید راه سختی است او بهتر از دیگران حس می کرد او یک زن بود زنی که برای ماموریت از شوهر و خانواده اش جدا می شود  و به همین دلیل هم بود که بچه های خورد سال و نوباوگان  خود را هم به همراه برد  حس می کرد که حادثه چگونه است در آن ساعت های بحرانی آن ساعت های بحرانی که قوی ترین  انسان ها  نمی توانند بفهمند چه باید بکنند او فهمید و امام خود را  پشتیبانی کرد و او را برای شهید شدن تجهیز نمود بعد از شهادت حسین ابن علی هم که دنیا ظلمانی  شد  و دلها و جانها و آفاق عالم تاریک گردید. این زن بزرگ یک نوری شد و درخشید  زینب به جایی رسید که فقط والاترین انسان های تاریخ بشریت یعنی پیامبران می توانند به آنجا برسندواقعا کربلا بدون زینب کربلا نبود. عاشورا بدون زینب کبری آن حادثه تاریخی ماندنی نمی شد آنچنان شخصیت دختر علی علیه السلام در این حادثه  از اول تا آخر بارز  وآشکار است که انسان احساس می کند یک حسین دوم است در پوشش یک زن در لباس دختر علی  غیر از اینکه اگر زینب نبود بعد از عاشورا چه میشد شاید امام سجاد هم کشته می شد شاید پیام امام حسین به هیچ کس نمی رسید در همان دورانی که قبل از شهادت حسین ابن علی علیه السلام هم بود زینب مثل یک غم خوار صدیق کسی با بودن او  امام حسین احساس تنهایی نمی کرد احساس خستگی نمی کرد یکی چنین نقشی را انسان در چره ی زینب و در کلمات و حرکات زینب علیها سلام مشاهده می کنند دوبار زینب احساس اضطراب کرد و به امام حسین این اضطراب را ذکر کرد یک بار در یکی از منازل بود بعد از ماجرای خبر شهادت جناب مسلم بود که حضرت آمدند و چیزهایی را نقل کردند وخبرهای گوناگونی می رسید حضرت زینتب بالاخره هم یک زن هست با عواطف پیغمبر هم  در عین صلابت  در عین قدرت در عین شجاعت در عین مقاومت  در مسائل مظهر چشمه جوشان و زلال لطافت انسانی ترحم  انسانی هم باز همین خانواده هست.

می دانند مسئله شهادت و اسارت است اما در عین حال آنچنان هیجان حوادث او را زیر فشار می گذارد  که به امام حسین مراجعه می کنند اینجا امام حسین چیز زیادی به او نگفتند فرمودند چیزی نیست هر چه خدا بخواهد همان پیش  خواهد آمد.اول شب عاشورا آنجا هم آنجایی هست که زینت کبری علیها سلام شاید بتوان گفت بی تاب شد از شدت غم  فهمیدند امام حسین دارد خبر مرگ خودش را می دهد اما خودم را نگه داشتم  ناگهان نگاه کردم دیدم عمه ام زینب به شدت ناراحت شد برخواست رفت به خیمه برادر گفت برادر جان می بینم خبرم مرگ خودت را می دهی ما تا به حال دلمان به تو خوش بود وقتی پدرمان از دنیا رفت گفتیم برادرانمان هستند برادرم امام حسن وقتی به شهادت رسید من گفتم برادرم امام حسین هست سالها به تو دل خوش کردم به اتکای تو بوده ام امروز می بینم هم تو خبر مرگ می دهی البته زینب کبری حق دارد ناراحت باشد من تصور می کنم وضعیتی که آن روز برای زینب وجود داشته  یک وضعیت استثنایی است هیچ کدام از زن ها را و حتی امام سجاد را نمی توانیم با وضع  زینب مقایسه کنیم وضعشان را بسیار وضع زینب وضع سخت و طاقت فرسایی بوده تمام مردها در روز عاشورا به شهادت رسیدند عصر عاشورا یک نفر مرد توی تمام این خیمه گاه نبود مگر امام سجاد که او هم مریض بود آنجا افتاده بود و شاید در حالت اغما به سر می برد حالا شما ببینید این خیمه گاه و اردوگاهی که  در او هشتاد نفر هشتادو چهار نفر زن و بچه هستند در میان دریای دشمن محاصره اند اینها چقدر کار دارند بعضی تشنه اند بعضی گرسنه اند یا بشود گفت همه تشنه اند و همه گرسته اند دلها همه لرزان و خائف است جسدهای شهدا همه قلم قلم شده روی زمین افتاده است بعضی برادر اینهایند بعضی فرزند اینهایند به هر حال یک حادثه ی بسیار تلخ  و وحشت آوری است یک نفر باید این چمعیت را جمع کنند آن یک نفر زینب است زینب فقط این نبود که برادرش را از دست داده بود یا دو فرزندش را یا برادرهای دیگرش را یا اینهمه عزیزیان را  و 18 نفر جوانان بنی هاشم و اصحاب وفادار را  این هم بود و شاید این اهمیتش کمتر از آن هم نبود که در میان این دشمن بار سنگین اداره و حراست  و مدیریت این خرگاه شکست خورده و پراکنده شده و متفرق شده را به عهده دارد حتی اما سجاد را هم بایستی اواداره کند در این چند ساعت دائما در حال حرکت، در حال دوندگی، پیش این بچه، پیش آن زن، پیش این مادر داغدیده پیش آن خواهر برادر از دست داده، پیش آن بچه کوچک، دائما بین این افراد حرکت می کند اینها را جمع می کند اینها را دلداری می دهد آنچیزی که موجب شد این شکست نظامی ظاهری تبدیل به یک پیروزی قطعی دائمی شود عبارت بود از منش زینب کبری نقشی که حضرت زینب بر عهده گرفت این خیلی چیز مهمی است این حادثه نشان داد که زن در حاشیه تاریخ نیست زن در متن حوادث مهم تاریخی قرار دارد . زینب سلام الله علیها  نشان داد که می توان حجب و عفاف زنانه را تبدیل کرد به عزت مجاهدانه  به یک جهاد بزرگ  او زن تاریخ است این زن دیگر ضعیفه نیست نمی شود زن را ضعیفه دانست این جوهر زنان مومن این جور خودش را در شرایط دشمن نشان می دهد این زن است که الگو است الگو برای همه ی مردان بزرگ عالم و زنان بزرگ عالم انقلاب نبوی و انقلاب علوی را آسیب شناسی می کند.  می گوید  شماها نتوانستید در فتنه حق را تشخیص بدهید نتوانستید به وظیفه تان عمل کنید نتیجه این شد که جگر گوشه پیغمبر سرش بر روی نیزه رفت عظمت زینب را اینجا می شود فهمید.

 وضعیت بعد از عاشورا در میان  شیعیان و معتقدان به خط امامت وضعیت عجیبی بود وحشی گری مزدوران اموی و کاری که با خاندان پیغمبر چه در کربلا چه در کوفه و چه در شام انجام دادند همه ی مردم علاقه مند به خط امامت را مرغوب کرد البته می دانید که  که زبدگان از اصحاب امام حسین علیه السلام در ماجرای عاشورا و یا در ماجرای توابین به شهادت رسیدند اما آن کسانی که باقی مانده بودند آنقدر جرات و شهامت که اجازه  بدهد در مقابل قدرت سلطه جبار یزید  و سپس مروان بتوانند حرف حق خودشان را بزنند نداشتند یک جمع مومن اما پراکنده بی تشکیلات مرعوب  و در حقیقت  از راه امامت عملا منصرف شدند این میراثی بود که از جمع شیعه برای  امام سجاد باقی ماند اختناق زیاد، نیروی کمک بسیار ضعیف و امام سجاد باید برای حفظ جریان اسلام اصیل و مکتبی و واقعی دست به یک مبارزه ای بزند و این پراکنده ها را جمع بکند و آنها را به حکومت علوی یعنی حکومت اسلامی واقعی نزدیک کنند  اولین بخش افتخار آمیز زندگی امام چهارم  بخش اسارت اوست  البته امام چهارم دو مرتبه اسیر شده است  و دو مرتبه با غل و زنجیر به شام برده شده است بار اول از کربلا بود بار دوم از مدینه در زمان عبدالملک بن مروان  امام سجاد که شخصیت عظمی است که در مقابل عبیدالله بن زیاد در مقابل انبوه جمعیت فریب خورده ی شام در دستگاه اموی در مقابل مامورین یزید نمی ترسد  حرف حرق را می زند روشنگری می کند.

در آن دوران اصلی، بنای امام برکار زیر بنایی ملایم، حساب شده و آرام است ؛ که گاهی حتی ایجاب می کند با عبدالملک مروان هم در یک  مجلس بنشیند و با او رفتاری معمولی و ملایم داشته باشد. اما در این فصل امام را به صورت یک انقلابی پر خروشی می بینید که کمترین سخنی را تحمل نمی کند ،و در برابر چشم همه، پاسخ های دندان شکن به دشمنان مقتدر خود می دهد.

در بازار کوفه هم صدا و هم زمان با عمه اش زینب و با خواهرش سکینه سخنرانی می کند و مردم را تحریک مینماید و حقایق را افشا می کند.در شام ،چه در مجلس یزید و چه در مسجد در برابر انبوه جمعیت ،حقایق را با روشن ترین بیان بر ملا می کند،و این گفتار ها و خطبه ها متضمن حقانیت اهل بیت برای خلافت،و افشای جنایت های دستگاه حاکم موجود،و هشدار تلخ و زننده به آن مردم غافل و ناآگاه است.

اینجا امام سجاد جز آنکه امام است، وباید زمینه کار آینده را برای حکومت الهی واسلامی فراهم کند،زبان گویای برای خون های ریخته شده عاشورا است. امام سجاد در اینجا در حقیقت خودش نیست ،بلکه زبان خاموش حسین (ع) باید در سیمای این جوان انقلابی در شام و در کوفه تجلی کند.اگر آنجا امام سجاد ،این چنین تند و برنده وتیز وصریح مسائل را بیان نکند، در حقیقت زمینه ای برای کار آینده او باقی نمی ماند،چون زمینه کار آینده او،خون جوشان حسین بن علی علیه اسلام بود ،چنان که زمینه برای همه قیام های تشیع در طول تاریخ ،خون جوشان حسین بن علی علیه اسلام است. نخست باید به مردم هشدار بدهد،سپس در پرتو این هشدار بتواند مخالفت های اصولی ،عمیق،متین و دراز مدت خود را آغاز کند. و این هشدار جز با این زبان تند و تیز امکان پذیر نیست.نقش امام سجاد (ع) در این سفر، نقش حضرت زینب (ع) بود ،یعنی پیام آور انقلاب حسین بن علی (ع) اگر  مردم بدانندکه حسین کشته شد و چرا کشته شد وچگونه کشته شد ،آینده اسلام وآینده دعوت اهل بیت به نوعی خواهد بود و اگر ندانندنوع دیگری . بنابراین برای آگاهی و گسترش این شناخت در سطح جامعه، باید همه سرمایه ها را به کار انداخت وتا هرجا ممکن است این کار را انجام داد.

 

فصل هشتم: شرایط اجتماعی و سیاسی پس از حادثه کربلا

وقتی از ((تشکیلات پنهانی شیعه ))سخن می گوییم منظور یک تشکیلات منسجم کامل به شکلی که امروز در دنیا معمول است ،نمی باشد ؛بلکه منظورمان رابطه های اعتقادی است  که مردم را به یکدیگر متصل میکند و وادار به فداکاری می نماید و به کارهای پنهانی بر می انگیزد و در نتیجه یک مجموعه را در ذهن انسان ترسیم می کند.

واقعه حره دقیقا در سال 63 هجری اتفاق افتاده است جریان به طور خلاصه به این صورت است که در سال 62 هجری جوان کم تجربه ای از بنی امیه والی مدینه شد او فکر کرد برای به دست آوردن دل شیعیان مدینه خوب است عده ای از آن ها را برای مسافرت و دیدار با یزید دعوت کنند و همین کار را هم کرد عده ای از سران مسلمانان  و بعضی از صحابه و بزرگان مدینه را که قبلا از علاقه مندان به حضرت سجاد علیه السلام بردند برای رفتن به شام دعوت کرد که بروند  با یزید مانوس شوند و این اختلافات کم شود اینان به شام رفتنند  و با یزید ملاقات کردند و چند روزی مهمان او بودند و پذیرایی شدند و سپس یزید به هر کدام از آن ها مبالغ زیادی پول در حد پنجاه هزار درهم و صد هزار درهم داد  و اینها به مدینه برگشتند  هم اینکه به مدینه رسیدند چون فجایعی که دستگاه یزید اتفاق می افتاد دیده بودند زبان به انتقاد از یزید گشودند مسئله درست به عکس شد اینها به جای تعریف از یزید مردم را به جنایات او آگاه کردند و به مردم گفتند یزید چگونه می تواند خلیفه باشد در حالی که اهل شرب  خمر بازی با سگ ها و اهل انواع فسق و فجور هست و ما او را از خلافت خلع کردیم عبدالله ابن حنظله یکی از مردان با شخصیت و موجه مدینه که پیشاپیش مردم علیه یزید  قیام کردند و یزید را خلع و مردم را به سوی خود دعوت نمودند این حرکت موجب آن گردید که یزید از خود عکس العمل نشان دهد و در نتیجه  یکی از سرداران پیر و فرتوت بنی امیه به نام مسلم ابن عقبه  را همراه با عده ای به مدینه فرستاد و از او درخواست کرد که مردم مدینه را خاموش کنند مسلم بن عقبه به مدینه آمد و چند روزی شهر را به منظور در هم شکستن مقاومت مردم محاصره کرد سپس وارد شهر شد و آنقدر کشتار و ظلم کرد و فجایع به بار آورد که در تاریخ اسلام جز نمونه های کم نظیر است او چنان در کشتار و ظلم زیاده روی کرد که پس از آن حادثه او را مصرف نام گذاشتند و به او مصرف بن عقبه می گفتند آن حادثه بزرگترین وسیله از القاب دوستان  و پیروان اهل بیت شد بخصوص در مدینه که عده ای گریخته اند  که عده ای کشته شدند و گروهی از یاران خوب اهل بیت هم چون عبدالله بن حنظله و دیگران به شهادت رسیدند و جایشان خالی ماند  این خبر به تمام اقطار عالم رسید و معلوم شد که دستگاه حکومت قاطعانه در مقابل حرکات ایستاده و اجازه هیچگونه اقدامی نمی دهد حادثه بعد که باز موجب سرکوب و ضعف شیعیان شد حادثه شهادت مختار در کوفه و تسلط عبدالملک بن مروان بر همه جهان اسلام بود.تسلط عبدالملک بر حکومت متوقف بر این بود که رقبای او از بین بروند مختار که مظهر تشییع بود قبل از روی کار آمدن عبدالملک به دست مسلم بن زبیر نابود شد ولی عبدالملک می خواست به دنباله های حرکت مختار و غیره و حرکت های دیگر تشییع خط پایان بکشد  و همین کار را کرد و در حقیقت شیعه در عراق به ویژه کوفه که در آن زمان  یکی از مراکز اصلی شیعه بود دچار رکود و خاموشی شد.

 در هر صورت  این حوادث از حادثه عاشورا شروع شد و دنباله هایی داشت از قبیل واقعه حره سرکوب کردن حرکت توابین در عراق  و شهادت مختار و شهادت ابراهیم بن مالک اشتر نخعی و دیگر بزرگان شیعه که پس از شهادت این عده حرکت خواهانه چه در مدینه و چه در کوفه که دو مرکز اصلی تشیع بود سرکوب شد  و اختناق شدیدی نسبت به تشیع در عالم اسلام به وجود آمد و پیروان ائمه علیه السلام در نهایت قربت و تنهایی باقی ماند  یکی عامل دیگر در کنار این رعب به وجود آمد و آن انحطاط فکری مردم  در سر تا سر دنیای اسلام بود که ناشی از بی عنایتی به تعلیمات دین در دوران بیست ساله گذشته بود از بس تعلیم دین و تعلیم ایمان و تفسیر آیات و بیان حقایق از زمان پیغمبر  در دوران بیست سال بعد از سال 40 هجری به این طرف مهجور شد مردم از لحاظ اعتقاد و مایه های ایمانی به شدت پوچ و تو خالی شده بودند.

بزرگترین خواننده ها و نوازنده ها و عشرت طلب های  دنیای اسلام یا مال مدینه اند یا مال مکه هر وقت خلیفه در شام دلش برای غنا تنگ می شد یک خواننده و نوازنده ای می خواست می فرستاد تا از مدینه یا مکه خواننده و یا نوازنده هایی معروف مغنی ها و خنیاگران را برای  او ببرند بدترین و هرزه دار ترین شعرا در مکه و مدینه بود مهبط و وحی پیغمبر و زادگاه اسلام مرکز فحشا و فساد شده بود  خوب است ما اینها را درباره مدینه و مکه بدانیم .

 

فصل نهم: امام سجاد

در ذهن اغلب سیره نویسان و تحلیل گران این طور وارد شده است که این بزرگوار در گوشه ای نشسته و به عبادت مشغول بود و کاری به سیاست نداشت. بعضی از مورخان و سیره نویسان این مسئله را با صراحت بیان کرده اند و آنهایی که با صراحت این چنین نگفته اند، برداشتشان از زندگی امام سجاد چیزی جز این نیست و این معنی را در القابی که به امام داده می شود و تعبیراتی که از ایشان می شود.

(سیرة هر کسی به معنای واقعی کلمه،  آن‌گاه روشن می‌شود  که ما جهت‌گیری کلی آن شخص را بدانیم و سپس به حوادث جزئی زندگی او بپردازیم. اگر آن جهت گیری کلی دانسته شد،  آن حوادث جزئی هم معنی پیدا می‌کند؛  اما اگر چنانچه آن جهت ‌گیری کلی دانسته نشد  یا غلط دانسته شد،  آن حوادث جزئی هم بی‌معنی ای دارای معنی نادرستی خواهد شد،  و این مخصوص امام سجاد (ع)  یا سایر امامان نیست بلکه این اصل در مورد زندگی همه صدق می‌کند.)

به نظر ما پس از صلح مام حسن (علیه السلام)  که در سال چهل اتفاق افتاد،  اهل بیت پیامبر به این قانع نشدند که در خانه نشسته و تنها احکام الهی را آن‌چنان که می‌فهمند بیان کنند،  بلکه از همان آغاز صلح، برنامة  همة امامان این بود که  مقدمات را فراهم کنند تا حکومت اسلامی به شیوه ای که مورد نظرشان بود،  بر سر کار آورند،  و این را به روشنی در زندگی و سخنان امام مجتبی (ع) می بینیم کار امام حسن(ع)  کار بنیانی و بسیار عمیق و زیربنایی بود،  ده سال امام حسن با همان چگونگی‌ها زندگی کردند.  در این مدت افرادی را دور خود جمع کرده و پرورش دادند.  عده‌‌ای در گوشه و کنار با شهادت خودشان،  با سخنان مخالفت‌آمیز خودشان با دستگاه معاویه مخالفت کرده و در نتیجه آن‌ها را تضعیف نمودند.

پس از آن نوب به امام حسین (ع) رسید. آن بزرگوار نیز همان شیوه را در مدینه و مکه و جاهای دیگر دنبال کردند،  تا اینکه معاویه از دنیا رفت و حادثة  کربلا پیش آمد.   گرچه حادثة کربلا قیامی بسیار مفید و بارور کننده برای آیندة  اسلام بود،  اما به هر حال آن هدفی را که امام حسن و امام حسین دنبال می‌کردند به تاخیر انداخت،  برای اینکه مردم را مرعوب کرده،  یاران نزدیک امام حسن و امام حسین را به دم تیر برده و دشمن را مسلط نمود و این جریان به‌طور طبیعی پیش می‌آمد.  اگر قیام امام حسین (ع) به این شکل نبود،  حدس بر این است که پس از او و در آینده‌ای نزدیک امکان حرکتی که حکومت را به شیعه بسپارد وجود داشت.  البته این  سخن بدین معنا نیست که قیام امام حسین علیه السلام بیاد انجام نمی‌گرفت بلکه  شرایطی که در قیام  امام حسین بود،  شرایطی بود که ناگزیر باید آن قیام در آن  هنگام انجام می‌گرفت و در این هیچ شکی نیست.  لکن اگر آن شرایط نبود و اگر امام حسین در آن جریان شهید نمی‌شد احتمال زیادی بود که آیندة  مورد نظر امام حسن علیه‌السلام به‌زودی انجام گیرد. بنابراین در کل زندگی امام سجاد ما باید در جست‌و جوی این هدف کلی و خط‌مشی اصلی باشیم و ‌بی تردید بدانیم که امام سجاد (ع) درصدد تحقیق همان آرمانی بودند که امام حسن و امام حسین آن را دنبال می‌کردند.

تمام جملاتی که  آن حضرت بیان کردند و حرکاتی که داشتند و دعاهایی که خواندند و مناجات‌ها و راز  و نیازهایی که به صورت صحیفة  سجادیه در آمد است،  تمام اینها را با توجه به آن خط کلی باید تفسیر کرد،  و همچنین موضع‌گیری گیری‌های امام در طول مدت امامت:

1-     موضع‌گیری در برابر عبیدالله‌بن‌زیاد و یزید که بسیار شجاهانه و فداکارانه بود.

2-     موضع‌گیری در مقابل مسرف‌بن عقبه، کسی که  در سال سوم حکومت یزید ئ به امر او،  مدینه را ویران کرد و اموال مردم را غارت نمود. در اینجا موضع‌گیری امام بسیار نرم و ملایم بود.

3-     حرکت امام در رویارویی با عبدالملک‌بن مروان،  قوی‌ترین و هوشمند‌ترین خلفای بنی‌امیه،  که گاهی تند وگاهی ملایم بود.

4-     برخورد با عمربین عبدالعزیز،

5-     برخوردهای امام با اصحاب و یاران،‌ و توصیه  که به دوستانشان داشتند

6-      بر خورد با علمای درباری و وابسته به دستگاه‌های ستمگر حاکم. تمام این برخوردها و حرکت‌ها را باید با دقت بررسی کرد. اگر چنانچه با این توجه،  وارد زندگی امام سجاد بشویم،  آن بزرگوار را انسانی می‌یابیم که در راه این هدف مقدس که عبارت است از تحقق بخشیدن به حکومت خدا در زمین،  و عینیت بخشیدن به اسلام،  تمام کوشش خود را به کار برده و از پخته‌ترین و کارآمدترین فعالیت‌ها بهره‌  گرفته است،  و قافلة  عاشورا در کمال پراکندگی و آشفتگی بود،  تا اندازة  چشمگیری پیش برده است و دو ماموریت بزرگ و مسئولیت اصلی را که به آن اشاره خواهیم کرد که امامان ما هر دو را با هم به عهده داشتند،  جامة  عمل پوشانده است و سیاست و شجاعت و دقت و ظرافت در کارها را رعایت کرده است،‌  این سلاح را بگیر، این امانتی است به‌دست تو، هنگامی که صندوق را گشودند،  در آن قرآن و کتاب بود.

من تصورم این است که آن سلاح رمز  فرماندهی انقلابی است و آن کتاب رمز تفکر ایدئولوژی اسلامی است،  و امام آن را  به امام پس  از خودش سپرده است.

باید دین مردم درست می‌شد،  باید اخلاق مردم درست می‌شد،  باید مردم از این غرقاب فساد بیرون می‌آمدند،  باید دوباره جهت‌گیری معنوی،  که لب لباب دین و روح اصلی دین همان جهت‌گیری معنوی است،  در جامعه احیا می‌شد.  لذا شمانگاه می‌کنید،‌ می‌بینید زندگی و کلمات امام سجاد زهد است. بعضی فکر می‌کنند اگر امام سجاد می‌خواست در مقابل دستگاه بنی‌امیه مقاومت کند بایستی او هم علم مخالفت را بر می داشت و یا اینکه مثلا به مختار یا عبدالله‌بن حنظله ملحق می شد و یا اینکه رهبری آن‌ها را به دست می‌گرفت و آشکارا مقاومت مسلحانه می‌کرد. با در نظر گرفتن و ضعیت زمان حضرت سجاد (ع) می‌فهمیم که این تفکر با توجه به هدف ائمه (ع) یک  تفرک نادرسی است.

اگر ائمه (ع) از جمله امام سجاد  علیه السلام در آن شرایط می خواستند به چنین حرکات آشکار و قهرآمیزی دست بزنند،  یقینا ریشة شیعه کنده می‌شد و هیچ زمینه‌ای برای رشد مکتب اهل‌بیت و دستگاه ولایت و امامت در دوران بعد باقی نمی‌ماند،  بلکه همه  از بین می‌رفت و نابود می‌شد.  لذا می‌بینیم امام سجاد(ع) در قضیة مختار اعلام هماهنگی نمی‌کنند،  گرچه در بعضی از روایات آمده است که ارتباطاتی پنهانی با مختار داشتند،  ولی هیچ شکی نیست که آشکارا با او هیچ روابطی نداشته‌اند و حتی  در بعضی از روایات گفته می‌شود که اما سجاد نسبتب به مختار بدگویی می‌کنند،  و این هم خیلی طبیعی به نظر می‌رسد که این یک عمل تقیه‌آمیزی باشد که رابطه‌ای بین آن‌ها احساس نشود.

البته اگر مختار پیروز می‌شد حکومت را به‌دست اهل‌بیت می‌داد،  اما در صورت شکست اگر البته مختار پیروز می‌شد حکومت را به‌دست اهل‌بین می داد،  اما در صورت شکست اگر بین اما سجاد و او رابطة مشخص و واضحی وجود می داشت یقینا نقمت آن، دامن اما سجاد(ع) و شیعیان مدینه را هم می‌گرفت و رشتة تشیع قطع می‌‌شد. لذا امام سجاد هیچ‌گونه  رابطة آشکاری را با او برقرار نمی‌کنند.

روایاتی در بعضی از کتب- از جمله بحارالانوار -  هست که حاکی از اظهار تذلل حضرت سجاد پیش مسلم‌بن عقبه است و من هم این روایت‌ها را تکذیب قطعی می‌کنم برای اینکه

در ملاقات امام سجاد با مسلم‌بین عقبه روایات متعددی هست که هیچ‌کدام با همدیگر سازگار نیستند و چون برخی از آن روایات با منش و روش ائمه منطبق‌تر و سازگار‌تر است، ما آن‌ها را می‌پذیریم و به‌طور طبیعی قبول می‌کنیم.  وقتی ما آن‌ها را قبول کردیم،  آن روایات به‌کلی مردود خواد شد و من شک ندارم که آن روایات نادرست است. به هر حال آن‌گونه رفتاری که در برخی از آن روایات هست از امام سجاد (ع) صادر نشده، لکن شک هم نیست که حضرت برخورد خصمانه با مسلم‌بین عقبه نکردند، چرا که اگر آن‌چنان برخوردی داشتند،  حضرت را به قتل می رساند و این برای جریان فکری امام حسین (ع) که باید به وسیلة امام امام سجاد(ع) تعقیب می‌شد،  خسارت جبران‌ناپذیری بود.

البته دستگاه عبدالملک که بیشترین دوران امامت سی‌و چند سالة امام سجاد را این حکومت گرفته کمال اشراف و نظارت را بر زندگی امام سجاد (ع) داشت، جاسوس‌هایی گماشته بودند که وضع زندگی امام سجاد -  حتی مسئله داخلی و خصوصی آن حضرت را به او گزارش می دادند.

حکومت اسلامی در آن شرایط چگونه به وجود می‌آید؟ این به چند چیز نیازمند است:

1-     باید اندیشة درست اسلامی که ائمه (ع) حامل واقعی آن هستند و همین اندیشه است که باید مبنای حکومت اسلامی قرار بگیرد،  تدوین و تدریس و منتشر شود. بعد از اینکه در طول سالیان متمادی، جامعة اسلامی از تفکر درست اسلامی جدا مانده،  چگونه می توان حکومتی بر مبنای تفکر اصیل اسلامی به وجود آورد،  در حالی که زمینه‌سازی فکری میان مردم انجام نگرفته باشد و آن احکام اصیل تدوین نشده باشد.  بزرگترین نقش امام سجاد (ع) این است که تفکر اصیل اسلامی یعنی توحید،  نبوت، مقام معنوی انسان، ارتباط انسان با خدا  و بقیة  چیزها را تدوین کرده است و مهم‌ترین نقش صحیفة سجادیه همین بود. در همان وقتی که همة مردم دنیای اسلام در جهت مادی گری و به‌سوی حرکات و انگیزه‌های مادی سیر می‌کردند و از شخص خلیفه که عبد الملک مروان است تا علمای اطرافی او از جمله محمدبن شهاب زهری که بعدا از این علماء درباری اسلامی خواهد آورد همه فکر خودخواهی و دنیا را تعقیب می‌کنند امام سجاد (ع) به مردم خطاب می‌کند و چنین می گوید: «أَلَا حُرٌّ یَدَعُ هَذِهِ اللُّمَاظَةَ لِأَهْلِهَا» آیا آزاد مردی  نیست که این پس‌ماندة  دهان سگ را ابرای اهشل بگذارد. تفکر اسلامی در این جمله عبارت است از:  هدف‌گیری معنویات و حرکت در راه رسیدن به آرمان‌های معنوی و اسلامی، و انسان را در رابطه با خدا و در رابطه با تکالیف قرار دادن،  و این درست نقطة  مقابل آن چیزی است که حرکت مادی مردم آن‌روز ایجاد می‌کرد.

 تفکر درست اسلامی به‌صورت واقعی خود در فضای جامعه اسلامی مفوظ بماند و از بین نرود.  این اولین کار امام سجاد بود.

2-     آشنا کردن مردم نسبت به حقانیت آن کسانی که حکومت باید به‌دست آن‌ها تشکیل شود در حالی که تبلیغات ضد خاندان پیامبر در طول ده‌ها سال تا دوران امام سجاد (ع).  غوغا کرده و عالم اسلام را پر کرده و احادیث مجعول فراوانی از قول پیامبر در خلاف جهت حرکت اهل بیت و حتی در مواردی مشتمل بر سب و لعن اهل‌بیت جعل شده و در بین مردم پخش‌ شده بود، و مردم هیچگونه آگاهی از مقام معنوی و واقعی اهل‌بیت نداشتند،  چگونه می توان حکومتی به‌دست اهل بیت تشکیل داد؟

بنابراین یکی زا اهداف و حرکت‌های مهم دیگر امام سجاد این است که می بایست مردم را  نسبت به حقانیت اهل‌بیت و اینکه مقام ولایت و امامت و حکومت حق اینها است و اینان،  خلیفة  واقعی پیامبر هستند،  روشن سازند و مردم نیز می‌بایست به این مسئله آشنا شوند و این مطلب ضمن اینکه  جزو ایدئولوژی‌ و تفکر اسلامی است،  در عین حال ماهیت سیاسی دارد،  یعنی یک  حرکت سیاسی است بر ضد دستگاه حاکم.

3-     امام سجاد (ع) باید تشکیلاتی به‌وجود می‌آورد که آن تشکیلات بتواند محور اصلی حرکت‌های سیاسی آینده باشد.  در جامعه‌ای مردم بر اثر اختناق و فقر و فشارهای مالی و معنوی و هم نوعی،  به تنهایی و جدایی و دوری و از هم گسستگی عادت کرده‌اند،  حتی شیعه  تحت آن‌چنان فشار و ارعابی قرار گرفته‌اند که تشکیلاتشان متلاشی شده است،‌ امام سجاد (ع)  چگونه می‌تواند دست تنها یا با یک عده افراد غیر منظم و غیر متشکل کار خود را آغاز کند؟  بنابراین  کار دیگر اما سجاد (ع) این است که تشکیلات شیعی را به‌راه بیاندازد.  این چیزی که از دیدگاه ما از دوران امیر‌المؤمنین (ع) وجود داشته و سپس در ماجرای عاشورا و واقعة حره و واقعة مختار تقریبا زمینه‌هایش متلاشی شده،  این را نوسازی و بازسازی کند.  نتیجة  اینکه امام سجاد (ع) سه کار اصلی دارد:

اول: تدوین اندیشة اسلامی به‌صورت درست و طبق ما انزل الله، پس از آنکه مدت‌هایی بر تحریف یا فراموشی این  اندیشه گذشته است.

دوم: اثبات حقانیت اهل‌بیت و استحقاق آن‌ها نسبت به خلافت و ولایت و امامت.

سوم: ایجاد تشکیلات منسجم برای پیروان آل محمد (ص) یعنی پیروان تشیع،

این سه کار اصلی است که ما باید بررسی کنیم و ببینیم در دوران حیات امام سجاد (ع) کدام‌یک از این سه کار در دست انجام بوده است. در کنار این سه  کار،  کارهای دیگری هم وجود  دارد که اینها کارهای حاشیه‌ای یا ضمنی است.  از جمله اینکه گاهی اظهاراتی و حرکاتی از خود امام یا از طرف یاران ایشان انجام بگیرد که آن فضای اختناق را تا حدودی باز کند.  یکی دیگر از کارهای حاشیه‌ای،  دست و پنجه نرم‌کردن‌های خفیفی با دستگاه‌های حکومتی یا وابستگان به آن‌ها است،  مثل قضایایی که بین امام سجاد (ع)  و عبدالملک بارها اتفاق افتاده است. اگر کسی با همین مقدرا که من بیان کردم وارد شود در رویات اخلاقی،‌ موعظه‌ها، نامه‌ها و دیگر روایاتی که از زبان امام سجاد (ع) نقل شده و یا برخوردهایی که در زندگی امام سجاد بوده تمام آن‌ها برایش معنی پیدا می‌کند،‌ یعنی خواهد دید که همة آن  اظهارات و برخوردها در یکی از این سه خطی است که اشاره کردیم و اینها در کل برای ایجاد حکومت اسلامی است،  البته امام در فکر این نبودند که حکومت اسلامی در زمان خودشان تشکیل شود چون می‌دانستند که این در آینده یعنی در حقیقت در دوران امام صادق (ع) تشکیل خواهد شد. وقتی ما زندگی امام سجاد را تحلیل می‌کنیم،  اصیل‌ترین منبع‌ها برای این منظور،  کلمات خود آن حضرت است. شما وقتی به این بیانات نگاه کنید،  ضمن اینکه به ظاهر دارند مردم را موعظه و نصیحت می‌کنند،  آنچه را که می خواهند در ذهن مردم جا بگیرد آن را به مردم القا می‌کنند و این بهترین نحو انتقال و القای ایدئولوژی و افکار درست است.

در اینجا کلمات امام را که در کتاب  تحف العقول نقل شده است،  مورد بررسی قرار می‌دهیم. یک نوع آن بیاناتی است که خطاب به عامة مردم است  و از خود بیان هم پیداست که شنونده و خوانندة این بیان عدة خاصی از نزدیکان و خصیصین و از کادرهای امام سجاد نیستند.  در این خطاب که به عامة مردم است.  دائما به آیات استناد می‌شود.  چرا که عامة مردمی که  امام سجاد را به عنوان یک امام نگاه نمی‌کنند،  برای حرف‌هایش دلیل می‌خواهند، استدلال می‌خواهند. به همین جهت امام یا به آیات استدلال می‌کنند یا با استعاره،  از ایات کمک می‌گیرند.

ولی در بیان بعدی چون مخاطب مؤمن‌اند این‌طور نیست، زیرا آنها امام سجاد را می‌شناسند،  و امام سجاد برای آنها که سخن او را قبول دارند،  به آیات قرآن استناد نمی‌کنند.  لذا از اول تا آخر که نگاه کنید،  آیه قرآن بسیار کم است. امام یعنی آن کسی که  هم ا مور دینی مردم دست اوست و هم امور دنیایی مردم. وقتی که اما سجاد (ع) می‌فرماید،  از امامت،  در قبر از تو سؤال می‌کنند، یعنی به تو می‌گویند که تو امام درستی انتخاب کرده بودی؟ و آن کسی که بر تو حکومت می‌کرد،  آن کسی که رهبری جامعه‌ات به دست او بود،  آیا او به راستی امام بود؟  به‌راستی آن همان کسی بود که خدا به امامت او راضی بود؟  به این مطلب مردم را نسبت به این مسئله حساس می‌کند،  بیدار می‌کند.  به این وسیله امامت را که آن‌روز دستگاه بنی‌امیه مایل نبود به‌کلی راجع به آن صحبتی بشود،  امام در روال موعظه،  در ضمن یک گفتار،  خطاب به عامة مردم،  در ذهن مردم، بیدار می‌کند و زنده می‌کند.  این یکی از روش‌های خیلی آرام امام سجاد(ع) است. اول اینکه این بیانات که خطاب به عامة مردم است از نوع آموزش نیست،  از نوع تذکر و یادآوری است.  یعنی در این بیان،  امام نمی‌نشیند مسئله توحید را  برای مردم باز کند و بشکافد،  یا مسئله نبوت را برای مردم تفسیر کند.  بلکه تذکر می‌دهد،  یادآوری می‌کند از مسئله نبوت چرا؟  به‌خاطر اینکه در جامة آن‌روز که امام سجاد در آن زندگی می‌کردند،  هنوز فاصله تا زمان پیغمبر آن قدر نشده که عقاید اسلامی به‌طور کلی انحراف پیدا کند و تحریف بشود. یادشان رفته بود، زندگی مادی موجب شده بود که مردم فکر اسلام و فکر اعتقاد به اسلام و گرایش به آن را به کلی فراموش کنند.

آن‌چنان جریان‌های دنیایی ومادی در جامعه، مردم را زیر فشار گذاشته بود که اصلا فکر اینکه در زندگی انسان،  برای مسابقه در معنویات و خیرات میدانی وجود دارد،  از ذهن مردم خارج شده بود و کسی به فکر فرا گرفتن این نبود.  اگر هم فرا می‌گرفتند،  ظواهر و امور سطحی را  فرا می‌گرفتند.  برداشتی را که مردم در دوران رسول اکرم (ص)  و همچنین در دوران متصل به زمان پیغبر اکرم از توحید داشتند،  ان احساس و آن حساسیت را و آن درکشان را این مردم نداشتند.  احتیاج به تذکر داشت که  این درک پیدا کنند،  چیزی نبود که تحریف شده باشد، تا بخواهند آن را تصصحیح کنند.

نوع دوم،  بیاناتی است که خطاب به عهدة خاصی است.  گرچه مشخص نیست که خطاب به کیست،  اما کاملاً مشخص است که خطاب به عده‌ای است که آن با دستگاه حاکم مخالف بودند.  و در حقیقت آنها پیروان امام و معتقدین به حکومت اهل‌بیت (ع) بودند.

این عده عبارتند از:  مؤمن به اهل‌‌بیت (ع) و دوستان و نزدیکان آنان. امام، مردم را از دنیا پرهیز می‌دهند. از دنیا پرهیزدادن یعنی چه؟  یعنی مردم را از جذب شدن به جریانی که به انسان رفاه می‌دهد این در خطاب به مؤمنین است.  در خطاب به عامة مردم این جهت کمتر به چشم می خورد. در خطاب به ع امة مردم همان‌طور که قبلا گفته شد-  آنچه که بیشتر به چشم می خورد این است که،  مردم!  متوجه خدا باشید،  متوجه قبر و قیامت باشید، خودتان را برای فردا آماده کنید و مانند آن.

بنابراین مقصود امام از این نوع دوم سخن گفتن چیست؟  مقصود کادرسازی است.  امام می‌خواهد از مؤمنین کادرهای لازم را برای هنگام لازم بسازد،  لذا اینها را جذب شدن به قطب‌های قدرت و جذب شدن به رفاه کاذب بر حذر می‌دارد.  و بارها در این نوع دوم از رژیم حاکم یاد می‌کند،  در حالی که در بیان قبلی به این صراحت نبود ولی اینجا حضرت سجاد (ع) بارها از دستگاه حاکم با زشتی یاد می‌کنند و آن را در کنار شیطان می‌گذارند. مبادا که با گناهکاران همنشین شوید،  مراد از گناهکارا چه کسانی‌اند؟  همان کسانی که جذب دستگاه ظلم عبدالملکی شده‌اند.  مبادا نزدیک آنها بروید. مبادا به ستمگران کمک کنید. آیا باز هم همان امام مظلوم کم حرف بیماران که هیچ کار زندگی کار ندارد در ذهنتان می‌نشینند؟  امام یک عده از مؤمنین و دوستداران و طرفداران و هواداران خودش را  جمع کرده و دارد با این کیفیت آنها را از نزدیک شدن به دستگاه ستمگر زمان  و از فراموش کردن مبارزه منع و نهی می‌کند و نمی‌گذارد که آنها از طریق مبارزه منحرف بشوند.  امام دارد آن‌ها را شاداب و با طراوت و سرزنده نگه می دارد برای روزی که وجودشان بتواند  در راه ایجاد حکومت اسلامی موثر باشد.

شما از جریان‌های گذشته در دوران‌های پیشین که پشت سر گذاشته‌اید،  از فتنه‌های انباشته و متراکم،  و غرق شدن در این فتنه‌ها حوادث و تجربه‌هایی می‌توانید از آن آزمایش‌ها استفاده کنید و به آنها استدلال بر اجتناب و دوری از گمراهان و اهل بدعت‌ها و مفسدین در زمین بنمایید.

یعنی شما تجربه در دستتان هست و می‌دانید که اهل بغی و فساد- یعنی همین حکام جور- هنگامی که مسلط شوند با شما چگونه عمل خواهند کرد؟ شما -  با استناد به آزمون گذشته هم‌اکنون می دانی که باید از اینها جدا شوید و از اینها فاصله بگیرید و در مقابل اینان صف‌آرایی کنید. نشانه زاهدان در دنیا - که از دنیا چشم  پوشده و به آن بی‌رغبتند این است که هر دو دوست و یاری را که با آنان هم عقیده و همفکر و همدل و هم‌خواست نیست،  او را ترک می‌کنند. این آشکارا دعوت به یک «تشکیلات شیعی» است. اینها در این بیان می‌آموزند که بایستی به دیگران که خواستة آن‌ها را دنبال نمی‌کنند،  انگیزة آنها را ندارند و دنبال حکومت علوم و حکومت حق نیستند،  باید به آنها غریبه و بیگانه باشند. البته رفت و آمد و معاشرت دارند اما این معاشرت مثل معاشرت ملت ایران است در دوران قبل از انقلاب با آن مثلا-  بقال سر گذر که می‌دانستند ساواکی است یا فلان آجودانی که معلوم بود مواظب کار مردم است امام می‌فرماید:  رفت و آمد و برخورد شما با کسانی که ارادة شما و فکر و راه شما را نمی‌پیمایند و ندارند و هدف نمی‌گیرند،  بایستی رفتار غریبه‌‌وار و بیگانه‌وار باشد و آن‌ها را باید تکر کرد.

امام سجاد یک نامه‌ای دارن که این نامه خیلی مفصل است و به اندازة  یک رسالة واقعی به اصطلاح ما است نامة حضرت که به یکی از دوستانشان نوشته‌اند و در آن حقوق اشخاص و افراد را بر یکدیگر ذکر کرده‌اند. تمام این گونه حقوقی که  تنظیم کنندة  مناسبات میان افراد در نظام اسلامی است. خیلی آرام و بدون اینکه  نامی از حکومت و مبارزه و نظام آینده بیاورد،  مبانی مناسبات نظام آینده را ذکر کرده است که اگر یک روزی نظام حکومت اسلامی در دورة خود امام سجاد -  که البته احتمالش تقریبا منتفی بود-  یا در دوره‌های بعد پدید آمد،  از پیش در ذهن مسلمان‌ها مناسبات جاری بین مردم در آن نظام شکل گرفته و منظم شده باشد و یعنی مردم را  با اسلامی که حکومتش در آینده به‌وجود خواهد آمد،  آشنا می‌کند،  این هم یک نوع دیگر از بیانات امام سجاد(ع) است.

صحیفة سجادیه مجموعه‌ای است از دعا دربارة همة موضوعاتی که انسان در یک زندگی بیدار و هوشمندانه به آن موضوعات توجه دارد.  بیشتری تکیه در این دعاها به روابط قلبی و ارتباطات معنوی انسان است. مناجات‌های گوناگون، دهاهای گوناگون،  خواسته‌های معنوی و تکامل‌زای فراوان و بی‌شمار در این کتاب هست و امام در ضمن این دعاها و به زبان دعا،  انگیزه‌های یک زندگی اسلامی را در ذهن مردم بیدار و زنده می‌کند.

برای ایجاد یک جامعة اسلامی، زمینة فکری و ذهنی از همه‌چیز لازم‌تر و مهم‌تر است و این زمینة  ذهنی و فکری در آن شرایطی که آن روز عالم اسلام وجود داشت،  کاری بود که بایستی در طول سالیان درازی انجام بگیرد،  و این همان کاری بود که امام سجاد با همة زحمت و توان‌فرسایی به عهده گرفت. دچار فتنه شدن،  برای همه است و اما سجاد هم ممکن است به نوعی دچار فتنه شود،  ولی در فتنه غرق نمی‌شود و محمدبن شهاب دچار فتنه می شود و در فتنه غرق می شود؛  اما آتش جهنم به امام سجاد (ع) نزدیک نمی‌شود، خداوند از علما خواسته که حقایق را برای مردم بیان کنند. این خلاصه‌ ای از زندگی امام سجاد است.  البته این نکته را هم اشاره کنم:  علی‌رغم اینکه امام سجاد (ع)  در دوران امامت پربار خود،  که سی‌وچهار سال طول کشیده است،  تعرض آشکاری با دستگاه خلافت نداشتند،  ولی چیدن همان بساط پربار امامت و تعلیمم و تربیت تعداد زیادی از عناصر مؤمن و مخلص و گسترش دعوت اهل‌بیت،  کار خود را کرد و دستگاه خلافت بنی امیه را نسبت به آن حضرت بدبین و اندیشناک کرد،‌ به‌طوری که به آن بزرگوار تعرض‌هایی هم نمودند، و لااقل یک‌بار آن حضرت را  غل و زنجیر از مدینه  به شام بردند.

نیست غل و زنجیر در ماجرای کربلا به گردن حضرت بسته باشند؛  ام در آن ماجرا یقینی است. یعنی حضرت را از مدینه سوار شتر کردند و با غل و زنجیر به شام بردند و در موارد  متعدد دیگیری هم، مورد شکنجه و آزار مخالقان قرار گرفتند و سرانجام هم در سال نود و پنج هجری در زمان خلافت ولیدبن عبدالملک -  به‌وسیلة عمال دستگاه خلافت مسموم شدند و به شهادت رسیدند. 

فصل دهم: امام باقر

امام باقر در دوران امات خود،  گامی پیش رفته  و تلاش و مجاهدت شیعی را به سمت آخرین گام،  مرحله ای فراتر بوده است؛  و همین است که شاخصة  دوران امامت امام باقر را تشکیل می‌دهد. در مورد امام باقر علیه الصلاه والسلام حرف‌های زیادی هست،  منتها به دو نکته از زندگی آن حضرت من اشاره می‌کنم.  یکی عبارت است از مبارزة آن حضرت با تحریف در معارف اسلامی و احکام اسلامی؛  این چیزی بود که در دوران امام باقر از همیشة پیش از زمان آن حضرت،  مشروح‌تر و مبسوط‌تر و گسترده‌تر انجام شد.  یعنی چه مبارزة‌ با تحریف؟ مقصود از مبارزة با تحریف این است که دین مقدس اسلام اساسا با معارف و احکامی که دارد و با آیات قرآن برای جامعة اسلامی یک خصوصیاتی را و شرایطی را مقرر کرده،  بلکه برای دنیای انسانی و زندگی بشر که اگر مردمی آن معارف را بدانند و به آن پایبند باشند،  ممکن نیست در جامعه ای که به نام اسلامی وجود دارد،  بعضی چیزها را تحمل کنند.  مثلا حکومت ستمگران را،  یا حکومت فساق و فجار را،  یا حکومت از دین بی‌خبرها را تحمل نمی‌کنند.  تبعیض را و تقسیم غیر عادلانه ثروت در جامعه را قهرا تحمل نمی‌کنند و بسیاری از این فسادهایی که در جوامع اسلامی هست، این احکام اسلامی و یا نظام اسلامی سازگار نیست. بعضی از سلاطین و زمامدارانی که به عنوان خلافت پیغمبر بر سر کار آمدند.  مثل بنی امیه. اینها به هیچ وجه شایستة آن نبودند که بر جامعة اسلامی حکومت کنند و در دوران زمامداران خودشان انواع فسق و ظلم و فساد و تبعیض و جهل و خلاصه انحراف‌های گوناگون وجود داشت.  اگر قرار بود احکام اسلامی و آیات قرآنی همانطوری که هست،  برای مردم تبیین بشود،  امکان ادامة حکومت و زمامداری و قبضه کردن قدرت برای اینها نبود؛  این بود که دست به تحریف می‌زدند.  حالا تحریف را هم از چندین راه انجام می‌دادند.  یکی‌اش این بود که  بعضی از فقها و علما و محدثین و قراء  و چهره‌های متوجه و اینها را می فریفتند و در کنار خود نگاه می‌داشتند.  به آن‌ها پول می‌دادند یا آن‌ها را می‌ترساندند. بعضی را با طمع،  بعضی را با ترس وادار می‌کردند که همان چیزی را که  مورد علاقة آنهاست در بین مردم ترویج کنند. یک راه تحریف این بود که خود خلفا وقتی که بر اریکة  قدرت تکیه می‌زدند و احساس می‌کردند که هرچه بگویند مردم مجبورند از آن‌ها قبول کنند؛  یک حرفی را،  یک فکری را  یک مبنایی را  همین‌طوری مطرح می‌کردند به نام اسلام و به‌صورت فرهنگ رایج در می‌آوردند و این در همه جای دنیای اسلام هی گفته می‌شد،  هر تکرار می‌شد،  هی دهان به دهان می‌گشت،‌ تا می‌شد ذهنیت مردم. یک چنین تحریف‌هایی در دین واقع شده بود،  و عامل اصلی ادامة سلطة بنی امیه و بنی عباس و مانع اصلی حکومت حق اسلامی همین فرهنگ غلطی بود که بر ذهن‌های مردم حاکم بود.

حالا ائمه می‌خواهند حکومت اسلامی درست را  بر سر پا کنند؛  می‌خواهند نظام علوی را بر قرار بکنند،  چه باید بکنند؟  اولین کار این است که ذهنیت مردم را عوض کنند؛  فرهنگ به اصطلاح اسلامی ضد اسلامی را که در ذهن مردم رسوخ کرده،  از آنها بگیرند و جای آن را با فرهنگ خوبی و صحیحی و قرآن حقیقی و توحید واقعی جایزین کنند؛  این همان مبارزة فرهنگی است.  پس مبارزه فرهنگی فقط نشستن و از احکام اسلام چیزهایی را بیان کردن بدون یک جهت‌گیری،  بدون یک سمت گیری انقلابی و مبارزی نیست،  این مبارزه نیست،  بلکه مبارزة  فرهنگی این است که سعی کنند ذهنیت مردم را و فرهنگ حاکم بر ذهن‌های مردم را عوض کنند،  تا راه را برای حکومت الهی هموار کنند و راه را بر حکومت طاغوتی و شیطانی ببندند  و امام باقر این کار را شروع کرد.  باقر العلم الاولین یعنی این؛  حضرت شکافندة حقایق قرآنی و دانش‌های اسلامی بود.  واقعا قرآن را برای مردم تبیین می‌کرد. تشیع یعنی ان،  یعنی پیروی از مکتب اهل بیت برای ایجاد حاکمیت حقیقی اسلام،  برای اعلای حقیقی کلمة  قرآن و برای روشن کردن و پیاده کردن معارف قرآنی در میان مردم. هر کسی که امام باقر با او ارتباط پیدا می‌کرد و مطالب را به او می‌گفت ذهنیت او تغییر پیدا می‌کرد و عوض می‌شد.  این کار اول امام باقر بود که یک کار بسیار مهم و اساسی بود و بیشتری کار امام باقر علیه السلام هم این بود.

کار دیگری در زندگی آن حضرت هست که  آن عبارت است از تشکیل، یعنی چه؟ یعنی این معارف را،  همین تغییر فرهنگی و مبارزه فرهنگی را یک‌وقت انسان همین‌جور پرتاب می‌کند در میان جامعه،  خب مثل بذری است که انسان بی‌حساب آن بذر را بریزد توی یک سرزمینی،  خب یک بذر سبز خواهد شد،  یکی از بین خواهد رفت،  یکی بعد از سبز شدن خشک خواهد شد،  یکی بعد از سبز شدن لگدمال خواهد شد،  از بین خواهد رفت،  خیلی مثمر ثمر نیست این جور بذر پاشیدن عاقل علاوه‌بر اینکه بذر را می‌پاشد آن را حفظ هم می‌کند؛ حفظ او  به چیست؟ به این است که یک عده‌ای را بگمارند،  افرادی را مامور کنند در سرتاسر دنیای اسلام برای اینکه آن کسانی که  تحت تاثیر این تبلیغات و تعلیمات عالیه قرار می‌گیرند،  اینها اشکالاتشان را با آنها برطرف کنند و  مطرح کنند؛  معرفت بیشتری پیدا کند، تحت تاثیر القائات دشمن قرار نگیرد.  اشتباه نکنند،  پیوستگی‌شان را با همدیگر حفظ کنند،  خلاصه یک تضمین کافی برای سبز شدن این بذرهای سالم در آن سرزمین آماده و مستعد به وجود آوردن.  یکی از کارهای امام باقر همین‌بود،  که کسانی را از شاگردان خود و از دوستان خود تربیت کند،  بالا بیاورد،  به صورت اختصاصی آنها را مورد توجه قرار بدهد- شاگردان  ویژه آن حضرت بعد آنها را به همدیگر وصل کند و در سرتاسر دنیای اسلام آنها را به عنوان یک قطبی،  یک رکنی، به عنوان وکیل خود،  نایب خود بگذارد که آنها کار آن حضرت را دنبال کنند و ادامة  تبلیغات و تعلیمات آن حضرت را به گردن بگیرند و به عهده بگیرند.  این سازمان دهی پنهانی امام باقر بود،  که از زمان قبل از امام باقر شروع شده بود،  اما در زمان آن حضرت یک هیجان بیشتری پیدا کرد و البته در زمان امام صادق و امام موسی‌بن‌جعفر به اوج خودش رسید؛  این هم  کار دیگر بود،  که کاری بود بسیار خطرناک. شما می‌بینید در روایات بعضی از اصحاب امام باقر علیه الصلاه و السلام به عنوان «اصحاب السر» شناخته شدند، رازداران چه کسانی‌اند؟  همین افرادی هستند  که در گوشه و کنار دنیای اسلام،  در همه‌جا اینها حضور دارند، و راهنمایی و دست‌گیری و هدایت وخلاصه اشباع ذهن‌های مردمان مستعد و علاقه‌مند به عهدة اینهاست.  دستگاه هم هروقت اینها را پیدا می‌کرد،‌ این‌جور افراد را زیر سخت‌ترین فشارها قرار می‌داد. امام در هر فرصت مناسبی با نشان دادن گوشه‌ای از واقعیت تلخ و مرارت‌بار زندگی شیمی و تشریح فشارها و شدت‌هایی که از سوی قدرت‌های مسلط  بر امام و یارانش می‌رود،  احساسات و عواطف مردم غافل را تحریک می‌کند و خون مرده و راکد آنان را  به جوش می‌آورد و دل‌های کرخ‌ شدة آنان را هیجانی می‌بخشد یعنی آنان را آمادة گرایش‌های تند و جهت‌گیری‌های انقلابی می‌سازد.

به جابر جعفی در نخستین دیدارش با امام سفارش می‌کند که به کسی نگوید از کوفه است،  وانمود کند از مردم مدینه است. و بدین گونه به این شاگرد نوآموز که گویا قابلیت فراوان او برای تحمل اسرار امامت و تشیع،  از آغاز نمایان بوده است،  درس رازداری و کتمان می‌آموزد و همین شاگرد مستعد است که بعد‌ها به عنوان صاحب‌راز امام معرفی می‌شود و کار او با دستگاه خلافت به اینجا می‌رسد.

برای آگاهی از چگونگی موضع امام در برابر در برابر دستگاه خلافت،  خلیفة  اموی دستور می‌دهد امام باقر را -  و طبق برخی از روایات، امام صادق، فرزند جوان و یار و همکار نزدیک پدر را نیز دستگیر و به شام اعزام کنند قرار است ابتدا خود خلیفه و سپس حضار مجلس که  همه از رجال و سرانند سی تهمت و شماتت را به‌سوی امام سرازیر نمایند.  وی از این کار دو منظور را تعقیب می‌کند:

نخست آنکه با این تندی‌ها و دشنام‌ها روحیة  امام را  تضعیف کند و زمینه را برای هر کاری که مقتضی به نظر می‌رسد،‌ آماده سازد و دیگر آنکه خصم را در دیداری که میان عالی‌ترین رهبران دو جبة متخاصم تشکیل شده،  محکوم کند و دین وسیله همة افراد جبهة او را با نثر خیر این محکومیت که  به برکت بلند گوهای همیشه آمادة خلیفه،  مانند خطبا و عمال و جاسوس‌های شخص خلیفه بوده و قابل اجراست- خلع سلاح کند.

آتش کینه و حسد در دل هشام زبانه می‌کشد و برنامه را شروع می‌کند.  اما در همة این مدت خاموش و آرام نشته است.  وقتی همه سکوت می‌کنند، حضرت بر می‌خیزد و می ایستد و رو به حضار،  پس از حمد و ثنای خداوند و درو بر پیامبر،  در جملاتی کوتاه و تکان‌دهنده‌،  سردرگمی و بی‌هدفی آن جمع پراکنده را به رخشان می‌کشد در این بیان کوتاه و پر مغز که تظلم و تحکم و نوید و تهدید و اثبات و رد را یک‌جا متضمن است -  به قدری تاثیر و گیرایی وجوددارد که اگر پخش شود و به گوش مردم برسد، ممکن است هر شنونده‌ای را به حقانیت گویندة  آن معتقد سازد.  برای پاسخ گفتن به این سخن،  نغز گویی و سخن‌دانی به همان اندازه لازم است که خودباوری و دل گرمی،  و این‌همه در مخاطبان امام نیست؛  پس چاره‌ای جز خشونت و زور نمی‌ماند هشمام دستور می‌دهد امام را به زندان بیافکنند؛  یعنی عملا به ضعف روحیه و نارسایی منطق خود اعتراف می‌کند،‌در زندان،  امام به روشنگری و بیان حقایق می‌پردازد و هم‌زنجیر‌های خود را تحت تاثیر می‌گذارد؛ به‌‌طوری که از زندانیان کسی نماند که سخن او را از بن دندان نپذیرفته و دل بستة او نشده باشد. ماموران،  ماوقع را به هشام گزارش می‌کنند.  این موضوع برای دستگاهی که در طول‌ ده‌ها سال به صورت ویژه شام را از دسترس تبلیغات علوی دور نگاه داشته،  مطلقا قابل تحمل نیست.  هشام فرمان می‌دهد آن حضرت و همراهانش را از زندان بیرون آورند. هیچ‌جا برای آنان مناسب‌تر از مدینه نیست؛  شهری که در آن می‌زیسته‌اند؛  البته با همان مراقبت‌ها و سختگیری‌های همیشه، و بیشتر.  و در صورت لزوم، فرودآورین ضربة  آخر،  و بی‌ سر و صدا حریف را در بستر و خانة  خودش نابود کردن  پس به دستور هشام آنان را بر مرکب‌های تندرو که سراسر راه را بی‌وقفه طی می‌کنند -  می‌نشانند و به سوی مدینه  می‌تازند.  قبلا دستور داده شده است که در شهرهای میان‌راه،  کسی حق ندارد با این قافلة مغضوب معامله کند و به آنان نان و آب بفروشد سه شبانه‌روز با این وضع راه می‌روند و ذخیره‌های آب و نان پایان می‌گیرد.  اکنون به شهر مدینه رسیده‌اند اهل شهر طبق فرمان، دروازه ها را می بندند و از فروختن توشه امتناع می‌کنند،  یاران امام از گرسنگی و تشنگی به شکوه آمده‌اند.  امام بر فراز بلندی که بر شهر مشرف است،  می‌رود و با رسا‌ترین فریاد خود،  بر اهل شهر نهیب می‌زند: « این مردم شهر ستم‌پیشگان!  منم ذخیرة خدا که خدا دربارة  آن گفته است:  ذخیره برای شما نیکوتر است، اگر مؤمن باشید».  ناگهان یک هوشیاری و شهامت به‌جا توطئه را خنثی می‌کند.  مردی از اهل شهر،  همشهریان فریب خورده و بی‌خبر را هشدار می‌دهد و به آنان یادآور می‌گردد که این همان نهیبی است که شعیب پیامبر بر سر گمراهان زمان خود زد،  و به آنان تفهیم می‌کند که هم‌اکنون در برابر همان پیامی قرار دارند که روزی گذشتگانشان در برابر آن قرار داشتند؛   و امروز اینان گذشتگان خود را به خاطر نشنیده گرفتن آن پیام،  لعن و نفرین می‌کنند. آری،  تاریخ تکرار شده است؛  اینک همان پیام و همان پیام‌آور و همان مخاطبان. این سخن به‌جا بر دل‌ها می نشیند.  دروازه ها را می‌گشایند و به رغم زمینه‌چینی‌های دستگاه خلافت،‌ دشمن آن دستگاه را می‌پذیرند. وقتی خبر مدینه را به هشام رساندند و به دستور خلیفه، او را به قتل رساندند.  با این همه، امام از درگیر شدن با قدرت مسلط، در صحنه‌ای حاد و پیکاری رویاروی، اجتناب می‌ورزد؛ دست به شمشیر نمی‌برد ودست‌هایی را هم که عجولانه و چپ‌روانه قبضة شمشیر را فشرده،  بر می‌گشایند و آن‌ها را به تیزبینی و موقع‌شناسی بیشتر وادار می‌سازد و شمشیر زبان را نیز تا آنجا که ضرورت عمل بنیادین ایجاب نکرده است، در نیام می‌گذارد. در ارتباطات معمولی زندگی و در رابطه با عناصر نا‌آزموده، بیشتری تکیه را  بر فعالیت‌های فرهنگی و فکری می‌کند؛  کاری که در عین حال،  هم شالوده‌ریزی ایدئولوژیک است و هم تقیة سیاسی این تاکتیک حکیم هرگز موجب آن نمی‌شود که امام سمت کلی حرکت امامت را برای یاران نزدیک و شیعیان راستین که به راه او گرویده‌اند، مطرح نسازد و آرمان بزرگ شیعی را که  همان ایجاد نظامی اسلامی و حکومتی علوی از راه مبارزه‌ای اجتناب ناپذیر است-  در دل آنان زنده نسازد؛  حتی در مواقع مناسب،‌ احساسات را نیز به اندازة  لازم در این راه برنیانگیزد. نوید آیندة دلخواهی که چندان دور هم نیست،  از جمه شیوه‌های امیدبخش امام باقر علیه السلا است و ضمنا نمایانگر آن است که آن حضرت موقع خود را در حرکت تدریجی شیعه،  در کجا و در چه مرحله‌ای می‌دانسته‌ است. نوزده سالی که در آن، هم آموزندگی،  ایدئولوژی هست،  هم سازندگی فرد؛  هم تاکتیک مبارزه هست،  هم سازماندهی به جمع و ایجاد تشکل؛ هم حفظ و تداوم جهت گیری سیاسی هست،  هم تقیه و بر افروزندگی امید هر چه بیشتر و راسخ‌تر. و خلاصه، نزوده سال مبارزه و گذر از روی حد جد و جهد در سنگلاخی صعب‌العبور. و سر انجام،  هنگامی که این عمر کوتاه و پر برکت پایان می‌گیرد،  هنگامی که دشمنان سوگند خوردة نهضت علوی با رفتن سلسله جنبان این نهضت می‌پندارند که نفسی به‌راحی خواهند کشید و فارغ البال از مبارزات تبلیغاتی شیعه،  به دردسرها و گرفتاری‌های بی‌شمار خود در داخل کشور و در مرزها خواهند پرداخت، خاکستر گرم و سوزندة  این کانون مشتعل،  آخرین برق جان‌شکاف خود را بر بنیان رژیم اموی فرود می‌آورد.  عمری را به افشاگری و تبیین گذرانه بود، پس از مرگ نیز کار خود را دنبال می‌کند.  با زندگی خود، آگاهی داده بود،  با مرگ خود نیز به این تلاش ادامه می‌دهد.  برای یاران خود و انبوه مردم بی‌خبری که تشنة فهمیدن و اندیشیدن‌اند،  درسی تازه و پیامی تازه می فرستد.  این پیام نیز ماند نقشه کلی زندگی او،  آرام و عمیق است. دوستان و نیازمندان را نیز بهره‌ می‌دهد،  ولی خواب دشمن را بر نمی‌آشوبد. این، نمونه‌ای است از تقیة امام باقر و نموداری است از وضع عومی منش و رفتار وی در آن مرحلة زمانی خاص. امام به فرزندش جعفربن‌محمد دستور می‌دهد که وی بخشی از دارایی او را هشتصد درهم -  در طول ده سال،  صرف عزاداری و گریستن بر او نماید. مکان عزاداری صحرای منی است و زمان آن،  موسم حج؛ همین و بس اگر پیامی باشد که می‌یابد به همة جهان اسلام رسانده شود،  فرصتی از این مناسب‌تر نیست. مکه، شهری است و مردم در یک شهر،  هم پراکنده‌اند و هم سرگرم،  به‌علاوه،  همه در آن به عمل‌های حج مشغول‌‌اند؛ طواف، سعی، نماز و ... مشعر توقفگاه شبانه‌ای است،  کم فرصت و بی‌امکان؛ بیش از ایستگاهی بر سر راه منی نیست. عرفات توقفگاهی است اگرچه روزانه،  ولی کوته‌مدت: فقط یک روز،  با صبحی خسته از حرکت و عصری مهیای عزیمت. از همه‌ مناسب‌تر منی است؛  حاجی در بازگشت از سفر عرفات،  سه شب آنجا اتراق می‌کند و فرصت برای آشنایی وگفتگو و همدردی از همه جا بیشتر است. همه کس به طور طبیعی گذارش به مجلس عزایی که همه ساله در این سه روز در این بیابان برپاست، می‌افتد.  کم کم مردم‌ آفاق با آن آشنا شده‌اند.  این ایام محفلی می‌سازد. برا چه کسی برای یکی از برجسته‌ترین چهر‌های جهان اسلام؛  برای محمدبن علی‌ابن الحسین؛  مرد بزرگی از دودمان پیامبر؛  سرآمد فقها و محدثین؛ استاد همة  نام‌آوران فقه و حدیث

ده‌ها استفهام و ابهام و در پی آن،  ده‌ها پرسش و کاوش و آن‌گاه سیل پاسخ از سوی صاحبان عزا و نیز از سوی مطلعاتی که اینجا و آنجا در انبوه متراکم و تاریک جمعیت پراکنده‌اند؛  کسانی که از مدینه یا کوفه به اینها شتافته‌اند و در اصل برای همین آمده‌اند که به این سؤال‌ها جواب دهند.  آمده‌اند تا مسائل را در فرصتی بی‌نظیر برای مردی که از سراسر جهان اسلام در اینجا جمع‌اند تبیین کنند؛  و نیز البته تا برادران وموالیان را دیدار کنند،  خبری بدهند و فرمانی بگیرند؛  و کوته‌سخن، دعوت شیعی از هزارها کانال عظیم‌ترین شبکة  تبلیغاتی جهان آن روزگار و این است نقشة موفق امام باقر علیه السلام نقشه جهاد پس از مرگ

 

فصل یازدهم: اواخر حکومت بنی امیه و امامت امام صادق

در فضای پریشان و غم‌زده کشور اسلامی که فقر و جنگ و بیماری همچون صاعقه برخاسته از قدرت‌طلبی و استبداد حکمرانان اموی بر سر مردم بینوا فرود می‌آمد و می‌سوخت و خاکستر می‌کرد، پرورش نهال فضیلت و تقوا و اخلاق و معنویت، چیزی در شمار محالات می‌نمود. رجال روحانی و قضات و محدثان و مفسران که می‌بایست ملجأ و پناه مردم بینوا و مظلوم باشند، نه فقط به کار گره‌گشایی نمی‌آمدند، غالباً خود نیز به‌گونه‌ای و گاه خطرناک‌تر از رجال سیاست، بر مشکلات مردم می‌افزودند.

قرآن و حدیث که می‌بایست نهال معرفت و خصلت‌های نیک را نزده و بارور بدارد، به ابزاری در دست قدرتمندان یا اشتغالی برای عمر بی‌ثمر این تبهکاران تبدیل شده بود.

در این فضای مسموم و خفه و تاریک و در این روزگار پربلا و دشوار بود که امام صادق(ع) بار امانت الهی را بر دوش گرفت.

امامت، سرچشمه دو جریان حیات‌بخش است؛ تفکر درست اسلامی و نظام عادلانه توحیدی. ‌و امام عهده‌دار این دو تکلیف است؛ نخست،‌ تبیین و تطبیق و تفسیر مکتب- که خود متضمن مبارزه با تحریف‌ها و دستکاری‌های جاهلانه و مغرضانه است- و آنگاه پی‌ریزی و زمینه‌سازی نظام قسط و حق توحید؛ و در صورت وجود چنین نظامی، ‌دوام بخشیدن به آن. اکنون در چنین اوضاع و احوال نابسامانی، امام صادق(ع) بار این امانت را بر دوش می‌گیرد و عهده‌دار آن دو تکلیف می‌شود.

استراتژی کلی امامت، ایجاد انقلاب توحیدی و علوی است. در فضایی که گروه لازمی از مردم ایدئولوژی امامت را دانسته و پذیرفته و مشتاقانه در انتظار عینیت یافتن آن بوده و گروه لازم دیگری به جمع مصمم تشکیلات مبارز پیوسته باشند. لازمه منطقی این خط مشی کلی، دعوتی همه‌گیر است در سراسر محیط عالم اسلام برای تلطیف جو اشاعه فکر شیعی در همه اقطار، و دعوتی دیگر است برای آماده‌سازی افراد مستعد و فداکار اعضای «تشکیلات پنهانی شیعه». یک دعوت مسلکی کامل که می‌خواهد قدرت را از هرگونه زورگویی و تجاوزطلبی و تعدی به حق آزادی مردم دور نگاه داشته، اصول و موازین اساسی اسلام را مراعات کند، ناگزیر باید با تکیه بر شعور و درک مردم و در زمینه احساس نیاز خواست طبیعی آنان، رشد و پیشرفت خود را ادامه دهد و به عکس، ‌مبارزاتی که هرچند به ظاهر با شعارهای مسلکی و مکتبی کار خود را آغاز می‌کرد، ولی در عمل، دست به قدرت‌نمایی‌هایی همچون همه قدرتمندان می‌زند و از اصول اخلاقی و اجتماعی خود چشم می‌پوشد،‌ از این دشواری فارغ است و این است راز طولانی بودن جریان نهضت امامت، و نیز سر پیشرفت نهضت‌های موازی نهضت امامت- مانند بنی‌عباس- و شکست نسبی این نهضت.

کار پنهانی و تشکیلاتی به‌طور معمول در صورتی که با اصول درست پنهان‌کاری همراه باشد، باید همواره پنهان بماند. آن روز مخفی بوده، بعد از آن نیز مخفی می‌ماند و رازداری و کتمان صاحبانش نمی‌گذارد پای نامحرمی بدانجا برسد. هرگاه آن کار به ثمر برسد و گردانندگان و عاملانش بتوانند قدرت را در دست گیرند، خود، دقایق کار پنهان خود را برملا خواهند کرد.

 

فصل دوازدهم: امام صادق

امام صادق(ع) مرد مبارزه بود، مرد علم و دانش بود و مرد تشکیلات بود. مرد علم و دانش بودنش را همه شنیده‌اید. محفل درس امام صادق(ع) و میدان آموزشی که آن بزرگوار به وجود آورد، هم قبل از او و هم بعد از او در تاریخ زندگی امامان شیعه بی‌نظیر بود. همه‌ی حرف‌های درست اسلام و مفاهیم اصیل قرآن که در طول یک قرن و اندی به‌وسیله‌ی مغرضان و مفسدان یا جاهلان تحریف شده بود، همه‌ی آنها را امام صادق(ع) به شکل درست بیان کرد و همین موجب شد که دشمن از او احساس خطر کند اما مرد مبارزه بودنش را کمتر شنیده‌اید. امام صادق(ع) مشغول یک مبارزه‌ی دامنه‌دار و پیگیر بود. مبارزه برای قبضه کردن حکومت و قدرت و به وجود آوردن حکومت اسلامی و علوی. یعنی امام صادق(ع) زمینه را آماده می‌کرد تا بنی‌امیه را از بین ببرد و به‌جای آنها حکومت علوی را که همان حکومت راستین اسلامی است بر سر کار بیاورد. این در زندگی امام صادق برای کسی که دقت کند و مطالعه کند آشکار است.

تشکیلات یعنی چه؟ یعنی وقتی که امام صادق اراده می‌کند آنچه را که او می‌خواهد بداند نمایندگان او در سراسر آفاق عالم اسلام به مردم می‌گویند تا بدانند. یعنی از همه جا وجوهات و بودجه برای ادامه مبارزه سیاسی عظیم آل علی جمع کنند، یعنی وکلا و نمایندگان او در همه شهر‌ها باشند که مردم پیروان امام صادق به آنها مراجعه کنند و تکلیف دینی و همچنین تکلیف سیاسی خود را از آن حضرت بپرسند. تکلیف سیاسی هم مثل تکلیف دینی واجب‌الاجراست. بعضی‌ها نگویند فلان حرف فتوای فقهی است، این را ما قبول داریم فلان حرف نظر سیاسی است این را عمل نمی‌کنیم؛ این حرف همان حرف قدیمی استعماراست. جدایی دین از سیاست. آن کسی که برای ما واجب الاطاعه و ولی امر است فتوای مذهبی و اسلامی‌اش در باب نماز، زکات، روزه، بقیه‌ی واجبات با فتوای سیاسی‌اش و فرمان سیاسی‌اش در زمینه‌ی جهاد، روابط سیاسی، روابط داخل کشور و همه‌ی مسائل یکسان است، همه واجب الاطاعه است. امام صادق یک چنین تشکیلات عظیمی را بوجود آورده بود و با این تشکیلات و به کمک مردمی که در این تشکیلات بودند با دستگاه بنی‌امیه مبارزه می‌کرد.

بنی‌عباس آن جریان انحرافی‌ای بودند که از یک فرصت استفاده کردند، انقلاب را، یعنی همان انقلابی را که امام صادق داشت به وجود می‌آورد، منحرف کردند و این خطر همیشه انقلاب‌هاست. آن خط درست انقلاب که منطبق با معیارها و ضوابط اصلی انقلاب است گاهی جای خود را می‌دهد به یک خط عوضی منحرف فاسد باطل با شعارهای حق این است که انسان حواسش بایستی جمع باشد. مردم آن زمان حواسشان جمع نبود؛ تا سال‌ها بعد، شاید تا سی سال بعد یا بیست سال بعد، مردم مناطق دوردست خیال می‌کردند که بعد از اینکه حکومت بنی‌عباس سر کار آمده بود- خیال می‌کردند که این محصول مبارزات آن‌هاست که برای آل علی کرده‌اند؛ خیال می‌کردند حکومت آل علی همین است و خبر نداشتند که اینها غاصبند.

نمودارهای مهم و برجسته در زندگی امام صادق:

1-     تبیین و تبلیغ مسئله امامت.

2-     تبلیغ و بیان احکام دین به شیوه فقه شیعی و نیز تفسیر قرآن به روال بینش شیعی.

3-     وجود تشکیلات پنهانی ایدئولوژیک- سیاسی.

وقتی از تقیه صحبت می‌کنیم، ممکن است بگویید تقیه متعلق به آن زمانی بود که دولت مسلطی بر سرکار بود و ما هم مخفی بودیم و از ترس او چیزی نمی‌گفتیم. نه، همان وقت هم تقیه مسئله ترس نبود.

تقیه می‌کردیم، یعنی نمی‌گذاشتیم که دشمن بفهمد چه‌کاری انجام می‌گیرد. تقیه سپر بود و تقیه کننده پشت سپر مخفی می‌شد. معنای تقیه این است. الآن هم همین معنا را می‌دهد.

از قدیم‌ترین ادوار اسلامی، فقه و حدیث و تفسیر، به دو جریان کلی تقسیم شد: یکی جریان وابسته به دستگاه حکومت‌های غاصب، که در موارد بسیاری، حقیقت‌ها را فدای مصلحت‌های آن دستگاه‌ها ساخته و در برابر بهای ناچیزی، حکم خدا را تحریف می‌کردند؛ و دیگری جریان اصیل و امین که هیچ مصلحتی را بر مصلحت تبیین احکام درست الهی مقدم نمی‌ساخت و قهرا در هر قدم، رویاروی دستگاه حکومت و فقاهت مزدورش قرار می‌گرفت؛ و از آن روز در غالب اوقات، شکل قاچاق و غیررسمی داشت.

با این آگاهی، به وضوح می‌توان دانست که فقه جعفری در برابر فقه فقیهان رسمی روزگار امام صادق فقط یک اختلاف عقیده دینی ساده نبود؛ بلکه در عین حال دو مضمون متعرضانه را نیز با خود حمل می‌کرد. نخست و مهم‌تر: اثبات بی‌نصیبی دستگاه حکومت از آگاهی دینی و ناتوانی آن از اداره امور فکری مردم- یعنی در واقع، عدم صلاحیتش برای تصدی مقام خلافت- و دیگر، مشخص ساختن موارد تحریف در فقه رسمی، که ناشی از مصلحت اندیشی فقیهان در بیان احکام فقهی و ملاحظه کاری آنان در برابر تحکم و خواست قدرت‌های حاکم است. امام صادق با گستردن بساط علمی و بیان فقه و معارف اسلامی و تفسیر قرآن به شیوهای غیر از شیوه عالمان وابسته به حکومت، عملاً به معارضه با آن دستگاه برخاسته بود. آن حضرت بدین وسیله تمام تشکیلات مذهبی و فقاهت رسمی را، که یک ضلع مهم حکومت خلفا به شمار می‌آمد، تخطئه می‌کرد و دستگاه حکومت را از بعد مذهبی‌اش تهیدست می‌ساخت.

در حدیثی از آن حضرت چنین نقل شده است: «ماییم کسانی که خدا فرمان‌بری از آنان را فرض و لازم ساخته است؛ در حالی که شما از کسانی تبعیت می‌کنید که مردم به خاطر جهالت آنان در نزد خدا معذور نیستند. یعنی مردم که بر اثر جهالت رهبران و زمامداران نااهل، دچار انحراف گشته و به راهی جز راه خدا رفته‌اند، نمی‌توانند در پیشگاه خدا به این عذر متوسل شوند که: ما به تشخیص خود راه خطا را نپیمودیم؛ این پیشوایان و رهبران ما بودند که از روی جهالت، ما را به این راه کشاندند. زیرا اطاعت از چنان رهبرانی، خود، کاری خلاف بوده است؛ پس نمی‌تواند کارهای خلاف بعدی را توجیه کند. این مفهوم که رهبری سیاسی در جامعه انقلابی اسلام، همان رهبری انقلابی است و لزوماً با رهبری فکری و ایدئولوژیک همراه است.

زمامداری جامعه و رهبری انقلابی امت مسلمانان در اختیار کسی است که سلاح و دانش را باهم دارا باشد.

پس امام از سویی شرط امامت را دانش دین و فهم درست قرآن می‌داند، و از سویی دیگر با گستردن بساط علمی و گردآوردن خیل کثیری از مشتاقان دانش دین در پیرامون خود و تعلیم دین به شیوه‌ای مخصوص، که مخالف با روال معمولی فقه و حدیث و تفسیر و به‌طور کلی مغایر با دین شناسی رایج علما و محدثان و مفسران وابسته به دستگاه خلافت است، عملاً دین شناسی خود و دین ناشناسی دستگاه خلافت را با تمام علمای وابسته و نام و نشان دارش اثبات می‌کند و از این رهگذر با تعرض مستمر و عمیق و آرام، به مبارزه خود بعدی تازه می‌بخشد.

 

فصل سیزدهم: تشکیلات

منظور از تشکیلات چیست؟ بدیهی است که منظور، یک حزب منظم و مرتب با مفهوم امروزی آن یعنی مجموعه‌ای از کادرهای منظم و فرماندهی‌های منطقه‌ای و شهری و غیره نبوده و نمی‌تواند باشد. تشکیلات به معنای جمعیتی از مردم بوده که با هدفی مشترک، کارها و وظایف گوناگونی را در رابطه با یک مرکز و یا یک قلب تپنده و مغز فرمان دهنده انجام می‌داده و میان خود نوعی رابطه و نیز احساسات نزدیک و خویشاوندانه می‌داشتهاند.

خواص صحابه‌ای بودند که علی رغم تظاهرات حق به‌جانب و عامه پسند دستگاه خلافت، معتقد بودند که حکومت، حق برترین و فداکارترین مسلمان- یعنی علی بن ابی‌طالب علیه‌السلام- است و تصریح پیامبر به جانشینی علی را از یاد نبرده و در نخستین روزهای پس از سقیفه نیز نظر مخالفت خود را نسبت به برندگان خلافت و نیز وفاداری خود را به امام صریحاً اعلام کردند. بعدها نیز با اینکه طبق مصلحت بزرگی که امام را به سکوت و حتی همکاری با خلفای نخستین وادار می‌ساخت، آنان در روند معمولی و عادی جامعه اسلامی قرار گرفتند؛ لیکن هیچ گاه رأی و نظر و تشخیص درست خود را از دست نداده و همواره پیروان علی باقی ماندند؛ و به همین علت بود که به حق، نام «شیعه على» یافتند و به این جهت گیری فکری و عملی مشهور شدند.

این جمع، اندیشه شیعی- یعنی اعتقاد به لزوم پیروی از امام به‌مثابه پیشوای فکری و نیز رهبر سیاسی- را همواره به شیوه‌های مصلحت آمیز و حکمت آمیز، میان مردم اشاعه می‌داده و تدریجاً بر جمع خود می‌افزوده‌اند؛ کاری که برای تشکیل حکومت علوی به‌منزله مقدمه‌ای واجب محسوب می‌شده است.

پس از آنکه امیرالمؤمنین در سال سی‌وپنج به حکومت رسید، تنها کسانی که به معیارهای شیعی در زمینه حکومت و امامت اذعان داشته و امام را بر اساس آن معیارها با ایمانی راسخ پذیرفته بودند، همان جمع شیعه؛ یعنی تربیت یافتگان مستقیم و غیرمستقیم امام در دوران بیست و چند سال گذشته بودند. دیگران- یعنی اکثر مردم- هر چند در حوزه رهبری امام می‌زیستند و عملاً در جهت تفکر شیعی گام برمی داشتند، اما از آن وابستگی فکری و روحی که آنان را در جمع تشکیلات شیعی در آورد، برخوردار نبودند.

با توجه به این دو گونگی در میان طرفداران امام است که برخورد بسی متفاوت مسلمانان آن روز با آن حضرت؛ کسانی مانند عمار و مالک اشتر و حجربن عدی و سهل بن حنیف و قیس بن سعد، و کسان دیگری مانند ابوموسی اشعری و زیاد بن ابیه و سعد بن وقاص توجیه و تفسیر می‌شود. باید قبول کرد که اگر هم به‌راستی نخستین اقدام برای ایجاد تشکیلات شیعی در این دیدار انجام گرفته، طرح و زمینه آن از مدت‌ها پیش از آن در سخنی از امام علی بن ابی‌طالب خطاب به یاران نزدیکش پیش بینی و پیشگویی شده است.

پس از حادثه صلح امام حسن اقدام بسیار مهمی که انجام گرفت، گسترش اندیشه شیعی و سر و سامان دادن به این جمع پیوسته و خویشاوند بود که اکنون بر اثر سلطه ظالمانه سلطان اموی و فشاری که بر آن وارد می‌آمد، می‌توانست از تحرک و دینامیسم بیشتری برخوردار باشد؛ و همواره چنین است که اختناق و فشار به‌جای آنکه عامل گسیختگی نیروهای منسجم تحت فشار باشد، موجب هرچه پیوسته‌تر و راسخ‌تر و گسترده‌تر شدن آن‌هاست.

جمع آوری نیروهای اصیل و مطمئن شیعی، حراست آنان از گزند توطئه‌های بی‌امان ضد شیعی دستگاه اموی، گستردن تفکر اصیل اسلامی در دایره‌ای محدود ولی پرعمق، جذب نیروهای بالقوه و افزودن آنان به جمع شیعیان، انتظار فرصتی مناسب و سرانجام، قیام و اقدامی به‌جا و به‌موقع که نظام جاهلی بنی‌امیه را منفجر ساخته، دوباره نظام اسلامی و علوی را جایگزین آن کند؛ این بود استراتژی امام حسن و آخرین علتی که پذیرش صلح را برای آن حضرت اجتناب ناپذیر می‌ساخت.

پس از شهادت امام حسین علیه‌السلام- نام و اصطلاح شیعه، مانند دوران امیرالمؤمنین علیه‌السلام فقط بر کسانی اطلاق می‌شد که از نظر اندیشه و عمل، با امام راستین دارای رابطه مستحکم و مشخص بودند. همین جمع بودند که پس از صلح امام حسن علیه‌السلام به فرمان آن حضرت تشکیلات پیوسته شیعی را به وجود آوردند و همین‌ها بودند که با تبلیغات دامنه دار و عمیق خود، کسانی را به درون مرز آن تشکیلات در آورده و کسان بیشتری را که از لحاظ اندیشه و ایدئولوژی، همپا و همانند آنان نبودند، به ماجراهای شیعی کشانیده بودند. در اوایل این گفتار از امام صادق نقل کردیم- که جمع مؤمنان را به سه یا پنج نفر محدود می‌کرد- ناظر به کسانی از این دسته است؛ یعنی شیعیان و پیروان استوار ائمه؛ کسانی که در حرکت و سیر تکامل پوی انقلاب علوی و هاشمی دارای نقشی آگاهانه و تعیین کننده بودند. بر اثر تلاش پنهانی و ظاهراً آرام امام سجاد، این جمع، عناصر بالقوه خود را باز یافت و جذب کرد و گسترش داد و همان طور که امام صادق در روایتی که هم اکنون بدان اشارت رفت، بیان فرموده، مردم پیوستند و فزونی گرفتند. و در دوران امام سجاد و امام باقر و امام صادق علیه‌السلام همواره همین جمع بود که حرکات شبهه انگیزش، سران رژیم خلافت را به هراس می‌افکند و گاه به عکس‌العمل‌های خشونت آمیز برمی‌انگیخت.

نام شیعه در فرهنگ تشیع و نیز در تفاهم و درک غیرشیعیان در قرن‌های نخستین اسلام و در زمان ائمه علیهم‌السلام بر کسی اطلاق نمی‌شد که فقط محبت خاندان پیامبر را در دل داشته باشد یا صرفاً به حقانیت آنان و صدق دعوتشان معتقد باشد- هر چند در حوزه فعالیت و حرکتی که مرکز و محور آن، امام بود، شرکت نداشته باشد . بلکه به‌جز اینها، شیعه بودن یک شرط اساسی و حتمی داشت و آن عبارت بود از «پیوستگی فکری و عملی با امام و شرکت در فعالیتی که به ابتکار و رهبری امام در جهت بازیافتن حق غصب شده و تشکیل نظام علوی و اسلامی در سطوح مختلف فکری، سیاسی و احیاناً نظامی انجام می‌گرفت». این پیوستگی، همان است که در فرهنگ شیعه «ولایت» نامیده می‌شود. در واقع، شیعه نامی بود برای حزب امامت؛ حزبی که به رهبری امام به فعالیت‌های معینی سرگرم بود و همچون همه حزب‌ها و سازمان‌های معترض در دوران اختناق، با استتار و تقیه می‌زیست. این، چکیده و عصاره نگاه دقیق به زندگی ائمه و به‌ویژه امام صادق است. این چیزی نیست که بتوان برای اثبات آن در انتظار دلایل صریح نشست؛ چرا که هرگز بر سردر یک خانه پنهان، نباید و نمی‌توان در انتظار تابلویی بود که بر آن نوشته باشند: «این یک خانه پنهان است.»؛ اگرچه نمی‌توان هم بدون قراین حتمیت بخش، وجود آن را مسلم دانست. پس شایسته است که به جستجوی قراین و شواهد و اشارات برخیزیم.

 

فصل چهاردهم: امام کاظم

 دوران امامت حضرت ابی الحسن موسی بن جعفر علیه‌السلام یکی از مهم‌ترین مقاطع زندگینامه ائمه علیهم‌السلام است. دو تن از مقتدرترین سلاطین بنی‌عباس- منصور و هارون- و دو تن از جبارترین آنان- مهدی و هادی- در آن حکومت می‌کردند.

جریان‌های فکری و عقیدتی در این دوران، برخی به اوج رسیده و برخی زاده شده و فضای ذهنی را از تعارضات، انباشته و حربه‌ای در دست قدرت‌مداران، و آفتی در هوشیاری اسلامی و سیاسی مردم گشته و میدان را بر علمداران صحنه معارف اصیل اسلامی و صاحبان دعوت علوی، تنگ و دشوار ساخته بود.

در این دوران، تنها چیزی که می‌توانست مبارزه و حرکت فکری و سیاسی اهل بیت علیهم‌السلام و یاران صدیق آنان را مجال رشد و استمرار بخشد، تلاش خستگی ناپذیر و جهاد خطیر آن بزرگواران بود و توسل به شیوه الهی تقیه.

خط جهاد و مبارزه ائمه علیهم‌السلام است که در تمام دوران ۲۵۰ ساله و در شکل‌های گوناگون استمرار داشته و هدف از آن، اولاً تبیین اسلام ناب و تفسیر صحیح قرآن و ارائه تصویری روشن از معرفت اسلامی است و ثانیاً، تبیین مسئله امامت و حاکمیت سیاسی در جامعه اسلامی و ثالثاً، تلاش و کوشش برای تشکیل آن جامعه و تحقق بخشیدن به هدف پیامبر معظم اسلام صلى الله علیه واله و همه پیامبران؛ یعنی اقامه قسط و عدل و زدودن اَندادُالله از صحنه حکومت و سپردن زمام اداره زندگی به خلفاءالله و بندگان صالح خداوند.

امام موسی بن جعفر علیه‌السلام نیز همه زندگی خود را وقف این جهاد مقدس ساخته بود؛ درس و تعلیم و فقه و حدیث و تقیه و تربیتش در این جهت بود. البته، زمان او ویژگی‌های خود را داشت؛ پس جهاد او نیز به تناسب زمان مختصاتی می‌یافت؛ عیناً مانند دیگر ائمۀ هشتگانه، از زمان امام سجاد علیه‌السلام تا امام عسکری علیه‌السلام که هر یک یا هر چند نفر، مختصاتی در زمان و به‌تبع آن، در جهاد خود داشتند و مجموعاً زندگی آنان، دوره چهارم از زندگی ۲۵۰ ساله را تشکیل می‌دهد که خود نیز به مرحله‌هایی تقسیم می‌گردد.

در زندگی خصوصی موسی بن جعفر، مطلب برای نزدیکان آن حضرت روشن بود. هیچ کس از نزدیکان آن حضرت و خواص اصحاب آن حضرت نبود که نداند موسی بن جعفر برای چه دارد تلاش می‌کند و خود موسی بن جعفر در اظهارات و اشارات خود و کارهای رمزی‌ای که انجام می‌داد، این را به دیگران نشان می‌داد.

در اتاق خصوصی حضرت که جز اصحاب خاص آن حضرت کسی به آن اتاق دسترسی ندارد، نشانه‌های یک آدم جنگی مکتبی، مشاهده می‌شود. شمشیری هست که نشان می‌دهد هدف، جهاد است. لباس خشنی هست که نشان می‌دهد وسیله، زندگی خشونت بار رزمی و انقلابی است؛ و قرآنی هست که نشان می‌دهد هدف، این است، می‌خواهیم به زندگی قرآن برسیم با این وسایل و این سختی‌ها را هم تحمل کنیم، اما دشمنان حضرت هم این را حدس می‌زدند.

اولاً زندگی موسی بن جعفر یعنی امامت موسی بن جعفر در سخت‌ترین دوران‌ها شروع شد. هیچ دورانی به گمان من بعد از دوران امام سجاد، به سختی دوران موسی بن جعفر نبود.

حالا اگر شما سؤال کنید که خب موسی بن جعفر وقتی به امامت رسید چطور مبارزه را شروع کرد، چه‌کار کرد، چه کسانی را جمع کرد، کجاها رفت، در این سی و پنج سال چه حوادثی برای موسی بن جعفر پیش آمد، متأسفانه بنده جواب روشنی ندارم و این همان چیزی است که یکی از غصه‌های آدمی است که در زندگی صدر اسلام تحقیق می‌کند، هیچی نداریم. یک زندگی مرتب و مدونی از این دوران سی و پنج ساله در اختیار هیچ کس نیست.

چهار خلیفه در دوران امامت موسی بن جعفر در این سی و پنج سال به خلافت رسیدند. یکی منصور عباسی است، که ده سال از دوران اول امامت موسی بن جعفر، منصور عباسی بر سر کار بود، بعد پسر او مهدی است که او هم ده سال خلافت کرد. بعد پسر مهدی، هادی عباسی است که یک سال خلافت کرد، بعد از او هم هارون‌الرشید است که در حدود دوازده، سیزده سال هم از دوران خلافت هارون، موسی بن جعفر علیه الصلاة والسلام مشغول دعوت و تبلیغ امامت بودند. هر کدام از این چهار خلیفه یک زحمتی و یک فشاری بر موسی بن جعفر وارد کردند.

منصور حضرت را دعوت کرد یعنی تبعید کرد یا احضار اجباری کرد به بغداد.

در زمان هادی عباسی باز حضرت را خواستند بیاورند به قصد کشتن، که یکی از فقهای دور و بر هادی عباسی ناراحت شد، دلش سوخت که فرزند پیغمبر را این جور زیر فشار قرار می‌دهند، وساطت کرد، هادی عباسی منصرف شد. در زمان هارون هم که حضرت را آوردند به بغداد و مدت طولانی در چند نوبت، که احتمال می‌دهم من، در زمان هارون هم بیش از یک بار حضرت را از مدینه جدا کرده باشند، اما قدر مسلمش یک بار است که امام را آوردند و در جاهای مختلف زندان کردند و یکی‌اش از جمله در بغداد بود که زندان‌های مختلف، بعد هم در زندان سندی بن شاهک، و حضرت را به شهادت رساندند.

می‌دانستند خطر موسی بن جعفر برای دستگاه خلافت، خطر یک رهبر بزرگی بود که دارای دانش وسیع، دارای تقوا و عبودیت و صلاحی است که همه کسانی که او را می‌شناسند، این را در او سراغ دارند. دارای دوستان و علاقه‌مندانی است در سراسر جهان اسلام، دارای شجاعتی است که از هیچ قدرتی در مقابل خودش ابا و واهمه ندارد، لذا در مقابل عظمت ظاهری سلطنت هارونی، آن طور بی‌محابا حرف میزند و مطلب می‌گوید.

یک چنین شخصیت مبارز، مجاهد، متصل به خدا، متوکل به خدا، دارای دوستانی در سراسر جهان اسلام و دارای نقشه‌ای برای اینکه حکومت و نظام اسلامی را پیاده بکند. این بزرگ‌ترین خطر برای حکومت هارونی است. لذا هارون تصمیم گرفت که این خطر را از پیش پای خودش بردارد. البته مرد سیاستمداری بود؛ این کار را دفعتاً انجام نداد. اول مایل بود که به یک شکل غیرمستقیم این کار را انجام بدهد. بعد دید بهتر این است که موسی بن جعفر را به زندان بیاندازد، شاید در زندان بتواند با او معامله کند، به او امتیاز بدهد، زیر فشارها او را وادار به قبول و تسلیم بکند. لذا بود که موسی بن جعفر را از مدینه دستور داد دستگیر کردند. منتها جوری که احساسات مردم مدینه هم جریحه‌دار نشود و نفهمند که موسی بن جعفر چگونه شد. لذا دو تا مرکب و محمل درست کردند یکی به‌طرف عراق، یکی به طرف شام، که مردم ندانند که موسی بن جعفر را به کجا بردند. موسی بن جعفر را آوردند در مرکز خلافت، در بغداد، آنجا زندانی کردند و این زندان، زندان طولانی بود. البته احتمال دارد، مسلم نیست که حضرت را از زندان یک بار آزاد کرده باشند مجدداً دستگیر کرده باشند، آنچه مسلم است بار آخری که حضرت را دستگیر کردند به قصد این دستگیر کردند که امام علیه‌السلام را در زندان به قتل برسانند و همین کار را هم کردند.

ببینید حق این است، حرکت فکر اسلامی و جهاد متکی به قرآن یک چنین حرکتی است، هیچ وقت متوقف نمی‌ماند حتی در سخت‌ترین شرایط.

این وضع زندگی موسی بن جعفر است که در زندان موسی بن جعفر این جور گذراند. البته بارها آمدند در زندان حضرت را تهدید کردند، تطمیع کردند، خواستند آن حضرت را دل خوش کنند؛ اما این بزرگوار با همان صلابت الهی و با اتکای به پروردگار و لطف الهی ایستادگی کرد و همان ایستادگی بود که قرآن را، اسلام را تا امروز حفظ کرد. این را بدانید که استقامت ائمه ما در مقابل آن جریان‌های فساد، موجب این شد که امروز ما می‌توانیم اسلام حقیقی را پیدا کنیم.

بالاخره موسی بن جعفر را در زندان مسموم کردند. یکی از تلخی‌های تاریخ زندگی ائمه، همین شهادت موسی بن جعفر است. البته می‌خواستند همان جا هم ظاهرسازی بکنند.

از جنازه امام موسی بن جعفر هم می‌ترسیدند، از قبر موسی بن جعفر هم می‌ترسیدند. این بود که وقتی که جنازه موسی بن جعفر را از زندان بیرون آوردند و شعار می‌دادند به‌عنوان اینکه این کسی است که علیه دستگاه حکومت قیام کرده بوده، این حرف‌ها را می‌گفتند تا اینکه شخصیت موسی بن جعفر را تحت‌الشعاع قرار بدهند، آن قدر جو بغداد برای دستگاه، جو نامطمئنی بود که یکی از عناصر خود دستگاه که سلیمان بن جعفر باشد- سلیمان بن جعفر بن منصور عباسی یعنی پسر عموی هارون که یکی از اشراف بنی‌عباس بود- او دید با این وضعیت ممکن است که مشکل برایشان درست بشود؛ یک نقش دیگری را او به عهده گرفت و جنازه موسی بن جعفر را آورد، کف قیمتی بر جنازه آن حضرت پوشاند، آن حضرت را با احترام بردند در مقابر قریش، آنجایی که امروز به‌عنوان «کاظمین» معروف هست و مرقد مطهر موسی بن جعفر در نزدیکی بغداد، آنجا دفن کردند و موسی بن جعفر زندگی سراپا جهاد و مجاهدت خودش را به این ترتیب به پایان رساند.

 

فصل پانزدهم: امام رضا

به تدبّر می‌توان فهمید که امام هشتم در این دوران همان مبارزه درازمدت اهل بیت را که در همه اعصار بعد از عاشورا استمرار داشته، با همان جهت‌گیری و همان اهداف ادامه می‌داده است.

شاید مأمون در ارزیابی خطر شیعیان برای دستگاه خود واقع‌بینانه فکر می‌کرد. گمان زیاد بر این است که فاصله پانزده ساله بعد از شهادت امام هفتم تا آن روز و به‌ویژه فرصت پنج ساله جنگ‌های داخلی، جریان تشیع را از آمادگی بیشتری برای برافراشتن پرچم حکومت علوی برخوردار ساخته بود.

مأمون این خطر را زیرکانه حدس زد و در صدد مقابله با آن برآمد و به دنباله همین ارزیابی و تشخیص بود که ماجرای دعوت امام هشتم از مدینه به خراسان و پیشنهاد الزامی ولیعهدی به آن حضرت پیش آمد و این حادثه که در همه دوران طولانی امامت کم نظیر و یا در نوع خود بی‌نظیر بود تحقق یافت.

مأمون با هوشی سرشار و تدبیری قوی و فهم و درایتی بی‌سابقه قدم در میدانی نهاد که اگر پیروز می‌شد و اگر می‌توانست آن چنان که برنامه ریزی کرده بود کار را به انجام برساند، یقیناً به هدفی دست می‌یافت که از سال چهل هجری یعنی از شهادت علی بن ابی‌طالب هیچ یک از خلفای اموی و عباسی با وجود تلاش خود نتوانسته بودند به آن دست یابند، یعنی می‌توانست درخت تشیع را ریشه کن کند و جریان معارضی را که همواره همچون خاری در چشم سردمداران خلافت‌های طاغوتی فرو رفته بود، به کلی نابود سازد.

اما امام هشتم با تدبیری الهی بر مأمون فائق آمد و او را در میدان نبرد سیاسی‌ای که خود به وجود آورده بود، به‌طور کامل شکست داد. و نه فقط تشیع، ضعیف یا ریشه کن نشد بلکه

حتی سال دویست و یک هجری، یعنی سال ولایتعهدی آن حضرت، یکی از پربرکت‌ترین سال‌های تاریخ تشیع شد و نفس تازه‌ای در مبارزات علویان دمیده شد. و این همه به برکت تدبیر الهی امام هشتم و شیوۀ حکیمانه‌ای بود که آن امام معصوم در این آزمایش بزرگ از خویشتن نشان داد.

مأمون از دعوت امام هشتم به خراسان چند مقصود عمده را تعقیب می‌کرد:

اولین و مهم‌ترین آنها، تبدیل صحنه مبارزات حاد انقلابی شیعیان به عرصه فعالیت سیاسی آرام و بی‌خطر بود. همان طور که گفتم شیعیان در پوشش تقیه، مبارزاتی خستگی ناپذیر و تمام نشدنی داشتند، این مبارزات که با دو ویژگی همراه بود، تأثیر توصیف ناپذیری در برهم زدن بساط خلافت داشت، آن دو ویژگی، یکی مظلومیت بود و دیگری قداست.

شیعیان با اتکای به این دو عامل نفوذ، اندیشه شیعی را که همان تفسیر و تبیین اسلام از دیدگاه ائمه اهل بیت است، به زوایای دل و ذهن مخاطبین خود می‌رساندند و هر کسی را که از اندک آمادگی برخوردار بود به آن طرز فکر متمایل و یا مؤمن می‌ساختند و چنین بود که دایره تشیع، روز به روز در دنیای اسلام گسترش می‌یافت. و همان مظلومیت و قداست بود که با پشتوانه تفکر شیعی، اینجا و آنجا در همه دوران‌ها قیام‌های مسلحانه و حرکات شورشگرانه را ضد دستگاه‌های خلافت سازماندهی می‌کرد.

مأمون می‌خواست یک باره آن خفا و استتار را از این جمع مبارز بگیرد و امام را از میدان مبارزه انقلابی به میدان سیاست بکشاند و بدین وسیله کارایی نهضت تشیع را که بر اثر همان استتار و اختفا روز به روز افزایش یافته بود به صفر برساند. با این کار، مأمون آن دو ویژگی مؤثر و نافذ را نیز از گروه علویان می‌گرفت. زیرا جمعی که رهبرشان فرد ممتاز دستگاه خلافت و ولیعهد پادشاه مطلق‌العنان وقت و متصرف در امور کشور است، نه مظلوم است و نه آن چنان مقدس.

دوم تخطئه مدعای تشیع مبنی بر غاصبانه بودن خلافت‌های اموی و عباسی و مشروعیت دادن به این خلافت‌ها بود. مأمون با این کار به همه شیعیان، مزوّرانه ثابت می‌کرد که ادعای غاصبانه و نامشروع بودن خلافت‌های مسلط که همواره جزو اصول اعتقادی شیعه به‌حساب می‌رفته یک حرف بی‌پایه و ناشی از ضعف و عقده‌های حقارت بوده است، چه اگر خلافت‌های دیگران نامشروع و جابرانه بود خلافت مأمون هم که جانشین آن‌هاست می‌باید نامشروع و غاصبانه باشد، و چون علی بن موسی‌الرضا با ورود در آن دستگاه و قبول جانشینی مأمون، او را قانونی و مشروع دانسته پس باید بقیه خلفا هم از مشروعیت برخوردار بوده باشند و این نقض همه ادعاهای شیعیان است. با این کار نه فقط مأمون از علی بن موسی‌الرضا بر مشروعیت حکومت خود و گذشتگانش اعتراف می‌گرفت بلکه یکی از ارکان اعتقادی تشیع را که همان ظالمانه بودن پایه حکومت‌های قبلی است نیز در هم می‌کوبید.

علاوه بر این، ادعای دیگر شیعیان مبنی بر زهد و پارسایی و بی‌اعتنایی ائمه به دنیا نیز با این کار نقض می‌شد، و چنین وانمود می‌شد که آن حضرت فقط در شرایطی که به دنیا دسترسی نداشته‌اند نسبت به آن زهد می‌ورزیدند و اکنون که درهای بهشت دنیا به روی ایشان باز شد، به‌سوی آن شتافتند و مثل دیگران خود را از آن مغتنم کردند.

سوم اینکه مأمون با این کار، امام را که همواره یک کانون معارضه و مبارزه بود در کنترل دستگاه‌های خود قرار می‌داد و به‌جز خود آن حضرت، همه سران و گردنکشان و سلحشوران علوی را نیز در سیطره خود در می‌آورد، و این موفقیتی بود که هرگز هیچ یک از اسلاف مأمون چه بنی‌امیه و چه بنی‌عباس بر آن دست نیافته بودند.

چهارم اینکه امام را که یک عنصر مردمی و قبله امیدها و مرجع سؤال‌ها و شکوه‌ها بود در محاصره مأموران حکومت قرار می‌داد و رفته‌رفته رنگ مردمی بودن را از او می‌زدود و میان او و مردم و سپس میان او و عواطف و محبت‌های مردم فاصله می‌افکند.

هدف پنجم این بود که با این کار برای خود وجهه و حیثیتی معنوی کسب می‌کرد، طبیعی بود که در دنیای آن روز همه او را بر اینکه فرزندی از پیغمبر و شخصیت مقدس و معنوی را به ولیعهدی خود برگزیده و برادران و فرزندان خود را از این امتیاز محروم ساخته است ستایش کنند و همیشه چنین است که نزدیکی دینداران به دنیاطلبان از آبروی دینداران می‌کاهد و بر آبروی دنیاطلبان می‌افزاید.

ششم آنکه در پندار مأمون، امام با این کار به یک توجیه گر دستگاه خلافت بدل می‌گشت، بدیهی است شخصی در حد علمی و تقوایی امام با آن حیثیت و حرمت بی‌نظیری که وی به‌عنوان فرزند پیامبر در چشم همگان داشت، اگر نقش توجیه حوادث را در دستگاه حکومت بر عهده می‌گرفت، هیچ نغمه مخالفی نمی‌توانست خدشه‌ای بر حیثیت آن دستگاه وارد سازد، این همان حصار منیعی بود که می‌توانست همه خطاها و زشتی‌های دستگاه خلافت را از چشم‌ها پوشیده بدارد.

به‌جز اینها هدف‌های دیگری نیز برای مأمون متصور بود.

اکنون به تشریح سیاست‌ها و تدابیر امام علی بن موسی‌الرضا در این حادثه می‌پردازیم.

١- هنگامی که امام را از مدینه به خراسان دعوت کردند آن حضرت فضای مدینه را از کراهت و نارضایی خود پر کرد، به‌طوری که همه کس در پیرامون امام یقین کردند که مأمون با نیت سوء، حضرت را از وطن خود دور می‌کند. امام بدبینی خود به مأمون را با هر زبان ممکن به همه گوش‌ها رساند. در وداع با حرم پیغمبر، در وداع با خانواده‌اش هنگام خروج از مدینه، در طواف کعبه که برای وداع انجام می‌داد، با گفتار و رفتار، با زبان دعا و زبان اشک، بر همه ثابت کرد که این سفر، سفر مرگ اوست. همه کسانی که باید طبق انتظار مأمون نسبت به او خوش بین و نسبت به امام به خاطر پذیرش پیشنهاد او بدبین می‌شدند، در اولین لحظات این سفر دلشان از کینه مأمون که امام عزیزشان را این طور ظالمانه از آنان جدا می‌کرد و به قتلگاه می‌برد لبریز شد.

۲- هنگامی که در مرو پیشنهاد ولایتعهدی آن حضرت مطرح شد، حضرت به‌شدت استنکاف کردند و تا وقتی مأمون صریحاً آن حضرت را تهدید به قتل نکرد، آن را نپذیرفتند. این مطلب همه جا پیچید که علی بن موسی‌الرضا ولیعهدی و پیش از آن خلافت را که مأمون به او با اصرار پیشنهاد کرده بود نپذیرفته است. دست‌اندرکاران امور که به ظرافت تدبیر مأمون واقف نبودند ناشیانه عدم قبول امام را همه جا منتشر کردند.

3- با این همه علی بن موسی‌الرضا فقط بدین شرط ولیعهدی را پذیرفت که در هیچ یک از شئون حکومت دخالت نکند و به جنگ و صلح و عزل و نصب و تدبیر امور نپردازد و مأمون که فکر می‌کرد فعلاً در شروع کار، این شرط قابل تحمل است و بعدها به‌تدریج می‌توان امام را به صحنه فعالیت‌های خلافتی کشانید، این شرط را از آن حضرت قبول کرد. روشن است که با تحقق این شرط، نقشه مأمون نقش بر آب می‌شد و بیشترین هدف‌های او نا برآورده می‌گشت. امام در همان حال که نام ولیعهد داشت و قهرا از امکانات دستگاه خلافت نیز برخوردار می‌بود چهره‌ای به خود می‌گرفت که گویی با دستگاه خلافت، مخالف و به آن معترض است، نه امری، نه نهی‌ای، نه تصدی مسؤولیتی، نه قبول شغلی، نه دفاعی از حکومت و طبعاً نه هیچ‌گونه توجیهی برای کارهای آن دستگاه. روشن است که عضوی در دستگاه حکومت که چنین با اختیار و اراده خود، از همه مسؤولیت‌ها کناره می‌گیرد نمی‌تواند نسبت به آن دستگاه صمیمی و طرفدار باشد. مأمون به‌خوبی این نقیصه را حس می‌کرد و لذا پس از آنکه کار ولیعهدی انجام گرفت بارها در صدد برآمد امام را برخلاف تعهد قبلی با لطایف‌الحیل به مشاغل خلافتی بکشاند و سیاست مبارزه منفی امام را نقض کند، اما هر دفعه امام هشیارانه نقشه او را خنثی می‌کرد.

۴- اما بهره برداری اصلی امام از این ماجرا بسی از اینها مهم‌تر است. امام با قبول ولیعهدی، دست به حرکتی می‌زند که در تاریخ زندگی ائمه پس از پایان خلافت اهل بیت در سال چهلم هجری تا آن روز و تا آخر دوران خلافت بی‌نظیر بوده است و آن برملا کردن داعیه امامت شیعی در سطح عظیم اسلام و دریدن پرده غلیظ تقیه و رساندن پیام تشیع به گوش همه مسلمان‌هاست. تریبون عظیم خلافت در اختیار امام قرار گرفت و امام در آن، سخنانی را که در طول یکصد و پنجاه سال جز در خفا و با تقیه و به خصیصین و یاران نزدیک گفته نشده بود به صدای بلند فریاد کرد و با استفاده از امکانات معمولی آن زمان که جز در اختیار خلفا و نزدیکان درجه یک آنها قرار نمی‌گرفت، آن را به گوش همه رساند.

۵- در حالی که مأمون امام را جدا از مردم می‌پسندید و این جدایی را در نهایت وسیله‌ای برای قطع رابطه معنوی و عاطفی میان امام و مردم می‌خواست، امام در هر فرصتی خود را در معرض ارتباط با مردم قرار می‌داد، با اینکه مأمون آگاهانه مسیر حرکت امام از مدینه تا مرو را به طرزی انتخاب کرده بود که شهرهای معروف به محبت اهل بیت مانند کوفه و قم در سر راه قرار نگیرند. امام در همان مسیر تعیین شده، از هر فرصتی برای ایجاد رابطه جدیدی میان خود و مردم استفاده کرد. در اهواز آیات امامت را نشان داد، در بصره خود را در معرض محبت دل‌هایی که با او نامهربان بودند قرار داد، در نیشابور حدیث «سلسله الذهب» را برای همیشه به یادگار گذاشت و علاوه بر آن نشانه‌های معجزه‌آسای دیگری نیز آشکار ساخت و در جابه‌جای این سفر طولانی فرصت ارشاد مردم را مغتنم شمرد، در مرو که سر منزل اصلی و اقامتگاه خلافت بود هم هرگاه فرصتی دست داد حصارهای دستگاه حکومت را برای حضور در انبوه جمعیت مردم شکافت.

۶- نه تنها سرجنبانان تشیع از سوی امام به سکوت و سازش تشویق نشدند بلکه قراین حاکی از آن است که وضع جدید امام موجب دلگرمی آنان شد و شورشگرانی که بیشترین دوران‌های عمر خود را در کوه‌های صعب‌العبور و آبادی‌های دوردست و با سختی و دشواری می‌گذراندند با حمایت امام علی بن موسی‌الرضا حتی مورد احترام و تجلیل کارگزاران حکومت در شهرهای مختلف نیز قرار گرفتند. شاعر ناسازگار و تند زبانی چون دعبل که هرگز به هیچ خلیفه و وزیر و امیری روی خوش نشان نداده و در دستگاه آنان رحل اقامت نیفکنده بود و هیچ کس از سرجنبانان خلافت از تیزی زبان او مصون نمانده بود و به همین دلیل همیشه مورد تعقیب و تفتیش دستگاه‌های دولتی به سر می‌برد و سالیان دراز، دار خود را بر دوش خود حمل می‌کرد و میان شهرها و آبادی‌ها سرگردان و فراری می‌گذرانید، توانست به حضور امام و مقتدای محبوب خود برسد و معروف‌ترین و شیواترین قصیده خود را که ادعانامه نهضت علوی بر ضد دستگاه‌های خلافت اموی و عباسی است برای آن حضرت بسراید و شعر او در زمانی کوتاه به همه اقطار عالم اسلام برسد، به‌طوری که در بازگشت از محضر امام آن را از زبان رئیس راهزنان میان راه بشنود.

اینجا بود که مأمون احساس شکست و خسران کرد و درصدد برآمد که خطای فاحش خود را جبران کند و خود را محتاج آن دید که پس از این همه سرمایه گذاری سرانجام برای مقابله با دشمنان آشتی ناپذیر دستگاه‌های خلافت یعنی ائمه اهل بیت علیهم‌السلام به همان شیوه‌ای متوسل شود که همیشه گذشتگان ظالم و فاجر او متوسل شده بودند، یعنی قتل.

بدیهی است قتل امام هشتم پس از چنان موقعیت ممتاز به‌آسانی میسور نبود. قراین نشان می‌دهد که مأمون پیش از اقدام قطعی خود برای به شهادت رساندن امام به کارهای دیگری دست زده است که شاید بتواند این آخرین علاج را آسان‌تر به کار برد، شایعه پراکنی و نقل سخنان دروغ از قول امام از جمله این تدابیر است. به گمان زیاد اینکه ناگهان در مرو شایع شد که علی بن موسی همه مردم را بردگان خود می‌داند جز با دست‌اندرکاری عمال مأمون ممکن نبود.

 

فصل شانزدهم:  امام جواد: امام هادی و امام عسکری

امام جواد مانند دیگر ائمه معصومین برای ما اسوه و مقتدا و نمونه است. زندگی کوتاه این بنده شایسته خدا، به جهاد با کفر و طغیان گذشت. در نوجوانی به رهبری امت اسلام منصوب شد و در سال‌هایی کوتاه، جهادی فشرده، با دشمن خدا کرد به‌طوری که در سن بیست و پنج سالگی یعنی هنوز در جوانی، وجودش برای دشمنان خدا غیرقابل تحمل شد و او را با زهر شهید کردند. این امام بزرگوار هم گوشۀ مهمی از جهاد همه جانبه اسلام را در عمل خود پیاده کرد و درس بزرگی را به ما آموخت. آن درس بزرگ این است که در هنگامی که در مقابل قدرت‌های منافق و ریاکار قرار می‌گیریم، باید همت کنیم که هوشیاری مردم را برای مقابله با این قدرت‌ها برانگیزیم. اگر دشمن، صریح و آشکار دشمنی بکند و اگر ادعا و ریاکاری نداشته باشد، کار او آسان‌تر است. اما وقتی دشمنی مانند مأمون عباسی چهرهای از قداست و طرفداری از اسلام برای خود می‌آراید، شناختن او برای مردم مشکل است. در دوران ما و در همه دوران‌های تاریخ، قدرتمندان همیشه سعی کرده‌اند وقتی از مقابله رویاروی با مردم عاجز شدند، دست به حیله ریاکاری و نفاق بزنند. ..امام علی بن موسی‌الرضا صلوات الله علیه و امام جواد صلوات الله علیه همت بر این گماشتند که این ماسک تزویر و ریا را از چهره مأمون کنار بزنند و موفق شدند.

این بزرگوار نمودار و نشانه مقاومت است. انسان بزرگی است که تمام دوران کوتاه زندگی‌اش با قدرت مزور و ریاکار خلیفه عباسی- مأمون- مقابله و معارضه کرد و هرگز قدمی عقب نشینی نکرد و تمام شرایط دشوار را تحمل کرد و با همه شیوه‌های مبارزه ممکن، مبارزه کرد. اولین کسی بود که به‌طور علنی بحث آزاد را بنیان گذاری کرد. در محضر مأمون عباسی، با علما و داعیه داران و مدعیان و موجهان، درباره دقیق‌ترین مسائل حرف زد و استدلال کرد و برتری خود را و حقانیت سخن خود را ثابت کرد. بحث آزاد، میراث اسلامی ماست، بحث آزاد در زمان ائمه هدی رایج بوده است و در زمان امام جواد به‌وسیله آن امام بزرگوار با آن شکل نظیف انجام گرفته است.

در نبرد بین امام هادی علیه‌السلام و خلفایی که در زمان ایشان بودند، آن کس که ظاهر و باطناً پیروز شد، حضرت هادی علیه‌السلام بود. در زمان امامت آن بزرگوار، شش خلیفه، یکی پس از دیگری، آمدند و به درک واصل شدند. آخرین نفر آنها معتبر بود که حضرت را شهید کرد و خودش هم به فاصله کوتاهی مرد. این خلفا غالباً با ذلت مردند؛ یکی به دست پسرش کشته شد، دیگری به دست برادر زاده‌اش و به همین ترتیب بنی‌عباس تارومار شدند، به عکس شیعه. شیعه در دوران حضرت هادی و حضرت عسکری علیهم‌السلام و در آن شدت عمل، روز به روز وسعت پیدا کرد، قوی‌تر شد.

حضرت هادی علیه‌السلام چهل و دو سال عمر کردند که بیست سالش را در سامرا بودند. سامرا در واقع مثل یک پادگان بود و آن را معتصم ساخت تا غلامان تُرک نزدیک به خود را. در سامرا نگه دارد. این عده چون تازه اسلام آورده بودند، ائمه و مؤمنان را نمی‌شناختند و از اسلام سر در نمی‌آوردند. به همین دلیل، مزاحم مردم می‌شدند و با عرب‌ها- مردم بغداد- اختلاف پیدا کردند. در همین شهر سامرا عده قابل توجهی از بزرگان شیعه در زمان امام هادی علیه‌السلام جمع شدند و حضرت توانست آنها را اداره کند و به‌وسیله آنها پیام امامت را به سرتاسر دنیای اسلام- با نامه نگاری و...- برساند. این شبکه‌های شیعه در قم، خراسان، ری، مدینه، یمن و در مناطق دوردست و در همه اقطار دنیا، همین عده توانستند رواج بدهند و روز به روز تعداد افرادی را که مؤمن به این مکتب هستند، زیادتر کنند. امام هادی همه این کارها را در زیر برق شمشیر تیز و خون ریز همان شش خلیفه و علی رغم آنها انجام داده است.

وقتی معتصم حضرت جواد را دو سال قبل از شهادت ایشان از مدینه به بغداد آورد، حضرت هادی که در آن وقت شش ساله بود، به همراه خانواده‌اش در مدینه ماند. پس از آنکه حضرت جواد به بغداد آورده شد، معتصم از خانواده حضرت پرس و جو کرد و وقتی شنید پسر بزرگ حضرت جواد، علی بن محمد، شش سال دارد، گفت این خطرناک است، ما باید به فکرش باشیم. معتصم شخصی را که از نزدیکان خود بود، مأمور کرد که از بغداد به مدینه برود و در آنجا کسی را که دشمن اهل بیت است پیدا کند و این بچه را بسپارد به دست آن شخص، تا او به‌عنوان معلم، این بچه را دشمن خاندان خود و متناسب با دستگاه خلافت بار بیاورد. این شخص از بغداد به مدینه آمد و یکی از علمای مدینه را به نام الجنیدی، که جزو مخالف‌ترین و دشمن‌ترین مردم با اهل بیت علیهم‌السلام بود- در مدینه از این قبیل علما آن وقت بودند برای این کار پیدا کرد، و به او گفت: من مأموریت دارم که تو را مربی و مؤدب این بچه کنم، تا نگذاری هیچ کس با او رفت و آمد کند و او را آن طور که ما می‌خواهیم تربیت کن.

ارتباط این کودک- که علی‌الظاهر کودک است، اما ولی الله است، با این استاد مدتی ادامه پیدا کرد و استاد شد یکی از شیعیان مخلص اهل بیت.

شما اگر حالات این سه امام را و جاهای دیگر ملاحظه کنید، متوجه می‌شوید که در زمان این بزرگواران، شبکه ارتباطاتی شیعه، بیشتر از زمان امام باقر و امام صادق علیهم‌السلام بوده است. از اقصی نقاط دنیا، نامه می‌فرستادند، پول می‌فرستادند و دستور می‌گرفتند؛ در حالی که اینها در محدودیت بودند. حضرت امام هادی علیه‌السلام در سامره محبوب مردم شده بود. همه ایشان را احترام می‌کردند و اهانتی در کار نبود. بعد هم، در وفات آن حضرت و همچنین امام عسکری علیه‌السلام، شهر غوغا شد. اینجا بود که حکام فهمیدند رازی وجود دارد، آن را باید بشناسند و علاج کنند. آنها به مسئله «قدسیت» پی بردند. متوکل، حضرت را به مجلس شراب کشاند، تا خبر همه جا بپیچد که، علی بن محمد، میهمان متوکل بود؛ بساط شراب و عیاشی هم در مجلس چیده شده بود! شما ببینید این خبر چه تأثیری بر جا می‌گذاشت.

حضرت، با دید یک انسان مبارز به قضیه نگاه کرد و مقابل این توطئه ایستاد. حضرت به دربار متوکل رفت، و مجلس شراب او را به مجلس معنویت تبدیل کرد. یعنی با گفتن حقایق و خواندن شعرهای شماتت بار، متوکل را مغلوب کرد؛ به‌طوری که در آخر حرف‌هایش، متوکل بلند شد، برای حضرت غالیه آورد و او را با احترام بدرقه کرد. در مبارزه‌ای که شروع کننده آن، خلیفه‌ای تندخو و قدرتمند بود و طرف دیگر، یک جوان بی‌دفاع، طرف به ظاهر ضعیف‌تر، دست به یک جنگ روانی زد؛ مبارزه‌ای که در آن نیزه و شمشیر کاربرد ندارد. ما اگر بودیم اصلاً نمی‌توانستیم این کار را بکنیم. این امام است که می‌تواند موقعیت را بسنجد و طوری سخن بگوید که خلیفه را خشمگین نکند.

اینها مبارزه می‌کردند و برای همین مبارزه هم جانشان را از دست دادند. راهی است که رو به هدفی مشخص ادامه دارد. گاهی یکی برمی گردد، یکی از این طرف می‌رود؛ اما هدف یکی است. این بزرگواران، از امام حسین علیه‌السلام که پایه را گذاشت، موفق‌تر بودند؛ چون بعد از شهادت امام حسین «اِرتَدّ النّاسُ بَعدَ الحُسَین اِلّا ثَلاثَةٌ» هیچ کس نماند. اما در زمان امام هادی شما نگاه کنید؛ تمام دنیای اسلام را ائمه علیهم‌السلام زیر قبضه گرفته بودند. حتی بنی‌عباس هم در ماندند. نمی‌دانستند چه‌کار کنند؛ رو به شیعه آوردند.

هرچه به پایان دوره حضرت عسکری جلوتر می‌رویم، این غربت بیشتر می‌شود. حوزه نفوذ ائمه و وسعت دایره شیعه در زمان این سه امام، نسبت به زمان امام صادق و امام باقر شاید ده برابر است؛ و این چیز عجیبی است. شاید علت اینکه اینها را این طور در فشار و ضیق قرار دادند، اصلاً همین موضوع بود. بعد از حرکت حضرت رضا به طرف ایران و آمدن به خراسان، یکی از اتفاقاتی که افتاد، همین بود. شاید اصلاً در محاسبات امام هشتم علیه‌السلام این موضوع وجود داشته. قبل از آن، شیعیان در همه جا تک و توک بودند؛ اما بی‌ارتباط به هم، ناامید، بدون هیچ چشم اندازی، بدون هیچ امیدی.

ائمه ما در طول این 250 سال امامت- از روز رحلت نبی مکرم اسلام (ص) تا روز وفات حضرت عسکری، 250 سال است- خیلی زجر کشیدند، کشته شدند، مظلوم واقع شدند. مظلومیتشان دل‌ها و عواطف را به خود متوجه کرده است؛ اما این مظلوم‌ها غلبه کردند؛ هم مقطعی غلبه کردند، هم در مجموع و در طول زمان.

 

فصل هفدهم:  غایت حرکت انسان 250 ساله

اصل مهدویت مورد اتفاق همه مسلمان‌هاست. ادیان دیگر هم در اعتقادات خودشان، انتظار منجی را، در نهایت زمانه دارند. آنها هم در یک بخش از قضیه، مطلب را درست فهمیده‌اند؛ اما در بخش اصلی قضیه، که معرفت به شخص منجی است، دچار نقص معرفتند. شیعه، با خبر مسلم و قطعی خود، منجی را با نام، با نشان، با خصوصیات، با تاریخ تولد، می‌شناسد.

خصوصیت اعتقاد ما شیعیان این است که این حقیقت را در مذهب تشیع از شکل یک آرزو، از شکل یک امر ذهنی محض، به‌صورت یک واقعیت موجود تبدیل کرده است. حقیقت این است که شیعیان وقتی منتظر مهدی موعودند، منتظر آن دست نجات بخش هستند و در عالم ذهنیات غوطه نمی‌خورند؛ یک واقعیتی را جستجو می‌کنند که این واقعیت وجود دارد. حجت خدا در بین مردم زنده است؛ موجود است؛ با مردم زندگی می‌کند؛ مردم را می‌بیند؛ با آن‌هاست؛ دردهای آنها، آلام آنها را حس می‌کند. انسان‌ها هم، آن‌هایی که سعادتمند باشند، ظرفیت داشته باشند، در مواقعی به‌طور ناشناس او را زیارت می‌کنند. او وجود دارد؛ یک انسان واقعی، مشخص، با نام معین، با پدر و مادر مشخص و در میان مردم است و با آنها زندگی می‌کند.

این، خصوصیت عقیده ما شیعیان است.

آن‌هایی هم که از مذاهب دیگر این عقیده را قبول ندارند، هیچ وقت نتوانستند دلیلی که عقل پسند باشد بر رد این فکر و این واقعیت، اقامه کنند.

فرزند مبارک پاک نهاد امام حسن عسکری (ع)، تاریخ ولادتش معلوم است، مرتبطینش معلومند، معجزاتش مشخص است و خدا به او عمر طولانی داده است و می‌دهد. و این است تجسد آن آرزوی بزرگ همه امم عالم، همه قبایل، همه ادیان، همه نژادها، در همه دوره‌ها این، خصوصیت مذهب شیعه درباره این مسئله مهم است.

وجود مقدس حضرت بقیة‌الله ارواحنا فداه استمرار حرکت نبوت‌ها و دعوت‌های الهی است از اول تاریخ تا امروز.

بعد مسئله وصایت و اهل بیت آن بزرگوار، تا می‌رسد به امام زمان، همه، یک سلسله متصل و مرتبط به هم در تاریخ بشر است. این، بدین معناست که آن حرکت عظیم نبوت‌ها، آن دعوت الهی به‌وسیله پیامبران، در هیچ نقطه‌ای متوقف نشده است. بشر به پیامبر و به دعوت الهی و به داعیان الهی احتیاج داشته است و این احتیاج تا امروز باقی است و هر چه زمان گذشته، بشر به تعالیم انبیا نزدیک‌تر شده است.

مسئله عدالت، مسئله آزادی، مسئله کرامت انسان، این حرف‌هایی که امروز در دنیا رایج است، حرف‌های انبیاست. آن روز عامه مردم و افکار عمومی مردم این مفاهیم را درک نمی‌کردند. پی در پی آمدن پیغمبران و انتشار دعوت پیغمبران، این افکار را در ذهن مردم، در فطرت مردم، در دل مردم، نسل به نسل نهادینه کرده است. آن داعیان الهی، امروز سلسله‌شان قطع نشده است و وجود مقدس بقیة‌الله الاعظم ارواحنا فدا ادامه سلسله داعیان الهی است.

نکته بعدی در باب مهدویت، انتظار فرج است. یعنی اینکه بشریت اگر می‌بیند که طواغیت عالم، ترک تازی می‌کنند و چپاول گری می‌کنند و افسارگسیخته به حق انسان‌ها تعدی می‌کنند، نباید خیال کند که سرنوشت دنیا همین است. نباید تصور کند که بالاخره چاره‌ای نیست و بایستی به همین وضعیت تن داد؛ نه، بداند که این وضعیت یک وضعیت گذراست- و آن چیزی که متعلق به این عالم و طبیعت این عالم است، عبارت است از استقرار حکومت عدل؛ و او خواهد آمد. انتظار فرج و گشایش، در نهایت دورانی که ما در آن قرار داریم و بشریت دچار ستم‌ها و آزارهاست، یک مصداق از انتظار فرج است، لیکن انتظار فرج، مصداق‌های دیگر هم دارد.

وقتی به ما می‌گویند منتظر فرج باشید، فقط این نیست که منتظر فرج نهایی باشید، بلکه معنایش این است که هر بن بستی قابل گشوده شدن است. فرج، یعنی این؛ فرج، یعنی گشایش. مسلمان با درس انتظار فرج، می‌آموزد و تعلیم می‌گیرد که هیچ بن بستی در زندگی بشر وجود ندارد که نشود آن را باز کرد و لازم باشد که انسان، ناامید دست روی دست بگذارد و بنشیند و بگوید دیگر کاری نمی‌شود کرد؛ نه، وقتی در نهایت زندگی انسان، در مقابله با این همه حرکت ظالمانه و ستمگرانه، خورشید فرج، ظهور خواهد کرد، پس در بن به ست‌های جاری زندگی هم همین فرج متوقع و مورد انتظار است. این، درس امید به همه انسان‌هاست. این، درس انتظار واقعی به همه انسان‌هاست.

لذا انتظار فرج را افضل اعمال دانسته‌اند، معلوم می‌شود انتظار، یک عمل است، بی‌عملی نیست. نباید اشتباه کرد، خیال کرد که انتظار یعنی اینکه دست روی دست بگذاریم و منتظر بمانیم تا یک کاری بشود. انتظار، یک عمل است، یک آماده سازی است، یک تقویت انگیزه در دل و درون است، یک نشاط و تحرک و پویایی است در همه زمینه‌ها.

بنابراین، هم باید منتظر فرج نهایی بود، هم باید منتظر فرج در همه مراحل زندگی فردی و اجتماعی بود. اجازه ندهید یأس بر دلش ما حاکم بشود، انتظار فرج داشته باشید و بدانید که این فرج، محقق خواهد شد؛ مشروط بر اینکه شما انتظارتان، انتظار واقعی باشد، عمل باشد، تلاش باشد، انگیزه باشد، حرکت باشد.

این نیاز همیشگی یک انسان زنده و یک انسان آگاه است؛ انسانی که سر در پیله خود نکرده باشد، به زندگی خود دل خوش نکرده باشد. انسانی که به زندگی عمومی بشر با نگاه کلان نگاه می‌کند، به‌طور طبیعی حالت انتظار دارد. این معنای انتظار است. انتظار یعنی قانع نشدن، قبول نکردن وضع موجود زندگی انسان و تلاش برای رسیدن به وضع مطلوب؛ که مسلم است این وضع مطلوب با دست قدرتمند ولی خدا، حضرت حجة بن الحسن، مهدی صاحب زمان صلوات الله علیه و عجل الله فرجه و ارواحنا فداه تحقق پیدا خواهد کرد.

باید خود را به‌عنوان یک سرباز، به‌عنوان انسانی که حاضر است برای آن چنان شرایطی مجاهدت کند، آماده کنیم. انتظار فرج معنایش این نیست که انسان بنشیند، دست به هیچ کاری نزند، هیچ اصلاحی را وجهه همت خود نکند، صرفاً دل خوش کند به اینکه ما منتظر امام زمان علیه الصلاة والسلام هستیم. اینکه انتظار نیست. انتظار چیست؟ انتظار، دست قاهر قدرتمند الهی ملکوتی است که باید بیاید و با کمک همین انسان‌ها سیطره ظلم را از بین ببرد و حق را غالب کند و عدل را در زندگی مردم حاکم کند و پرچم توحید را بلند کند؛ انسان‌ها را بنده واقعی خدا بکند. باید برای این کار آماده بود. هر اقدامی در جهت استقرار عدالت، یک قدم به سمت آن هدف والاست . انتظار، معنایش این است. انتظار، حرکت است؛ انتظار، سکون نیست. انتظار، رها کردن و نشستن برای اینکه کار به خودی خود صورت بگیرد، نیست. انتظار، حرکت است. انتظار، آمادگی است. این آمادگی را باید در وجود خودمان، در محیط پیرامون خودمان حفظ کنیم. و خدای متعال نعمت داده است به مردم عزیز ما، به ملت ایران، که توانسته‌اند این قدم بزرگ را بردارند و فضای انتظار را آماده کنند. این معنای انتظار فرج است.

جامعه مهدوی یعنی آن دنیایی که امام زمان می‌آید تا آن دنیا را بسازد، همان جامعه‌ای است که همه پیامبران برای تأمین آن در عالم ظهور کردند. یعنی همه پیغمبران مقدمه بودند تا آن جامعه ایده آل انسانی، که بالاخره به‌وسیله ولی عصر و مهدی موعود در این عالم پدید خواهد آمد و پایه گذاری خواهد شد، به وجود بیاید.

همه حد و مرزهایی که خدا معین کرده است و اسلام معین کرده است در جامعه زمان امام زمان آن حد و مرزها مراعات می‌شود.

امام زمان صلوات الله و سلامه علیه جامعه‌اش را بر این چند پایه بنا می‌کند؛ اولاً بر نابود کردن و قلع و قمع کردن ریشه‌های ظلم و طغیان. یعنی در جامعه‌ای که در زمان ولی عصر صلوات الله علیه ساخته می‌شود باید ظلم و جور نباشد، نه اینکه فقط در ایران نباشد، یا در جوامع مسلمان نشین نباشد، در همه دنیا نباشد. نه ظلم اقتصادی و نه ظلم سیاسی و نه ظلم فرهنگی و نه هیچ‌گونه ستمی در آن جامعه دیگر وجود نخواهد داشت. باید استثمار و اختلاف طبقاتی و تبعیض و نابرابری و زورگویی و گردن کلفتی و قلدری از عالم ریشه کن بشود. این خصوصیت اول.

دوم، خصوصیت جامعه ایده آلی که امام زمان صلوات الله علیه آن را می‌سازد، بالا رفتن سطح اندیشه انسان است؛ هم اندیشۀ علمی انسان، هم اندیشه اسلامی انسان. یعنی در دوران ولی عصر شما باید نشانی از جهل و بی‌سوادی و فقر فکری و فرهنگی در عالم پیدا نکنید. آنجا مردم می‌توانند دین را به‌درستی بشناسند.

در روایات ما وارد شده است که وقتی ولی عصر ظهور می‌کند، زنی در خانه می‌نشیند و قرآن را باز می‌کند و از متن قرآن حقایق دین را استخراج می‌کند و می‌فهمد. یعنی چه؟ یعنی آن قدر سطح فرهنگ اسلامی و دینی بالا می‌رود که همه افراد انسان و همه افراد جامعه و زنانی که در میدان اجتماع هم بر فرض شرکت نمی‌کنند و در خانه می‌نشینند، آنها هم می‌توانند فقیه باشند، دین شناس باشند. می‌توانند قرآن را باز کنند و خودشان حقایق دین را از قرآن بفهمند. شما ببینید که در جامعه‌ای که همه مردان و زنان در سطوح مختلف، قدرت فهم دین و استنباط از کتاب الهی را دارند، این جامعه چقدر نورانی است و هیچ نقطه‌ای از ظلمت در این جامعه دیگر نیست. این همه اختلاف نظر و اختلاف رویه، دیگر در آن جامعه معنایی ندارد.

خصوصیت سومی که جامعه امام زمان- جامعه مهدوی- دارا هست این است که در آن روز همه نیروهای طبیعت و همه نیروهای انسان استخراج می‌شود، چیزی در بطن زمین نمی‌ماند که بشر از آن استفاده نکند. این همه نیروهای معطل طبیعی، این همه زمین‌هایی که می‌تواند انسان را تغذیه کند، این همه قوای کشف نشده، مانند نیروهایی که قرن‌ها در تاریخ بود. مثلاً نیروی اتم، نیروی برق و الکتریسیته؛ قرن‌ها بر عمر جهان می‌گذشت این نیروها در بطن طبیعت بود، اما بشر آنها را نمی‌شناخت، بعد یک روزی به‌تدریج استخراج شد. همه نیروهای بی‌شماری که از این قبیل در بطن طبیعت هست در زمان امام زمان استخراج می‌شود.

خصوصیت دیگر این است که محور در دوران امام زمان، محور فضیلت و اخلاق است. هرکس دارای فضیلت اخلاقی بیشتر است او مقدم‌تر و جلوتر است.

قائم ما به‌وسیله ترعب نصرت می‌شود و دولت‌های ستمگر و دستگاه‌های ظالم مرعوب او می‌شوند. این، چیزی است که ما امروز یک نمونه کوچکش را در جامعه خودمان داریم می‌بینیم. امروز حکومت ما و جامعه ما و نظام اسلامی ما که یک رشحه‌ای از رشحات حکومت اسلامی است، یک قطره‌ای از اقیانوس آن عظمت الهی و سلطان الهی است، آن‌چنان در دل قدرتمندان عالم و ظالمین رعب انداخته که خود این رعب وسیله پیروزی ماست.

قدرت در جهت آبادانی عالم صرف خواهد شد، نه در جهت سیطره بر منافع انسان‌ها و به استضعاف کشاندن انسان‌ها. در تمام گستره جهان هیچ نقطه ویرانی وجود نخواهد داشت، مگر اینکه آباد بشود؛ حالا چه ویرانی‌هایی که به دست بشر انجام شده، چه ویرانی‌هایی که به‌وسیله جهالت بشر بر انسان‌ها تحمیل شده.

نجات دل انسان‌ها از تسلط بخل و حرص، که بزرگ‌ترین وسیله برای بدبخت کردن انسان‌ها بوده؛ مبشر یک چنین حالتی است. برادری، به سراغ جیب برادر دیگرش می‌رود و از او به‌قدر نیاز خودش برمی دارد و او مانعش نمی‌شود. این در حقیقت نشان دهنده آن نظام سالم اسلامی اخلاقی اقتصادی اجتماعی آن روز است. یعنی زور و اجباری در کار نیست، خود انسان‌ها از آن بخل انسانی و حرص انسانی نجات پیدا می‌کنند و یک چنین بهشت انسانیتی به وجود می‌آید.

ما باید بدانیم که ظهور ولی عصر صلوات الله علیه همان طوری که با این انقلاب ما یک قدم نزدیک شد، با همین انقلاب ما باز هم می‌تواند نزدیک‌تر بشود. یعنی همین مردمی که انقلاب کردند و خود را یک قدم به امام زمانشان نزدیک کردند، می‌توانند باز هم یک قدم و یک قدم دیگر و یک قدم دیگر همین مردم خودشان را به امام زمان نزدیک‌تر کنند.

بخشی از اسلام را این ملت توانسته در ایران پیاده کند به همین مقدار از اسلام را هرچه شما بتوانید در آفاق دیگر عالم، در کشورهای دیگر، در نقاط تاریک و مظلم دیگر گسترش و اشاعه بدهید، همان مقدار به ظهور ولی امر و حجت عصر کمک کردید و نزدیک شدید.

نزدیک شدن به امام زمان نه نزدیک شدن در مکان هست و نه نزدیک شدن به زمان. شما که می‌خواهید به ظهور امام زمان نزدیک بشوید، ظهور امام زمان یک تاریخ معینی ندارد که صد سال دیگر مثلاً. نزدیک شدن ما به امام زمان یک نزدیک شدن معنوی است، یعنی شما در هر زمانی تا پنج سال دیگر، تا ده سال دیگر، تا صد سال دیگر که بتوانید کیفیت و کمیت جامعه اسلامی را افزایش بدهید، امام زمان صلوات الله علیه ظهور خواهد کرد. اگر بتوانید در درون خود جامعه‌تان- همان جامعه انقلابی- تقوا و فضیلت و اخلاق و دین داری و زهد و نزدیکی معنوی به خدا را در خود و دیگران تأمین کنید، پایه و قاعده ظهور ولی عصر صلوات الله و سلامه علیه را مستحکم‌تر کردید و هر چه بتوانید از لحاظ کمیت و مقدار، تعداد مسلمانان مؤمن و مخلص را افزایش بدهید، باز به امام زمان و زمان ظهور ولی عصر نزدیک‌تر شدید. پس ما می‌توانیم قدم به قدم جامعه خود و زمان و تاریخ خود را به تاریخ ظهور ولی عصر صلوات الله و سلامه علیه نزدیک کنیم؛ این یک.

غایت، جامعه آرمانی مهدوی است. پس ما هم باید مقدمات را همان جور فراهم بکنیم. ما باید با ظلم نسازیم و باید علیه ظلم حرکت قاطع بکنیم، هرگونه ظلمی و از هر کسی. ما باید جهت خودمان را جهت اقامه حدود اسلامی قرار بدهیم. در جامعه خودمان هیچ مجالی به گسترش اندیشه غیر اسلامی و ضد اسلامی ندهیم. نمی‌گویم با زور، نمی‌گویم با قهر و غلبه، که می‌دانیم با اندیشه و فکر؛ جز از راه اندیشه و فکر نمی‌شود مبارزه کرد، بلکه می‌گویم از راه‌های درست و منطقی و معقول، باید اندیشه اسلامی گسترش پیدا کند.

باید تمام قوانین ما و مقررات مملکتی و ادارات دولتی و نهادهای اجرایی و همه و همه از لحاظ ظاهر و از لحاظ محتوا اسلامی بشود و به اسلامی شدن روز به روز نزدیک‌تر بشود. این جهتی است که انتظار ولی عصر به ما و به حرکت ما می‌دهد.

این است آن چیزی که ما را به امام زمان صلوات الله علیه از لحاظ معنوی نزدیک خواهد کرد و جامعه ما را به جامعه ولی عصر صلوات الله و سلامه علیه آن جامعه مهدوی علوی توحیدی، نزدیک‌تر و نزدیک‌تر خواهد کرد.

یک تأثیر دیگر و نتیجه دیگری که ترسیم این دنیا برای ما دارد این است، که یأس و نومیدی را از دل ملت‌ها می‌زداید، می‌دانیم که مبارزه ما مؤثر و دارای نتیجه است. گاهی افرادی که با این بعد از تفکر اسلامی آشنا نیستند، در مقابل معادلات عظیم مادی جهان دچار حیرت و یأس می‌شوند، احساس می‌کنند با این قدرت‌های عظیم، با این تکنولوژی پیشرفته، با این سلاح‌های مخرب، با بودن بمب اتمی در دنیا یک ملت حالا انقلاب هم بکند، مگر چقدر می‌تواند مقاومت کند؟ احساس می‌کنند که برایشان استقامت در مقابل فشار قدرت ظلم و استکبار ممکن نیست، اما اعتقاد به مهدی، اعتقاد به روزگار دولت اسلامی و الهی به‌وسیله زاده پیغمبر و امام زمان این امید را در انسان به وجود می‌آورد که نه، ما مبارزه می‌کنیم برای اینکه عاقبت متعلق به ماست؛ برای اینکه نهایت کار ما یک وضع آن چنانی است که دنیا باید در مقابل او خاضع و تسلیم بشود و خواهد شد. برای اینکه روال تاریخ به سمت آن چیزی است که ما امروز پایه‌اش را ریختیم، نمونه‌اش را درست کردیم ولو نمونه ناقصش. این امید اگر در دل ملت‌های مبارز- مخصوصاً ملت‌های اسلامی- به وجود بیاید، یک حالت خستگی ناپذیری به آنها خواهد داد که هیچ عاملی نمی‌تواند آنها را از میدان مبارزه رو گردان کند و آنها را به شکست درونی و انهدام درونی دچار کند.

تبلیغات غلط در ذهن مردم این جور فرو کرده بود در طول سال‌های متمادی، که قبل از قیام حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف هر اقدامی و حرکت اصلاحی بی‌فایده است. استدلال می‌کردند به اینکه دنیا باید پر بشود از ظلم و جور تا بعد حضرت مهدی ظهور کند و تا دنیا پر از ظلم و جور نشده باشد، حضرت مهدی ظهور نخواهد کرد.

پر کردن دنیا از عدل و داد به‌وسیله حضرت مهدی، بلافاصله بعد از آن نیست که دنیا پر از ظلم و جور شده باشد نه، بلکه همان طوری که در طول تاریخ بارها، نه یک بار نه در یک زمان، در زمان‌های گوناگون دنیا پر بوده از ظلم و جور؛ در دوران فراعنه، در دوران حکومت‌های طاغوتی، در دوران سلطنت‌های ظالم که همه دنیا زیر فشار ظلم و در سایه ابر تاریک جور و عدوان پوشیده شده بود و سیاه بود، و هیچ جا نوری وجود نداشت که نشانه عدالت و آزادی باشد، یک چنین روزی را همچنان که دنیا دیده، یک روزی را هم خواهد دید که در سرتاسر آفاق این عالم پهناور یک جا نباشد که نور عدل در آن نباشد. یک جا نباشد که ظلم در آنجا حکومت داشته باشد. یک جا نباشد که انسان‌ها از فشار، از ظلم، از جور حکومت‌ها، از جور گردن کلفت‌ها، از تبعیض‌ها رنج ببرند. یعنی این وضعی که امروز در دنیا اغلبیت دارد و یقیناً یک روز در دنیا عمومیت داشته، این تبدیل خواهد شد به عمومیت عدل.

انتظار فرج، یعنی انتظار حاکمیت قرآن و اسلام.

امروز کار انسانیت در گره‌های سخت، پیچیده و گره خورده است. امروز فرهنگ مادی، به زور به انسان‌ها تحمیل شده است؛ این یک گره است. امروز در سطح دنیا تبعیض، انسان‌ها را می‌آزارد؛ این گره بزرگی است. امروز کار ذهنیت غلط مردم دنیا را به آنجا رسانده‌اند که فریاد عدالت خواه یک ملت انقلابی در میان عربده‌های مستانه قدرت‌گرایان و قدرتمندان گم می‌شود؛ این یک گره است. امروز مستضعفان آفریقا و آمریکای لاتین و میلیون‌ها انسان گرسنه آسیا و آسیای دور، میلیون‌ها انسان رنگین پوستی که از ستم تبعیض نژادی رنج می‌برند، چشم امیدشان به یک فریادرس و نجات بخش است و قدرت‌های بزرگ نمی‌گذارند ندای این نجات بخش به گوش آنها برسد؛ این یک گره است. فرج یعنی باز شدن این گره‌ها. دید را وسیع کنید، به داخل خانه خودمان و زندگی معمولی خودمان محدود نشویم، در سطح دنیا انسانیت فرج می‌طلبد، اما راه فرج را نمی‌داند.

شما ملت انقلابی مسلمان باید با حرکت منظم خود در تداوم انقلاب اسلامی به فرج جهانی انسانیت نزدیک بشوید و شما باید به‌سوی ظهور مهدی موعود و انقلاب نهایی اسلامی بشریت که سطح عالم را خواهد گرفت و همه این گره‌ها را باز خواهد کرد قدم به قدم، خودتان نزدیک بشوید و بشریت را نزدیک کنید، این است انتظار فرج. در این راه لطف پروردگار و دعای مستجاب ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف پشتیبان ماست و ما باید خود را با آن حضرت و با یادش هرچه بیشتر آشنا کنیم. امام زمان را فراموش نکنیم. مملکت ما، مملکت امام زمان است. انقلاب ما، انقلاب امام زمان است، زیرا انقلاب اسلام است. یاد ولی الله اعظم را در دل‌های خودتان داشته باشید. دعای «اللَّهُمَّ إِنَّا نَرْغَبُ إِلَیْکَ فِی دَوْلَةٍ کَرِیمَةٍ» را با همه دل و با نیاز کامل بخوانید. هم روحتان در انتظار مهدی باشد، هم نیروی جسمی‌تان در این راه حرکت بکند. هر قدمی که در راه استواری این انقلاب اسلامی برمی دارید، یک قدم به ظهور مهدی نزدیک‌تر می‌شوید.

حکومتی که امروز در دست شما مردم است آرزوی هزار ساله مؤمنان بالله بوده است. امامان همه در این خط حرکت کرده‌اند که حاکمیت خدا را، حاکمیت قانون الهی را بر جامعه‌ها حکومت بدهند. تلاش‌ها شده است، جهادها شده است، زجرها کشیده شده است. زندان‌ها و  تبعیدها و شهادت های پرثمر و پربار در این راه تحمل شده است. امروز این فرصت را  شنا پیدا کرده اید.

 

 

جلســه اول

ایمــان ۱

"وَ اَطیعوا ا... و  الرَّسول لَعَلَّکُم تُرحَمون" اطاعت کنید از ا... و از پیامبر، شاید مورد رحمت پروردگار قرار بگیرید. خب اطاعت از خدا با اطاعت از پیغمبر تفاوتی ندارد،چرا گفته می شود که اطاعت کنید از خدا و اطاعت کنید از پیامبر؟ هر دو تا را با هم  ذکر کردنش زائد نیست. اگر نمیگفت پیامبر را، دشمنان پیامبر هم میگفتند ما مطیع خداییم. لذا بایستی مشخص بشود که اطاعت خدا یعنی چه. آن کسانی که خود را بنده ی خدا میدانند اما بنده فرمان قانون خدا نیستند، عمل به قانون نمیکنند،  ملتزم به لوازم این بندگی نیستند، اینها چطور میتوانند بگویند ما بنده خداییم؟! " اَطیعوا ا... وَ الرَّسول" اطاعت کنید خدا را و رسول را، " لَعَلَّکُم تُرحَمـون" شاید مورد رحم پروردگار قرار گیرید. یعنی چه اطاعت کنید خدا را... اطاعت خدا به چیست؟ به اینکه تمام تکالیـف الهـی را بر دوشمان حمل کنیم، آنچه را که بر عهـده ما نهاده شده است، انجام دهیم. به قول آیه شـریفه قـرآن؛ میفـرماید: «مومنیـن آن کسانی هستند که وقتی میان آنان مشـاجره ای به وقوع میپیوندد، به تو -ای پیامبر- رجوع میکنند، مراجعه میکنند و چون تو حکمی صادر کردی، " ثُمَّ ایَجِدوا فی اَنفُسِهِم حَرَجاً مِمّا قَضَیت" دستوری که تو صادر کردی، کمترین غبار کدورتی هم بر روح آنها و دل آنها بر جای نمیگذارد. " وَ یُسَلِّموا تَسلیماً " تسلیم فرمان تواَند. این جور مومن واقعیست. اگر یک عده جمعیت( یک امت) به این صورت تحت فرمان خدا قرار گرفتند، آن وقت است که رحمت پروردگار و لطف بی نهایت او شامل حال آنان خواهد شد. آن وقت است که یک امت به آقایی می رسد. آن وقت است که یک ملت به رشد انسانی می رسد. آن وقت است که اسارتها و زنجیرها از دست و پای او باز میشود. آن وقت است که رحمت الهی شامل حال او میشود. "وَ سارِعوا اِلی مَغفِرَةٍ مِنْ رَبِّکُم" اینجا میدان مسابقه است میدان پیشگیری و مسارعه است. پیشی بجویید، سبقت بجویید، "اِلی مَغفِرَةٍ" به سوی مغفرتی "مِنْ رَبِّکُم" از سوی پروردگارتان. "وَ جَنَّةٍ" و بهشتی که "عَرضُهَا السَّماواتُ وَ الاَرض" ، که به پهنای آسمان ها و زمین است. "اُعِدَّتْ لِلمُتَّقین" آماده شده است برای باتقوایان. دین نمی گوید نیروهایت را متوقف بگذار! دین میگوید سرعت بگیر هرچه بیشتر، مسابقه بده هرچه زیادتر، اما به سوی چه؟ به سوی چیزی که شایسته توست، نه به سوی یک وجب آب و گل، نه به سوی فلان مبلغ ناچیز، نه به سوی زندگی مادی دنیا که هرچه باشد برای تو کوچک و کم است، ای انسان بزرگ! به سوی چیزی که با عظمت تو، با مقام تو سازگار باشد که انسان، عالی ترین موجودات این جهان است. بزرگترین عظمتهای وجود، بعد از پروردگار، در همین کالبد کوچک و محدود است. ای انسان بزرگ! سرعتت به سوی مغفرت پروردگار باشد، به سوی آن بهشت برین الهی باشد، که همه آسمانها در مقابل او کوچکند، همه ی زمین در برابر او اندک است. روح شما اگر در مقام تمثیل مانند جسمی باشد، هر گناهی که انجام می دهید، ضربتی بر روح وارد میکند و زخمی به وجود می آورد.

چرا میگوییم گناه ضربت بر روح است؟ برای خاطر اینکه روح باید تعالی پیدا کند و گناه هر آن چیزی است که روح انسانی را یک گام از تعالی و تکامل مورد نظرش بازمیدارد. در مقام مثل و تشبیه، میشود همین زخم زدن؛ همین شکاف را بر پیکره ی روح تو به وجود آوردن، این گناه یا این نقیصه انجام گرفت. شما مال مردم خوردید، خدای نخواسته، آنی که شرب خمر کرد، آنی که ربا خورد، آنی که زنا کرد، آنی که دروغ گفت، آنی که افترا گفت، هر یک از این کارها یک شکافی به روحش، به پیکره روانش وارد آمد. این روح او زخمی شد، ناقص شد، از کمال که غایَةُ اامال است، دور افتاد. حال باید مغفرت پیدا کند.

غفران یعنی چه؟ غفران یعنی این خلأ، این کمبود روح، این زخم روان، این نقیصه ای که در نفس او به وجود آمده است، این برطرف شدن. این را میگویند غفران. چطور برطرف میشود؟ چطور برطرف میشود آن نقیصه ای که در روح تو از سوی گناه به وجود آمده؟ با جبران کردن. آن کسی که با یک گناهی جان خود را از اوج انسانیت و تکامل و نقطه پرواز انسانی به قدری منحط کرده و دور انداخته، آن وقتی این عقب ماندگی اش جبران شده است که یک مقداری برود بالا.

باتقوایان چه کسانی هستند؟ "اَلَّذینَ یُنفِقُونَ فِی السَّراءِ وَ الضَّراء" آن کسانی که انفاق میکنند در خوشی و ناخوشی. انفاق یک شرط باتقوا بودن است. انفاق خرج کردن است اما نه هر خرج کردنی! انفاق آن خرج کردنی را میگویند که با آن یک خلأیی پر بشود؛ یک نیاز راستینی برآورده بشود.

وَ الکاظِمینَ الغَیظ" و فروبرندگان خشم. فروبرندگان خشم یعنی چه؟ یعنی بر اساس احساسات کار نمیکنند. همه جا عقل اما گاهی عقل هم با خشم های درست همراه است. نمیبینید در قرآن میگوید: اَشِدّاءُ عَلَی الکُفّار رُحَماءُ بَینَهُم" . اینی که میگویند "وَ الکاظِمینَ الغَیظ" معنایش این نیست که شما خیال کنید میخواهیم بگوییم خشم یک ملت، خشم یک انسان، خشم یک جامعه، علیه آن کسانی که باید بر آنان خشم گرفت؛ نیست و نابود باد! نه، قرآن هم نمیگوید که این خشمها را فروبخورید، میگوید بر اساس خشم کاری انجام نده. "وَ الکاظِمینَ الغَیظ" کظم کنندگان، فروبرندگان... فراموش کنندگان نه! فروبرندگان غیظ و خشم، که وقتی خشم فرونشست انسان میتواند با عقل، با درک، آنچه را که شایسته است، انجام دهد. وَ العافینَ عَنِ النّاس" گذرندگان از مردم، عفوکنندگان از خطاهای مردم، از اشتباهات مردم، از خطاهای مردم، از گناهان مردم، از لغزشهای مردم باید گذشت، باید صرفنظر کرد. از آن گناهی نباید صرفنظر کرد که لغزش نبوده است. خدا هم از یک چنین گناهی مشکل صرف نظر بکند. از آن عمل خلافی نباید صرفنظر کرد که از روی تعمّد و عناد انجام گرفته است. اما لغزشها، قصورها که در کار عامّه مردم فراوان هست، قابل گذشت کردن و عفوکردن است. "وَ العافینَ عَنِ النّاس، وَ ا... یُحِب  المُحسِنین" و خدا دوست میدارد مردمان احسان کننده را.

دیگر از نشانه های باتقواها چیست؟ "وَ الَّذینَ اِذا فَعَلوا فاحِشَةً اَو ظَلَموا اَنفُسَهُم ذَکَرُ ا... فَستَغفَروا لذُنوبِهِم" آن کسانی که چون کار گناه بزرگی انجام دهند یا بر خویشتن ستم کنند، " اَو ظَلَموا اَنفُسَهُم" برنفسهای خود ظلم روا بدارند، " ذَکَرُ ا..." فوراً به یاد خدا بیافتند. " فَستَغفَروا لِذُنوبِهِم" پس طلب غفران و مغفرت میکنند برای گناهانشان. در جستجو می آیند که این گناه، این خلأ التیام پیدا کند. اما همین هم بدون کمک پروردگار ممکن نیست. "وَ مَنْ یَغفِرُ الذ نوبَ اِلّا اَ..." و که غفران مغفرت میبخشد گناهان را جز خدا؟! تلاش از تو، حرکت از تو و برکت از خدا. تلاش و کوشش از ما و قبول از خدای ما. پس تلاش را از پرونده خودمان حق نداریم حذف کنیم.

 وَ لَم یُسِرّوا عَلَی ما فَعَلوا وَ هُم یَعلَمون" بر آنچه که میدانند گناه است، اصراری نورزند. "اولئِکَ جَزائُهُم مَغفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِم" این چنین کسانی که از تلاش و کوشش بازنمی ایستند، استغفار میکنند، برای گناهان، اصرار نمیکنند، نمی ورزند در راه خطا و خلاف، یک چنین آدمی پاداششان مغفرت از سوی پروردگارشان است. "وَ جَنَّاةٌ تَجری مِنْ تَحتِهَا ااَنهار" و بهشت هایی که در زیر آن نهرها جاری است. خالِدینَ فیها وَ نِعْمَ اَجرُ العامِلین" در آن جاودانه اند و چه نیکو پاداش عمل کنندگان است.

جلســه ی دوم

«یَسئَلونَکَ عَنِ الاَنفال» از تو میپرسند ای پیامبر در مورد انفال، سوال میکنند که انفال برای کیست و حق کیست؟ انفال را مختصراً میتوان به این صورت ترجمه کرد: انفال یعنی ثروت هایی که به عموم مسلمانان متعلق است. « قُلِ الاَنفالُ لِلّه وَ الرسول» انفال از آن خدا و از آن پیامبر است. از آنِ خدا یعنی چه؟ یعنی مال یک عده معینی از بندگان خدا نیست. آنچه مال خداست، آنچه که باید نام مال خدا به روی آن گذاشت؛ این در حقیقت آن چیزی است که باید صرف بشود در اهداف الهی. "وَ الرسول" یعنی چه؟ از آن رسول است یعنی چه؟ مگر رسول یک قطبی در مقابل خداست؟! نه، رسول در اینجا به عنوان رسالت و نبوت مطرح نیست؛ به عنوان حکومت الهی مطرح است. یعنی وقتی که رسول از دنیا رفت امام همه کاره ی انفال است. امام یعنی حاکم الهی. در روزگاری که امام معصوم بر مردم حکومت نمیکنند؛ آن کسی که از سوی خدا میتواند و می باید بر مردم حکومت بکند او همه کاره ی انفال و ثروتهای عمومی میشود. بعد از آنی که مصرف انفال را معین میکند، میفرماید: « فَات قوا ا...وَ اَصلِحوا ذاتَ بَینِکُم وَ اَطیعوا ا... وَ رَسـولَهُ إِن کُنتُم مومِنیـن» اگر مومن هستید این سه کار را انجام بدهید.

اولاً تقوای خدا پیشه کنید. فَات قـوا ا..." پس از خدا پروا بدارید. وَ اَصلِحوا ذاتَ بَینِکُم" میان خود را اصلاح کنید. بر سر چیزهای جزئی به جان هم نیافتید. بهانه برای به جان یکدیگر افتادن نجویید. خاصیت یک عده مردمی که جنگشان می آید با دوستان نه با دشمنان! همین است که به دنبال بهانه های کوچک برای جنگیدن و دعوا کردن و ایجاد اختلاف میگردند! نصیحت خدا و رسول به اینگونه مردم این است که به جای اینکه برای جنگیدن با دوستان بهانه بجویید؛ برای جنگیدن با دشمنان بهانه ها را پنهان نکنید! اگر اهل جنگی با دشمن بجنگ با برادر چرا؟! با دوست چرا؟!  وَ اَصلِحوا ذاتَ بَینِکُم". توصیه ی سوم یک مطلبی است که کلی است و شامل همه ی کارهای نیک و اجتناب از همه ی کارهای بد میشود. " وَ اَطیعوا اللهَ وَ رَسولَهُ" و اطاعت کنید، فرمان ببرید خدا را و پیامبرش را،" إِن کُنتُم مومِنین" اگر شما مومنید.

به مناسبت نام مومن در پایان این آیه، آیه بعد درباره ی صفات مومنان و شرایط ایمان باز ادامه ی سخن میدهد. إِنما اَلمومِنونَ أَلذینَ إِذا ذُکِرَاَ... وَجِلَت قُلوبُهُم وَ إِذا تُلِیَت عَلَیهِم ءایاتُهُ زادَتهُم ایماناً وَ عَلی رَبِّهِم یَتَوَکلون أَلذینَ یُقیمونَ أَلصَلاةَ وَ مِمّا رَزَقناهُم یُنفِقون اولئِکَ هُمُ المومِنونَ حَقّاً» برای مومن راستین پنج خصلت در اینجا معین شده. ممکن است این پنج خصلت در گوینده و شنونده نباشد. اما اگر کسی در راه ایجاد این پنج خصلت در خود، تلاش و فعالیتی بکند؛ باز در راه ایمان، در راه هدف ایمان و شایسته ی نام مومن هست. مومن راستین آن کسی است که این پنج صفت در او باشد. اول: "إِن ما اَلمومِنون" منحصراً مومنان، "أَلذینَ" آن کسانی هستند که " إِذا ذُکِرَ اَ..." چون خدا یاد شود ، " وَجِلَت قُلوبُهُم" به دل هایشان بیم آید! یعنی چه به بیم بیاید؟ انسان در مقابل اشیاء بزرگ، ضواک عظیم، حقیقتهای باشکوه، قهراً احساس دهشت و حیرت میکند. خاصیت وجودی انسان این است. ترکیب روحی و جسمی انسان، این را ایجاب میکند. در مقابل هر چیز با عظمتی، هر انسانی، احساس میکند حالت دهشتی را در خود. وَ إِذا تُلِیَت عَلَیهِم ءایاتُهُ زادَتهُم ایماناً" نشانه ی دیگر مومن این است که وقتی آیات خدا بر آنان فروخوانده میشود؛ یا خودشان میخوانند؛ یا کس دیگری برای آنها این آیات را فرومیخواند؛ ایمانشان افزون میگردد. " زادَتهُم ایماناً" این ایمان مانند بذری در دل او و روح او رشد میکند، بزرگ میشود، مانند گیاهی بالا می آید، مانند درختی ساقه و ریشه اش ستبر میشود. آنچنانی که امکان ریشه کن کردن آن از میان میرود. دنباله ی آیه " وَ عَلی رَبِّهِم یَتَوَکلون" نشانه ی دیگر مومنین این است که بر پروردگار خود توکل و اتکاء میکنند. یعنی چه توکل میکنند؟ یعنی دست را روی دست میگذارند، میگویند خدا خودش درست کند؟! نه، معنای توکل این نیست.

پس توکل یعنی چه؟ توکل یعنی در همه حال اتکاء و امیدت به خدا باشد. دو بال نیرومند برای پرواز انسان در تلاشهای زندگی، یکی صبر است یکی توکل. هر امتی که این دو بال را داشته باشد؛ از تیررس دشمنهای خاکی به کلی دور خواهد شد. بال صبر و بال توکل. " وَ عَلی رَبِّهِم یَتَوَکلون" این سه تا علامت برای مومن. چهارم: " أَلذینَ یُقیمونَ أَلصَلاة" آنها که به پا میدارند نماز را

یک فرقی هست بین تعبیر " أَلذینَ یُصَلّون" و " أَلذینَ یُقیمونَ أَلصَلاة"، " یُصَلّون" یعنی نماز میگزارند. اگر فقط نماز گزاردن مطرح بود؛ اگر فقط این دولّا راست شدن مطرح بود، اینجا لازم نبود که " یُقیمونَ أَلصَلاة" بگویند؛ دو کلمه بیاورند، طول و تفصیل بدهند! میتوانستند بگویند " یُصَلّون"، " أَلذینَ یُصَلّون" آنهایی که نماز میخوانند. پیداست که " یُقیمونَ أَلصَلاة" به پا میدارند نماز را، این غیر از نماز خواندن است. یک چیز دیگری است. یک حقیقت برتر و بالاتری است. به پا داشتن نماز یعنی چه؟ چندین میشود احتمال داد. یکی اینکه بگوییم اقامه ی نماز، به پا داشتن نماز، یعنی نماز را به صورت کامل، به صورت همه جانبه، به صورت تمام، به جا آوردن. احتمال دیگر این است که " أَلذینَ یُقیمونَ أَلصَلاة" نماز را به پا میدارند، یعنی در جامعه به پا میدارند. جامعه را جامعه نمازخوان میکنند. نه اینکه فلانی نمازخوان نیست؛ نمازخوانش کنیم! یعنی جامعه ی نمازخوان یعنی جامعه ای که دائماً به یاد خدا و در راه خداست. جامعه ای که میگوید " إِیاکَ نَعبُد وَ إِیاکَ نَستَعین" جز خدا کسی را عبادت و عبودیت نمیکند! و جز به خدا به هیچ کس دیگر اتکاء و استعانت نمیجوید! جامعه نمازخوان یعنی آن جامعه ای که هر روز از سردمداران فساد یعنی " مَغضوبٌ عَلَیهِم" و از دنباله روان فساد یعنی از " ضالّین" تبری میجویند. نماز اینهاست! وَ مِمّا رَزَقناهُم یُنفِقون" نشانه ی دیگر مومنان چیست؟ این است که از آنچه به آنان روزی کرده ایم انفاق میکنند. "وَ مِمّا رَزَقناهُم یُنفِقون" یعنی چه؟ یعنی مومنین آن کسانی هستند که از آنچه ما به آنان روزی کرده ایم، اسم مال در آن نیست که از پول هایی که به آنها دادیم، نه، فرقی نمیکند. از پولی که دادیم، از عمری که دادیم، از فرزندی که دادیم، از آبرویی که دادیم، از توان جسمی که دادیم، از زبانی که دادیم، از فکر و مغزی که دادیم، از همه ی امکاناتی که دادیم، "وَ مِمّا رَزَقناهُم" از هر آنچه ما به آنها روزی داده ایم، چه میکنند؟ " یُنفِقون" انفاق میکنند. یعنی به جا خرج میکنند، نه هر خرج کردنی! اولئِکَ هُمُ المومِنونَ حَقّاً" اینانند مومنان راستین.  وَ هُم دَرَجاتٌ عِندَ رَبِّهِم» برای آنان است رتبه هایی، " درجات"، رتبه ها، مرتبه ها، " عِندَ رَبِّهِم" در نزد پروردگارشان، "وَ مَغفِرَةٌ" غفران هم از آنِ اینهاست. اگر خدا بناست به کسی مغفرت بدهد، بناست جراحتی را که از گناه در روح کسی به وجود آمده، التیام ببخشد؛ جراحت گناه این چنین افرادی را التیام خواهد بخشید. وَ مَغفِرَةٌ وَ رِزقٌ کَریم» و روزی شـرافتمندانه، روزی کریمانه، بی ذلّت، بی عُسرت، بی سرافکندگی بی بیچارگی! اینچنین روزی خدا به اینها می دهد

جلسـه سـوم

اولاً ایمان یک خصلت برجسته پیامبران خدا و مومنان و دنباله روان آنهاست. ایمان داشتن، باور داشتن به رسالت خود، فرق میان رهبران الهی و رهبران سیاستمدار جهانی در همین جاست. رهبر الهی مانند راهرو این راه، به آنچه میگوید؛ به گامی که برمیدارد؛ به راهی که می پیماید با همه ی وجودش صمیمانه مومن است. در حالی که سیاستمداران عالَم، احیاناً سخنان زیبایی و بیانات دلکش و شیوایی ممکن است داشته باشند اما به آنچه میگویند ایمان، یا ایمان به قدر لازم ندارند! اما پیغمبران خدا نه؛ به آنچه گفته اند با تمام وجودشان مومن بوده اند. به آنچه مردم را به آن دعوت کرده اند خود پیش از همه شتابان رسیده اند. معنی ندارد که من پای قله ی کوه بِلَمَم و بخـوابم، عطـش تمام وجود مرا بپـژمرد و بی افسرد بعد به شما بگویم آقایان آن بالای کوه یک آب خوشگوارایی هست؛ بدوید، بروید، زود باشید، شـتابان باشید سارعوا"، "سابقوا"، خود من از اینجا جم نخورم! حق دارند همه بگویند اگر راست میگفتی، اگر از حدود چشمه گوارایی خبر میداشتی؛ خودت هم که از تشنگی داری میسوزی بیچاره! خودت حرکت میکردی؛ پس دروغ میگویی، پس معتقد نیستی به آنچه میگویی. رهبران الهی پیش از همه همچون پیشاهنگان یک راه، پرچم به دست، گام در راه، استوار، مشغول حرکت بوده اند و میرفته اند؛ از همه جلوتر خودشان بودند. و اینجا ایمان یعنی باور، قبول و پذیرش با تمام وجود، باور به آنچه میگوید. نشانه باور داشتن هم این است که خود پیشاپیش دیگران در آن راه گام برمیدارد و حرکت میکند؛ لذا آیه قرآن به ما اینجور می آموزد. میفرماید:  «ءامَنَ الرَّسول بِما ا نزِلَ اِلَیهِ مِن رَبِّه» ایمان آورده است پیامبر، به آنچه نازل شده است به سوی او از پروردگارش.«وَالمومِنون» مومنان و گرویدگان به او، آن افراد برجسته ای که پیرامون او را گرفته اند و بلندگوهای دعوت او شده اند نیز، چنین اند. « کلٌّ ءامَنَ بِاا...» همگی یا هر یک ایمان آورده اند به خدا، خدا را قبول کردند؛ باورشان آمد. « وَ مَلائِکَتِه» و فرشتگان خدا، « وَ کتبِه» و کتابهای آسمانی از آغاز تا انجام، «وَرسله» و همه ی پیامبران او، ایمان پیغمبر و یارانش به همگان است؛ چون راه یک راه است؛ در این ره انبیا چون ساربانند، دلیل و رهنمای کاروان ند. ایمان دو جور است؛ یک جور ایمان مقلّدانه، متعصّبانه. چون پدران و بزرگتران باور کرده بودند ما هم باور کردیم! چون در کتاب ما در حوزه دین ما اینجور میگویند؛ ما هم اینجور میگوییم ولو دلیل تو بیاری، بیخود آوردی، حرف تو را قبول نمیکنیم! این هم یک نوع ایمان است اما ایمانی است یا از روی تقلید یا از روی تعصب. دو جور، یا از روی تقلید است مثل عامه ی مردم. نوع مردم اگر بپرسید از کجا گفتی که پیغمبر اسلام حق است هیچ نمیداند؛ هیچ نمیداند! چون پدرها گفته اند! چون معلم ها توی مدرسه گفته اند! چون مردم کوچه بازار معمولاً میگویند پیغمبر حق است؛ این هم میگوید پیغمبر حق است! ایمان هم دارد، ها ! یعنی واقعاً باورش آمده که پیغمبر حق است اما این باور از زبان این و آن و از روی تقلید و چشم بسته به دست آمده است! مثل همین ایمان مقلدانه است، ایمان متعصبانه. اما این ایمان متکی به دلیل نیست فقط از روی تعصب است و تعصب میدانید یعنی جانبداری بدون دلیل، جانبداری از روی احساس، نه از روی منطق! این را میگویند تعصب. این ایمان مقلدانه و متعصبانه.

آن ایمانی که در اسلام ارزش دارد ایمان مقلدانه و متعصبانه نیست. یعنی ایمان مقلدانه و متعصبانه قیمتی ندارد. دلیل میخواهید؟ از ده ها دلیل یکی اش را بگویم و آن یک دلیل این است که ایمان وقتی از روی تقلید و تعصب بود، زائل شدنش هم به آسانی خود ایمان تقلیدی آسان است. همانطور که بچه بدون هیچ زحمتی و شاگرد بدون هیچگونه تلاشی از پدر و مادر یا اولیای مدرسه اش یک ایمانی را مفت گرفت، به همین صورت هم دزدان ایمان، این ایمان را از او مفت میگیرند. برادران ایمان ارزشمند ایمان آگاهانه است. ایمان توأم با درک و شعور است. ایمانی است که از روی بصیرت، با چشم باز، بدون ترس از اشکال به وجود آمده باشد. آن ایمانی که فلان مرد مسلمان دارد برای نگه داشتنش باید بگوییم روزنامه نخواند، فلان کتاب را نخواند، توی کوچه بازار راه نرود، با فلان کس حرف نزند، سرما و گرما نخورد، آفتاب و مهتاب نبیند، تا بماند؛ این ایمان متاسفانه نخواهد ماند؛ ایمانی لازم است که آنچنان آگاهانه انتخاب شده باشد که در سختترین شرایط هم آن ایمان از او گرفته نشود. « اِلّا مَن اکرِهَ وَ قَلبه مطمَئِنٌ بِاَلایمان درباره عمار یاسر، آیه قرآن میگوید: اگر در زیر شکنجه برای خاطر آنچه دشمن را از خود لحظه ای منصرف کنی یک جمله گفتی بگو؛ آن ایمان تو ایمانی نیست که با شکنجه از قلبت زائل بشود. آن ایمانی که آهن را داغ میکنند به گردنش میچسبانند،. این به خاطر آن ایمان آگاهانه عمیقش دست برنمیداشت؛ ایمان این است. ایمان از روی روشنی، از روی درک، از روی فکر، با محاسبه های صحیح وقتی که انجام گرفت؛ آن وقت لازم نیست ما این ایمان را توی پارچه و توی کهنه و توی صندوقچه و توی صندوق خانه بگذاریم که مبادا گرما و سرما و گرد و خاک و غبار به او آسیب برساند؛ آسیبی به او نمیرسد! این ایمانهای لاشعورانه است که آدم هِی دل دل دارد، دغدغه دارد مبادا، مبادا، مبادا. اگر بخواهیم ایمان ها استوار باشد، اگر بخواهیم ایمان ها زائل نشود، اگر بخواهیم ایمان، ایمان آگاهانه باشد، باید دائماً آگاهی بدهیم به آن کسانی که میخواهیم مومن باشند. از چشم و گوش بسته ماندن اینها لذت نبریم. راهش این است تا خوب مایه ی آگاهی در مغزها و دلها و فکرها بهوجود بیاید و با آن آگاهی یک ایمان صحیح، مسـتحکم، یک بتن آرمه، بر دل آن بنا بشود آن وقت با توپ شِرِپنِل هم به قول جوانهای قدیمی، زائل شدنی نیست. اسلام میگوید ایمان آگاهانه باید باشد

 

جلسـه چهـارم

مسئله این است که ایمان بر طبق فرهنگ غیرقابل تردید قرآن صرفاً یک امر قلبی نیست؛ ایمان مجرد، ایمان قلبیِ خشک و خالی، ایمانی که در جوارح و اعضاءِ مومن شعاعش مشهود نیست، این ایمان از نظر اسلام ارزشمند نیست. اول مومن به خدا شیطان است. ابلیس پیش از آنکه بندگان پرمدعای پروردگار و فرزندان پرناز و اِفاده آدم به این سرزمین خاکی بیایند؛ سالیانی خدای متعال را عبادت میکرد و دلش کانون معرفت خدا بود اما در آن بزنگاه، در آنجایی که ایمانها همه آنجا به کار­می آیند یعنی در هنگام انتخاب، در هنگام تعیین راه نهایی، این ایمان به کار ابلیس نیامد. این ایمان در همان دل ماند. ایمانی که در دل فقط بماند میپوسد و میخشکد؛ تو بگو نه، باقی میماند؛ ما هم شبهه را قوی میگیریم، میگوییم ایمان در اعماق دل میماند اما ایمانی که در دل میماند و به دست و پا و چشم و گوش و مغز و اعضا و جوارح و زندگی و نیروها و انرژیهای ما نمیرسد؛ آن ایمان از نظر فرهنگ قرآنی ارزشمند نیست! ایمان زاینده، ایمانی که مثل سرچشمهای فیاض عمل میزاید؛ ایمانی است همراه با تعهد، ایمانی که باری بر دوش مومن میگذارد. ایمانی که همراهش عمل هست. آن کسانی که فرض میکردند که ایمان یک چیزی است مال منطقه قلب آدمی، وَلو انسان به لوازم و تعهدات ایمان پایبند نباشد میتواند در حوزه مومنین باشد؛ آن کسانی که خیال میکردند با مومن بودنِ فقط، یعنی با باور داشتنِ فقط، بدون عمل، بدون تلاش، بدون مجاهدت، نویدهای خدا در مورد مومنین نصیب انسان میگردد؛ آنهایی که گمان میکردند بهشت را به یک امر قلبی میدهند وبدون عمل، حکومت روی زمین را به یک امر قلبی میدهند نه به عمل، آن کسانی که تصور میکنند بطور خلاصه، که اگر عمل را حذف کنیم ایمان چیزی ازش باقی میماند؛ اگر فقط تشخیص و ایمان قلبی و باور کافی بود عمروعاص باید اول شیعه عالم باشد. عمروعاصی که ماجرای غدیرخم را یا به چشم دیده یا از کسانی که به چشم دیده اند شنیده؛ من و شما بعد از سیزده قرن و خرده ای این ماجرا را در کتابها فقط میخوانیم. عمروعاصی که درباره امیرالمومنین شعر میگوید. عمروعاصی که در دَم احتضار، در آن حساسترین ساعتها و لحظه هایی که برای زهد یک انسان مطرح است اظهار ندامت میکند، اظهار پشیمانی میکند، میگوید دینم را به دنیای معاویه فروختم! با علی که میدانستم حق است جنگیدم! پس عمروعاص به نظرم عمیقتر و عینیتر از شیعه قرن چهاردهم هجری به ولایت بلافصل امیرالمومنین پی برده بود و تصدیق کرده بود اما آیا شیعه است؟ شما میگویید نه، چرا شیعه نیست؟ برای خاطر اینکه اعتقاد به امامت امیرالمومنین تعهدهایی می آورد؛ اول تعهدش بیعت نکردن با معاویه ابن ابی سفیان است. عمروعاصی که با معاویه همدست میشود و با همین علی میجنگد یعنی به تعهدهای تشیع، به مسئولیتها و تکلیف هایی که این باور به انسان متوجه میکند پایبند نمیماند؛ شیعه نیست و این حرف درست است و چون درست است من روی سخن را باز به خودمان برمیگردانم میگویم با همین دلیل آیا من و شما میتوانیم معتقد باشیم و مطمئن که شیعه هستیم؟! مگر ما به تعهدهای شیعه بودن عاملیم؟! مگر ما پایبندیم؟! و سخن قرآن در اینباره روشن است و بی تردید و بی ابهام است. هم در تلاوت امروز این معنا هست هم در تلاوت فردا. صریحاً نفی میکند ایمان را از آن کسانی که به طور مطلق پایبند به تعهدات ایمانی خود نیستند. بنابراین ایمانی که در اسلام معتبر است، اینها از اصول اعتقادی اسلام وتشیع است. آن ایمانی که در اسلام معتبر است ایمان زاینده و تعهد آفرین است. آن ایمانی است که با تعهدهای عملی همراه باشد؛ اگر همراه نبود منتظر نتیجه هایش هم نباش! پندارهای بیهوده ی ناشی از راحت طلبی ضد این را به ما تلقین میکند. یک صفتی است در انسان، همیشه دنبال کارهای راحتتر میرود. حالت سهولت طلبی، سهل گرایی در انسان هست. بین دو کار اگر مخیّرش کنی هر کدام آسانتر است، هر کدام تلاش کمتری، مایه کمتری میبرد، آن را انسان انتخاب میکند. خاصیت آدم این است. معمولاً انسانها اینجوری اند. این به ما میگوید این صفت، این خصلت، این خصلت بشری این ویژگی، به ما میگوید راه آسانتر را بپذیر، راه کم خرجتر را، راه بی تلاشتر را، از طرفی ایمان مذهبی میگوید بهشتت از دست رفت! برای اینکه هم سهل گرایی به جای مانده باشد، هم بهشت از دست نرفته باشد؛ مجبوریم بنشینیم فرمول درست کنیم؛ فرمولهایی که میدهد رفتن آدم بیکاره تنبل را به بهشت! پای فرمولها می ایستیم جان هم میدهیم، آخرش هم نمیفهمیم! فقط وقتی به بهشت نرفتیم؛ میفهمیم که فرمولها غلط بود. امام سجاد(ص) در آن نیمه شب در مسجد مشغول عبادت کردن است. مشغول زار زدن است. آن مردی که طبق برداشت صحیح از زندگی اش، یکپارچه تلاش در راه به حکومت رسانیدن حق و حقیقت است؛ نیمه شب هم یکپارچه تلاش در راه عبودیت و خضوع در مقابل خدا است. اشک میریزد، گریه میکند، مناجات میکند ، بعد آن مرد خوش باور ساده دل میگوید پسر پیغمبر تو چرا؟! تو با آن پدر، با آن مادر، با آن جدّ، همه بندگان برگزیده خدا، گریه را برای ما بگذار! تو که فرزند پیغمبری، فرزند علی، فرزند حسین، فرزند فاطمه زهرا تو چرا گریه میکنی؟! آن وقت امام سجاد (ع) ضمن آنکه از این تز دفاع میکند، تز خضوع و خشوع و گریه وعبادت و دعا در مقابل پروردگار برای جلا دادن روح، برای برای هر چه بیشتر مصمّم شدن، برای هر چه بیشتر به خدا متّکی شدن و نه برای تخدیر شدن؛ ضمن اینکه این تز را تقویت میکند؛ این اشتباه را هم از ذهن این شیعه عامی بیرون می آورد که تو چه میگویی؟! بینداز دور صحبت پدر و مادر و جد را، که تو فرزند فلانی، " اَلجَنَّةُ لِلمُطیعین"، بهشت از آن فرمانبران است. این تز اسلامی و تز شیعی است در زمینه ایمان و عمل. سالیانی است و سالیان دراز، روی مغزها دارند کار میکنند تا بگویند اسلام منهای عمل، ایمان بدون عمل، در دل محبت و ایمان و باور و نه در عمل حرکت و تلاش و اثر، سالهاست دارند به ما، این را میخواهند بباورانند و قرآن همچنان ندایش بلند و زنده و شاداب است؛ آن کسانی که این کارها را ندارند که تلاوتش را یا امروز یا فردا خواهیم دید، مومن نیستند؛ ایمان ندارند. آن کسانی مومنند، آن کسانی با شمایند، آن کسانی مشمول لطف خدا و برادری مسلمانی هستند که در راه خدا طبق ایمان، متعهدانه حرکت کنند، تلاش کنند، کار کنند؛ این هم تز قرآن

جلسـه پنجم

تعهدات یک فرد مومن گاه گاهی و دلبخواهی نیست؛ اینجور نیست که آن کسی که میخواهد خود را مومن قلمداد بکند؛ هر جا که نفع و سود و بهره ی شخصی تجاوزکارانه ی خودش ایجاب کرد این مومن باشد؛ هرجا به نام ایمان و به تظاهر به عمل توانست بر خر مراد سوار شود؛ اسم از ایمان و عمل بیاورد، اما در آن مواردی که ایمان و عمل برای او سود شخصی، سود متجاوزانه و متعدیانه تولید نمیکند؛ از نام اسلام و نام ایمان و از عمل به تعهدهای ایمانی روی گردان باشد! اینجا ما این صفـت را که در قرآن به صـورتهای گوناگونی مورد تعـرّض قـرار گرفته است؛ به نفع طلبان نسبت دادیم؛ گفتیم نفـع طلبان اینجورند. همه ی مردم دنیا نفع طلبند؛ کی هست که طالب زیان خود باشد؟! منظـور ما از نفع طلبان آن کسانی است که برای نفـع شخص خود حاضرند منافع دنیایی را فدا کنند! نفع طلبان متجـاوز! سیره ی آنها این است که ایمان و عمل را تا آنجا میخواهند و دوست میدارند که به سود شـخص آنها است. با نام ایمـان و تظاهـر به عمل میتوانند به رهای، کامـی ببرند. اینگونه افراد از نظر اسلام مومن نیستند؛ آیه ی قرآن صریحاً اعلام میکند که اینها ایمان ندارند. در زمینه ی ایمان که یکی از اولی ترین مباحثی است که در سلسله ی شناخت فکری اسلام باید مطرح میشد و شد؛ به این نتیجه هم رسیدیم که اگر ایمان همراه با تعهد است، اگر ایمان بدون تعهد، بدون احساس مسئولیت، بدون انجام دادن تعهدها و به تعبیـر قرآن بدون عمل صالح، ایمان نیست و نتایج ایمان بر ایمان مجرد و خشک و ذهنی مترتب نمیگردد؛ علاوه بر این، این حقیقت دیگر هم باید مورد نظر باشد که تعهد، همیشگی و همگانی است.آن کسی که مومن است و میخواهد مومن بماند و از ثمرات مومن بودن بهره ببرد؛ در مقابل همه ی احکام خدا باید احساس تعهد کند و در همه جا باید احساس تعهد کند. آن کسی که معتقد است ایمان به خدا و ایمان به رسالت، تعهدی می آورد؛ آن تعهد این است که همگان باید بنده خدا بشوند و من تا آنجا که میتوانم همه را بنده خدا باید بسازم. ایمان به پیغمبر و شهادت به اینکه من مُقِرّ به رسالت پیامبرم، این تعهد را می آورد که دنبال پیامبر و در راه او حرکت بکنم؛ اگر من به این معنا مُقِرّ و معترفم، اگر این تعهد را قبول دارم، دیگر معنا ندارد که آن وقتی که مواجه میشوم با یک پدیده ی کوچک که بر خلاف مشی پیامبری است، بر خلاف راه پیامبر خداست؛ در مقابل آن رگهای گردنم را آنچنان پر کنم، مشتهایم را آنچنان گره کنم؛ واقعاً نمایش یک مسلمان، اما وقتی در مقابل، با یک پدیده ی بزرگتر ولی پردردسرتر که باز در خلاف مسیر و جهت نبوت و رسالت هست، اگر روبرو شدم، مسئولیتم را فراموش کنم! گفت " اَسَدٌ عَلَیَّ وَ فِی الحُروبِ نُعامَةٌ" با ضعفا شیری، با آدمهای بد، ولی کم بد، مثل شیر نر میغرّی اما با بدهای بزرگ، با بدهای بدآفرین اصلاً حالت ستیزه نداری "اَسَدٌ عَلَیَّ وَ فِی الحُروبِ نُعامَةٌ"؟! این یک شعر عربی است که به عنوان مَثل سائر به کار میرود. میگوید به ما که میرسند شیرند، در جنگها که با دشمنهای گردن کلفتِ شمشیر به دستِ مسلح، روبرو میشوند شترمرغند! شترمرغ با کسی جنگ دارد؟! شترمرغ چنگ و دندان دارد؟! موسمی نیست تعهد، گاهگاهی نیست تعهد، نسبت به زمانی، نه زمان دیگر نیست، نسبت به شخصی نه شخص دیگر نیست. تعهد همگانی و همه جایی و همیشگی است. قرآن کریم از یهود نام می آورد. آن کسانی که یکجا میگفتند باید برادران ما، منظورشان یهودیهاست؛ همچون عزیزانی محفوظ بمانند؛ آنجایی که پای منافع شخصیشان به کار می آمد؛ همین برادران را در جنگها میکشتند و اسیر میگرفتند و میفروختند و پولشان را میخوردند. قرآن در مقام توبیخ با بنی اسرائیل میفرماید " اَفَتومِنونَ بِبَعضِ الکِتاب وَ تَکفُرونَ بِبَعض" به بعضی از دین ایمان دارید، به آن جاهای بی دردسرِ راحتش مومنید و متعهد، به بعضی دیگر از دین بی ایمانید، بی عقیده اید؟! مگر میشود اینجور چیزی؟! مگر میتوان تفکیک قائل شد میان دو سخن و دو فرمان که هر دو از یک مبدأ و یک نقطه سرچشمه گرفته است؟! وعده هایی هم که برای ایمان و مومنین داده شده مال آن ایمان است نه مال این ایمان. اگر گفتند مومنین پیروزند آنچنان مومنینی را گفتند وپیروزند قطعاً. اگر گفتند دست خدا همراه مومنان است یعنی همراه آنچنان مومنانی است. اگر گفتند طبیعت با مومن همکاری و همراهی میکند با آنجور مومنی گفتند "وَ یَقولونَ ءامَنّا بِاا... وَ بِالرَّسول" میگویند ایمان آورده ایم به خدا و به پیامبر، "وَ اطَعنا" و فرمان برده ایم؛ این ادعاها را میکنند که ادعا کردنش آسان است اما " ثُمَّ یَتَوَلّی فَریقٌ مِنهُم مِن بَعدِ ذلِک" پس از این ادعا، گروهی از آنان رو برمیگردانند. وقتی که رو برگردانند، صحبت از کفار نیست، ها ! صحبت از مرتدّین نیست که یکهو قهر میکنند از عالم اسلام خارج میشوند، میروند، نه، صحبت از همین مومنین معمولی داخل جامعه هاست، جامعه های اسلامی! بعد درباره اینها میفرماید "وَ ما اولئِکَ بِالمومِنین" نیستند اینان مومنان، مومن نیستند. " اِنَّما کانَ قولَ المومِنین" اما مومنین چه جورند؟ مومنین اینجور نیستند. ببینید فرهنگ قرآنی این است،.. "اِنَّما کانَ قولَ المومِنین" همانا بود سخن مومنان، "اِذا دُعوا اِلَی اَ... وَ رَسولِه" چون فراخوانده شدند به سوی خدا و پیامبرش، "لِیَحکُمَ بَینَهُم" تا خدا و پیامبر، پیامبر میان آنان قضاوت بکند؛ سخنشان این بود " اَنْ یَقولو" که گفتند " سَمِعنا وَ اَطَعنا" شنیدیم و فرمان بردیم. اصطلاح سمع "اَوْ اَلقَی السَّمعَ وَ هُوَ شَهید" سمع و شنوایی در قرآن به معنای فهمیدن است، نه به معنای شنیدن با گوش، با این جارحه و عضو خاص، بلکه به معنای فهمیدن است. اینها میگویند ما فهمیدیم یعنی آگاهانه مومن شدیم. "سَمِعنا وَ اَطَعنا" پس از آنکه ایمان آوردیم، آگاهانه، آن وقت اطاعت هم ورزیدیم "وَ اولئِکَ هُمُ المُفلِحون" اینهایند به مطلوب دست یافتگان. فلاح یعنی موفقیت، پیروز شدن و به هدف و مقصود دست یافتن؛ البته معنای رستگاری یعنی رستن هم در بعضی از لغات آمده اما غالباً فلاح که برای مومنین میآید با همین معنایی که ما عرض کردیم که معنای معمولی لغت هست، متناسبتر است.

 وَ اولئِکَ هُمُ المُفلِحون" آنانند آن کسانی که به هدف و مقصود دست یافتند. "وَ مَنْ یُطِعِ اَللَّهَ وَ رَسُولَه" آن کسی که اطاعت کند خدا را و رسولش را "وَ یَخشَ الله" و از خدا بیم برد، "وَ یَتَّقْهِ" و از او پروا کند، "فَاولئِکَ هُمُ الفائِزُون" آنهایند به منظور و مقصود دست یافتگان، " فوز" هم به همین معنا است

جلســه ششم

خدای متعال برای مومن در مقابل ایمانش و در مقابل عمل شایسته اش و انجام تعهداتش، متقابلاً چه چیزی را تعهد میکند. انسانی که عادت به داد و ستد کرده است، با مبادله زندگی را گذرانیده است؛ دوست میدارد ببیند مبادله او با خدا به چه صورت است؟ او ایمان می آورد و بر اثر آن ایمان متعهد میشود، متقابلاً دوست میدارد بداند خدا چه تعهدی در مقابل او بر عهده میگیرد، چه مژده ای و چه نویدی به او میدهد؟ این یک مسئله ای است که از نظر مومن و از نظر کسی که میخواهد در وادی ایمان، ثابت قدم و راسخ و استوار باشد

ü     محتاج است به اینکه هدف و سرمنزل سعادت را بشناسد، بداند به کجا میخواهد برسد، بداند برای چه هدفی میخواهد تلاش بکند، نقطه اتمام و پایان راه را از آغاز ببیند و راه آن را بداند، علاوه بر اینکه هدف را میداند و میشناسد و میفهمد؛ بداند نیز که به سوی این هدف از کدام راه باید رفت تا رسید و زودتر رسید و تحقیقاً رسید.

ü     و اینکه پرده های جهل و غرور و پندار و هر آن چیزی که گوهرِ بینش و خِرَد او را در حجابی ظلمانی میپیچد و نیروی دیدن و فهمیدن را از او میگیرد، زایل گردد.

ü     و اینکه در راه طولانی اش بسوی سعادت، در این راهی که دارد طی میکند به طرف آن سرمنزل و پایان راه، از دغدغه ها و وسوسه های درونی، دقت کنید، که توان فرساتر از عاملهای بازدارنده برونی است؛ بِرَهَد.

ü     و اینکه تلاش خود را ثمربخش بداند. امیدوار باشد که این تلاش به جایی میرسد. آن کسانی که امیدوار نیستند، که تلاششان و حرکتشان به نتیجه ای منتهی خواهد شد، مسلّم به سرمنزل خوشبختی و رستگاری نمیرسند.

ü     و اینکه لغزشها و خطاهایش قابل جبران و مورد بخشایش باشد. این هم خیلی مهم است. اما اگر بداند که خطاهای او به شرط آنکه خودش در صدد جبران باشد، قابل جبران است. اشتباهات او مشروط بر اینکه خود او از آن اشتباهات پشیمان باشد، قابل صرفنظر شدن است. اگر اینها را بداند شوق او، امید او، نشاط او و شور او چند برابر خواهد شد.

ü     و اینکه در همه حال از دستاویز و تکیه گاهی مورد اطمینان برخوردار باشد؛ بداند همه جا، در تمام شرایط یک کمک کاری هست که میتواند از او استفاده کند.

ü     و اینکه در مواجهه با دشمن ها و دشمنی ها از نصرت و مدد خدا برخوردار گردد. این هم یک شرط دیگر سعادت و کامیابی است و خوشبختی.

ü     و اینکه بر جبهه ها و صفهای مخالف، برتری و رجحان داشته باشد. بداند که بالاخره برتری و رجحان، ارجحیت مال اوست.

ü     و اینکه بر دشمنانِ راه و هدفش که مانع و خنثی کننده تلاش اویند پیروز گردد. آدم همه تلاشها را بکند، بعد هم شکست بخورد؟! اینکه به سعادت نمیرسد. پس از عناصر و عوامل سعادت انسانی، فردی، اجتماعی و گروهی، این است که در مواجهه با دشمن ها، بالاخره بر آنها پیروز بشود.

ü     و اینکه عاقبت از همه سختی ها و فشارها و بندها و حصارها، رسته و به مقصود و منظور خود نائل گردد، برسد به آن سرمنزل.

ü     و اینکه در همه حال در راه و در منزل، هم در راه هدف، هم در خود سرمنزل هدف، از ذخیره هایی که برای آدمی در این جهان مهیا گشته، بهرهمند و برخوردار گردد.

اینها شرایط سعادت، برای سعادتمند بودن یک انسان، برای خوشبخت شدن یک انسان یا یک جامعه، اینها لازم است

جلسه هفتم

اطمینان یعنی حالت طمأنینه ی دل، حالت آرامش روح و قلب، یعنی چه آرامـش؟ به چه معنا آرامـش در اینجا مورد نظر ماست؟ آیا به این معنا که روح ما هیچـگونه تحرکی و تلاشی نداشته باشد؟! آرامش به این معنا که دل ما در حالت نیمه خواب و نیمه بیهوشی باشد ؟! نه، بلکه آرامش در مقابل دغدغـه و اضطـراب، آرامـش و اطمینان در مقابل تشـویش.

حالا یک راهرویی را در نظر بگیرید؛ که بالاخره ریسک کرده به قول امروزی ها، پا در این راه گذاشته، دارد حرکت میکند و میرود، اما آیا این انگیزه ها تمام شدند؟ آیا اینی که در این راه دارد حرکت میکند، آن مزاحم هایی که نمیگذاشتند وارد این راه بشود؛ از میان رفتند؟ نه، از میان نرفتند. درست توجه کنید، این مزاحم ها اول هم نمیگذاشتند وارد این راه دور و دراز بشود. حالا هم که وارد این راه شده است، نمیگذارند آسوده و آرام این راه را طی کند. هر یک قدم که میرود مثل یک خاری، مثل یک قلابی، مثل یک زنجیری پای او را، دامن لباس او را، دست او را میگیرند و میکشند و از پیمودن راه او را باز میدارند! یک انسان هم هست وقتی که وارد شد، وقتی به این راه رسید، برای خود یک انگیزهای، یک عامل توجهی به وجود می آورد که او را از تمام این انگیزه های کوچک غافل میکند. یک جاذبه و کششی دل او را میکشاند که این جاذبه های کوچک، جاذبه فرزند، جاذبه زن، جاذبه زندگی، جاذبه پول، جاذبه مقام، جاذبه جان، در مقابل آن جاذبه بزرگتر پوچ اند، هیچ اند، نابودند؛ موثر نیستند! ده ها آهـنربا یک جسم کوچک را به این طرف و آن طرف جذب میکنند؛ اما یک آهـنربای قویتر وقتی پیدا شد؛ آنچنان جاذبه اش این آهن کوچک را، این براده را میکشد به طرف خود که آهنرباهای دیگر اصلاً اثرشان خنثی است! این آدم وقتی که با این جاذبه قوی، با این روحیه قوی وارد راهی شد و مشغول پیمودن آن راه شد؛ دیگر جاذبه زن و فرزند و چیزهای دیگر و زیباییها و راحتیها و خوشیها و لذتها و عیش و نوشها در او اثری نمیگذارند. این آدم، آدم کی است؟ آدم مطمئن، "یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ اِرْجِعِی إِلَى رَبِّکَ راضِیَةً مَرْضِیَّةً" آن کسی میتواند راه خدا را تا آخر بپیماید، به سرمنزل و هدف منظور و مقصود نائل آید که مطمئن باشد؛ حالت اطمینان و سکون در او باشد. اطمینان به این معناست. یعنی جاذبه ای او را بکشاند، جاذبه ایمان، جاذبه علاقه به خدا، جاذبه علاقه به هدف، آنچنان او را مجذوب کند و به سوی خود بکشاند که همه ی جاذبه های دیگر برای او هیچ و پوچ و مسخره بیایند! هیچ و پوچ و مسخره! پس اطمینان یعنی چه؟ خلاصه کلام این شد که اطمینان یعنی طمأنینه روح انسـان، آرامش دل انسـان، دل آرام باشد. یعنی چه آرام باشد؟ نه اینکه بی تحرک باشد، نه اینکه پیش نرود و پیشـرفت نداشته باشد، یعنی جاذبه های گوناگون او را به این سـو و آن سـو نکشاند، اسباب زحمت او نشود، عشـقها و مهـرها و هواها و هـوسها هر کدامی در او حکومت نکند؛ بلکه بر اثر سنگینی بار ایمان، آرام و مطمئن اما با سـرعت هر چه تمامتر به سوی مقصـود انسانیت، مقصود خلقـت حرکت کند. این است معنای اطمینان. " ثُمَّ أَنْزَلَ ا... سَکِینَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ" خدا سکینه و آرامش خود را بر دل پیغمبر در آن موقعیت حساس فرود آورد و چند مورد دیگر هست. و مومن دارای سکینه است، پس سکینه، آرامش، سکون نفس، باز به معنای عدم تحرک و خواب رفتن و غافل شدن نیست. و کلمه آخر امن، البته پیداست که اینجا مراد، امن روحی است نه امن اجتماعی. این امن یعنی امن روحی، نداشتن تزلزل، نداشتن اضطراب، نداشتن بیم، هراسمند و هراسناک نبودن، این سه جمله است.

ثمربخش بودن، یعنی چه؟ ثمربخش بودن. یکی از چیزهایی که راهرو راه هدف و مقصود اگر داشته باشد بهتر میتواند حرکت کند و بیشتر احتمال رسیدنش هست، اگر نداشته باشد کندتر حرکت میکند و احتمال نرسیدنش هم زیاد است؛ این است که کار خودش را ثمربخش ببینید یا نبیند. اگر ثمربخش دانست این راه را، حرکت خود و کار خود و گام خود را، احساس کرد که این از بین نمیرود، عملش ضایع نمیشود، بر این حرکت، بر این گام یک اثری مترتب میشود، هر حرکت او یک موجی را ایجاد میکند که او را بیشتر به منزل میرساند؛ اگر این را معتقد بود، سریعتر پیش میرود، بهتر کار میکند، خستگی اش کمتر است، راحتتر حرکت میکند. اگر این را معتقد نبود واویلا ! مومن اینجور است، مومن کار خودش را ثمربخش میداند و قرآن به او این را آموخته است.

 

جلسه هشتم

توحید از نظر قرآن اولاً یعنی چه؟ ثانیاً به معنای چه تعهدی و چه عملی در زندگی است؛ ایمـان به هر فکری و به هر اصلی از افکار اصول دینی، اولاً، آگاهانه باشد؛ از روی فهم و شعور و آگاهی باشد؛ نه کورکورانه. ثانیاً ایمان همراه باشد با تعهد. آنچه که ما باید به او ایمان پیدا بکنیم، حتماً آن چیزی است که در زندگی ما، در عمل ما، چه عمل فردی و چه عمل اجتماعی، چه مربوط به شخص خود، چه مربوط به جامعه خود، چه مربوط به بشریت و چه مربوط به آینده تاریخ، حتماً یک تعهدی را بر دوش ما میگذاردتوحیدآگاهی و دانستنی است که به دنبال این دانستن، تکلیف ها، وظیفه ها، مسئولیتها به انسان متوجه میشود. اولاً توحید را در جهانبینی اسلام مورد نظر قرار داده اسلام معتقد است که همه این مجموعه ای که نامش جهان است؛ از بالا تا پایین، از موجودات ناچیز و حقیر، تا موجودات بزرگ و چشمگیر، از پست ترین جاندار یا بیجان تا شریفترین و پرقدرتترین موجودات جاندار و دارای خِرَد یعنی انسان، همه و همه، همه جای این عالم، بنده، برده، آفریده و وابسته به یک قدرت بسـیار عظیم است. ماورای این ظاهـری که من و شما میبینیم، ماورای آنچه که عینک تیـزبین دانش تجربی میتواند به آن برسد، ماورای همه پدیده های قابل حس و قابل لمس، یک حقیقتی هست از همه حقیقتها برتر، والاتر، شریفتر، عزیزتر و همه این پدیده های عالم ساخته و پرداخته و درست شده دست قدرت اوست. به آن قدرت بالاتر نامی میدهیم، اسمش خداست.. آن خدایی که بالاتر از جهان و جهانیان است. آن دست قدرتی که همه موجودات عالم را او میگرداند. او ساخته و او دم به دم آنها را پاینده داشته. این دست قدرتمند که ، نامش خداست، به تمام صفات نیک و نیکی آفرین به طور اصیل، به طور ذاتی متصف میباشد. ولی دارای دانش است، دارای قدرت است، دارای حیات است، دارای اراده و تصمیم است و هر آنچه که از این صفات سرچشمه و مایه میگیرد. زندگی او از کسی گرفته نشده است. دانش او از کسی یا جایی اخذ و کسب نشده است و از این قبیل. او صاحب اختیار عالم است. عالمیان چه کسانی هستند؟ ذرات عالم در مقابل او چه هستند؟ آیا ذرات عالم وقتی که ساخته و پرداخته او شدند؛ مثل فرزندی که از مادر جدا میشود، دیگر جدا شدند؟ نه اینطور نیست اینها در هر لحظه برای ماندن و بودن محتاج او هستند و محتاج قدرت او، و اراده او. و همه بندگان اویند. توحید یعنی جهان دارای یک آفریننده و سازنده و به تعبیری دارای یک روح پاک و لطیف است. جهان پدید آورنده ای دارد و همه اجزای این عالم بندگان و بردگان و موجودات تحت اختیار آن خدا و آن پدیدآورنده محسوب میشود. به آیات قرآن مراجعه میکنیم؛

اِله یعنی هر آن موجودی که انسان در مقابل او به صورت تقدیس، به صورت تعظیم و تکریم خضوع میکند، اختیار خودش را دست او میدهد، سررشته زندگیش را به او میسپارد، او را دست باز و مطلقا عنان در زندگی خود قرار میدهد. به این در اصطلاح قرآنی میگویند « اِله». آن کسانی که هوای نفس را سررشتـه دار زندگی خود میکنند « اِله»شان هوای نفسشان است. «ا...ُ لا اِلهَ اِلّا هُوَ» خصوصیات این « ا...»، این « اِله» یکتا و یگانه چیست؟

یک مرکز قدرت، یک کانون دانش وحیات و نیرو به نام خداست و در طرف مقابل، تمام پدیده ها. رو به آن قدرت عظیم و جلیل با حال مسکنت، با حال عبودیت، با حال بندگی، همه و همه، فرقی هم بین پدیدههای عالم از جهت عبودیت در مقابل آن مرکز قدرت نیست

 

جلسـه نهـم

توحید اسلامی، الهامی است در زمینه حکومت، در زمینه روابط اجتماعی، در زمینه سیر جامعه، در زمینه هدف های جامعه، در زمینه تکالیف مردم، در زمینه مسئولیتهایی که انسانها در مقابل خدا، در مقابل یکدیگر، در مقابل یک جامعه، و در مقابل پدیده های دیگر عالم دارا هستند؛ توحید این است. توحید اسلامی همان " الفی" است که بعدش " ب" می آید و " پ" می آید و " ت" می آید؛ تا ی" می آید. این جور نیست که بگویی خدا یک است و دو نیست و تمام  معناش این است که در تمام منطقه وجود خودت شخصاً و جامعه ات عموماً جز خدا کسی حق فرمانروایی ندارد. تمام آنچه در اختیار داری، از ثروت تو و همه انسانهای دیگر، مال خداست. شما عاریتداران و ودیعه دارانی بیش نیستید.. اگر چنانچه قائل به توحید باشی؛ در جامعه اختلاف طبقاتی و تبعیض معنا ندارد دیگر. اصلاً معنی ندارد. آن جامعه ای که سری و تهی دارد، بالایی و پایینی دارد، آن جامعه جامعه توحیدی نیست. توحید میگوید که «کُلُکُم مِن آدَم وَ آدَمُ مِن تُراب» « همه فرزندان آدمند و آدم از خاک است.» نزدیکی شما به خدا و رجحان شما، به تقواست و بس. هرکسی بیشتر مراقب فرمان خدا باشد؛ او بالاتر است و الا در یک جامعه ای که هزاران موجب برای تبعیض وجود دارد؛ در جامعه ای که برخورداری های مردم به شدت با یکدیگر متفاوت است و آن برخوردار حق خود میداند. در جامعه ای که بندگان خدا همه در یک تراز نیستند و بعضی باز، بنده بعضی دیگر هستند؛ در این جامعه توحید نیست. وقتی توحید به یک جامعه آمد؛ همه بندگان در یک تراز قرار میگیرند همه میشوند بنده خدا. بندگی خدا به معنای آزادی از بندگی غیرخداست. اصلاً با هم دیگر نمی سازند. معنی ندارد که کسی بنده خدا هم باشد؛ بنده غیرخدا هم باشد! بندگی خدا یعنی آزادی از عبودیت و بندگی هرچه غیرخدا و هرکس غیرخداست. بنده خدا بودن یعنی آزاد بودن، یعنی آگاه بودن، یعنی به سوی کمال رفتن، یعنی از وسایل کمال هر اندازه بخواهی استفاده کردن و بهره مند شدن. وقتی که انسان مسلمان شد، برای او همه چیز، همه چیز برای او مقدمه است، وسیله است. برای چی؟ وسیله چی؟ وسیله رسیدن به یک جهانی پهناور. نمیگویم جهان بعد از مرگ. جهان فکر و بینش و دید خود انسان، که به وسعت خدا، وسیع و گسترده است. همه چیز برای انسان وسیله هستند، از برای این که انسان بتواند رضای خدا را به دست بیاورد. زندگی دنیا، پول دنیا، آسایش دنیا، محبت های دنیا برایش ارزش و اصالت ندارد. آن وقتی برایش ارزش پیدا میکند که در راه خدا باشد، فی سبیل ا.... اما اگر چنانچه این محبت، این مال، این مقام، این زندگی، این فرزند، این آبرو، این حیثیت، در راه خدا و در راه وظیفه نبود و قرار نگرفت؛ برایش هیچ قیمتی و ارزشی ندارد. دنیا و آخرت به هم دوخته است، در طرز فکر اسلامی و برای یک مسلمان، دنیا آخری ندارد. به نظر آن شخصی که بنده بندگان و برده موجودات ناقص است؛ دنیا محدود است. اما برای این دنیا وسیع، مرگ یک دریچه ایست که از این دریچه وقتی نگاه میکنی، آن طرف باغ ها و بوستان ها و دنیاها و گیتی ها و جهان هاست. لذا میبینی که فوقش این است که به این دریچه برسد و از این دریچه بگذرد. مهم نیست. مرگ برایش مسئله ای نیست. اینها جلوه هایی و گوشه هایی از توحید است

 

جلسـه دهـم

تعهدی که توحید به فرد موحد یا به جامعه موحد میدهد از حد فرمانهای شخصی و تکالیف فردی بالاتراست؟تعهـدی که توحیـد به یک جامعـه موحد میدهد شامل مهمترین، کلی ترین، بزرگترین، اولی ترین، اساسی ترین، مسائل یک جامعه است، مثل چی؟ مثل حکومت، مثل اقتصاد، مثل روابط بین الملل، مثل روابط افراد با یکدیگر که اینها مهمترین حقوق اساسی است از برای اداره و زندگی یک جامعه. ما معتقدیم که تعهد توحید و مسئولیتی که بار دوش موحد میشود، مسـئولیتی است در حد تکالیـف اساسـی و حقـوق اساسی یک جامعه. در یک کلمه قیافه و اندام جامعه توحیدی با قیافه و اندام جامعه غیرتوحیدی متفاوت است. این جور نیست که اگر در یک جامعه توحیدی یک قانونی اجرا میشود آن قانون یا ده تا مثل آن قانون در یک جامعه غیرتوحیدی اجرا شد، آن هم توحیدی است؛ نه. قواره جامعه توحیدی، شکل قرار گرفتن اجزای این جامعه، اندام عمومی اجتماعی که بر اساس توحید و یکتاپرستی و یکتاگرایی است، با غیر این چنین جامعه ای به کلی متفاوت است.قطعنامه توحیدی چه موادی دارد؟ همان طوری که بعد از مذاکرات گوناگونی بین دو گروه، دو جبهه، دو آدم، قراردادهایی لازم الاجرا به صورت قطعنامه ای صادر میشود؛ موحدین عالم هم از طرف پروردگارشان، از طرف خدای توحید ملزمند که این قطعنامه را مورد عمل و اجرا قرار بدهند. اولین ماده این قطعـنامه انسانها حق ندارند هیچ کس و هیچ چیز جز خدا را عبودیت و اطاعت کنند. این اصل اول از قطعنامه توحیدی، البته هیچ کس و هیچ چیز دایره اش خیلی وسیع است. ببینید عبودیت و اطاعت کجاها صدق میکند ، اطاعت از آن مرکزی که آن مرکز از مرکز قدرت پروردگار الهام نگرفته باشد؛ این درحد شرک است یا خود شرک است، برای خاطر اینکه ولو مردمی که این کار را انجام میدهند و مبتلای به این درد، به این بلا، به این نابسامانی بزرگ اجتماعی هستند؛ درکارهای شخصی خودشان آدمهای مرتب و منظمی باشند؛ با پروا، پرهیزکار، مراقب، اما این بلای بزرگ موجب میشود که خدای متعال نظر لطف و رحمت را از این امت برگیرد، آنان را معذب، معقّب و مبتلای به نقمت خود قرار میدهد. این حدیث است. برای خاطر این است که اطاعت غیر خدا، عبودیت غیر خدا، منافی است با آن هدفی که خدا انسان را برای آن هدف آفرید. منافی است با تکامل و تعالی انسان. منافی است با آزادی و وارستگی انسان، آن آزادگی و وارستگی که مقدمه اوج گیری انسان است، که اگر آن آزادیها نباشد؛ اسارتها به جای آزادی، پاگیر و دامنگیر انسان باشد؛ انسان نمیتواند به آن پرواز موردنظر نائل بیاید. نمیتواند آن اوجی را که خدا برای او معین کرده است بگیرد. نمیتواند رشد کند. نمیتواند به تکامل برسد. مثل گیاهی که رویش سرپوشی گذاشته باشند، مثل گیاهی که به پایین ساقه اش یک سیم محکمی بسته باشند، مثل گیاهی که دهها وسایل منع از رویـش را در اطرافـش به وجود آورده باشند، این گیاه نمیتواند رشـد کند. وقتی رشـد نکرد میـوه نمیدهد. وقتی که میـوه نداد بودنش چه فایـده دارد؟! آمدنش چه اثـری دارد؟! پـس چرا آمد؟! چرا ظاهـر شد؟! جز برای این بود که بنا بود میـوه بدهد؟! اطاعت غیـرخـدا یک چنیـن آفتـی است بر انسـان و عبودیـت غیـرخـدا.

 

جلسـه یازدهم

معنای عبادت خیلی ساده است؛. اطاعت از کسی بصورت مستقل و بیقید و شرط عبادت او هست. اگر کسی را، یک انسانی یا یک جامعه انسانی بیقید و شرط اطاعت کند، فرمان او را در زندگی خود، در جسم و جان خود، در عمل خود مُتبع بشمارد، او را عبادت کرده. " اِتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَ رُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ الْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیَمَ وَ مَا أُمِرُوا إِلَّا لِیَعْبُدُوالله إِلَهًا وَاحِدًا" معنای آیه این است که مسیحیان و یهودیان احبار و رهبان خود را، عالمان و زاهدان خود را، پروردگاران و خدایان خود گرفتند و مسیح بن مریم را؛ در حالی که خدای متعال فرمان داده بود به آنان که جز خدای واحد کسی را عبادت نکنند. این آیه وقتی به گوش عدی بن حاتم رسید رو کرد، گفت: ای پیامبر خدا، این حرف درست نیست! ما کِی احبار و رهبانمان برایمان خدا و رب محسوب شدند! کِی آنها را عبادت کردیم؟! اعتراض کرد به پیغمبر و به آیه قرآن، چرا؟ چون در ذهنش از عبادت همان معنایی بود که در ذهن شما الآن هست. آقا دارند عبادت میکنند؛ یعنی نیایش، یعنی حالتی توأم  با تقدیس، یا قلبی است، یا قلبی و زبانی است، یا قلبی و زبانی و بدنی است مثل نماز خواندن ،پیغمبر اکرم  در جواب این تصور عدی بن حاتم پاسخ داد بله، در مقابل آنها سجده نکردید لکن آنچه آنها گفتند بیقید و شرط پذیرفتید. بنا بر فرهنگ قرآنی عبادت از یک موجود غیرخدایی، میخواهد این موجود یک قدرت سیاسی باشد، میخواهد یک قدرت مذهبی باشد، میخواهد یک عامل درونی باشد مثل نفس انسان، تمایلات نفسانی و شهوانی او، میخواهد یک موجودی باشد خارج از وجود انسان اما نه یک قدرت متمرکز سیاسی یا دینی؛ در مقابل یک زن، در مقابل یک نفر آدمی که برای او انسان یک احترام  بیجایی قائل است، در مقابل یک دوست، عبادت کردن در مقابل اینها یعنی اطاعت کردن اینها، هر کسی که اطاعت کند از کسی یا از چیزی، عبادت او را کرده است. از جمله چیزهایی که اگر پیروی او را کردی عبادت او را کردی ، انبیای عظام  الهی، تا مردم  را موحّد کنند؛ موحّد کردن یعنی چه؟ یعنی زنجیر اطاعت غیر خدا را از دست و گردن آنها باز کنند تا بار سنگین را از دوش آنان برگیرد و غل هایی که بر آنان بسته است از آنان باز کند. این هم هدف انبیاء. و توحید وقتی که با این دیدگاه نگاه میشود؛ وقتی با این نظر شما توحید را نگاه میکنید، میبینید یک فکری است، یک اصلی است، اصلاً برای زندگی، مربوط به نظام  اجتماعی، مربوط به جهت گیری انسانها در همه حال، مربوط به کیفیت زندگی کردن جامعه های بشری است؛ ببینید چقدر این توحید تفاوت دارد

 

جلسه دوازدهم

توحید را در صورتی که ما به عنوان یک عقیده عمل خیز و تعهدانگیز بدانیم؛ ناگزیر یک سلسله الزام ها و تعهدها را این عقیده بر دوش ما می نهد. و گفتیم که باید این الزام ها و تعهدها را بفهمیم و البته این تعهدها مخصوص زندگی فردی انسانها هم نیست. بلکه تکیه بیشتر این تعهدات روی زندگی اجتماعی است. روی نظام اجتماعی و شکل جامعه است. یعنی توحید وقتی در جامعه ای وارد شد؛ اول کاری که میکند، بنای آن جامعه را با شکلی که متناسب با این عقیده هست؛ انجام میدهد. بعد از اینکه این کار انجام گرفت؛ آن وقت نوبت میرسد به اینکه یک انسان موحّد چه تکالیفی دارد به عنوان یک فرد. به هر صورت، این تعهدات را باید شناخت و دانست. ما تعبیر کردیم از مجموعه این تعهدات به قطعنامه توحید. گفتیم توحید یک قطعنامه ای به ما میدهد، یک مجموعه قرارداد و الزام را روی دست ما میگذارد. ما برای اینکه بتوانیم موحّد زندگی کنیم؛ لازم است که این تعهدات را فعلاً بدانیم. اولی از این تعهدات، عبارت بود از اینکه عبودیت و اطاعت منحصراً از آن خداست. این اول تعهد توحید است.. امروز دومین تعهدی که توحید بر دوش موحّد میگذارد، جامعه موحّد، فرد موحّد، دنیای موحّد با این عنوان مشخص میتوان کرد، این دومین ماده و دومین تعهد را که اینجا نوشتیم، " توحید و نفی طبقات اجتماعی".

اختلاف طبقاتی یعنی اینکه انسانهایی که در این جامعـه زندگی میکنند؛ اینها همه مثل هم نیستند! یک عده محکومند به اینکه محـرومیت بکشند، رنـج ببرند، خدمـت گروه های دیگر را بکنند، و باید از این محـرومیت و رنـج، گِلِه ای هم نداشته باشند! یک عده هم بایستی برخوردار باشند، بهـره مند باشند، لذت و عیـش زندگی مال آنها باشد، از همه مزایا آنها بتوانند استفاده بکنند و اشکالی هم نداشته باشد!

در برابر عده ای امکانات، بینهایت، در برابر گروه زیادی امکانات صفر! عده ای ثروت تمام عالَم را به نفع خودشان استثمارمیکنند؛ عده ای دسترنج خودشان را هم اجازه ندارند تنها بخورند! اختلاف طبقاتی به این معنا هم صدق میکند و این در دنیا امروز هست اسلام همه اینها را نفی کرد. بنده خدا بودن، اولین تاثیری که میبخشد این است که دو گروه در اجتماع به وجود می آیند. وقتی ما یک خدایی هستیم، معنایش این است که، مردم جامعه همه یک صف اند، یک گروهند، یک طبقه اند، برادر و در کنار هم اند. هیچکس در آفرینش، از مزیّتی که منشأ برخورداریهای حقـوقی باشد؛ بهـرهمند نیست! این را هم دقت کنید. نه اینکه از مزیّتی برخوردار نیست، چرا، ممکن است انسان هایی بر اثر شـرایطی یک استعـداد خاصی پیدا کنند، خب یک مزیّتی شد. یک نفر ممکن است از لحاظ شرایط خلقتی جوری به وجود آمده باشد که نابغـه باشد. ممکن است کسی از پدر و مادری تولید شده که بااستعـداد است، یکی کم استعدادتر است. یکی نیـرومندتر است، یکی ضعیـفتر و لاغـرتر است. پس این اختلافات هست؛ اما این اختلافات منشـأ اختلاف حقوقـی نیس

 

جلسه سیزدهم

تعهدی که توحید بر روی دوش موحّد میگذارد؛ بزرگترین تعهدها، سنگین ترین تعهدها، موثرترین تعهدها در میان عقاید اسلامی و دینی محسوب میشود. تعهد توحید از طرف یک موحّد، در حقیقت خلاصه میشود در تعهد سازندگی یک دنیای توحیدی. تعهد توحید از نظر موحّد و برای موحّد، عبارت است از تعهدِ زدودن تمام آثار شرک. اینها تعهدات توحید است. مغز مشرک و دل مشرک را مغز موحّد و دل موحّد قرار دادن. پس این یک ایمانی است، آگاهانه است، همراه با تعهد است، تعهدش از تعهد همه مبانی اعتقادی مذهبی و غیرمذهبی، سنگینتر است و قاطع تر و جامع تر و شامل تر، این توحید است. اگر ایمان توحیدی به این معناست؛ و یک ایمان صحیـح واقعـی است؛ جا دارد که ما بررسی کنیم؛ ببینیم تاثیر این ایمـان، تاثیر این عقیـده عمل زا، در روان معتقد چه خواهد بود و چه باید باشد؟ فایده این2 بحث دو چیز است. یکی این است که ما با توحید یک قدری بیشتر آشنا میشویم. میفهمیم که توحید به معنای چه آموزش روحی و روانی است. فایده دوم این است که خودمان را میشناسیم که موحّدیم یا موحّد نیستیم؟ محکی است برای شناختن مایه توحید در دل خویشتن. خلاصه میشود تاثیر روانی توحید در چند جمله. انسان موحّد از جمله تاثیراتی که روح او از ناحیه و قِبَل توحید میبرد، یکی این است. دارای وسعت افق دید میشود. از تنگ نظری ها، از کوته بینی  ها، موحّد آسوده و راحت است. آدم موحّد نمیگوید من در این میدان شکست خوردم یا جبهه ما در این زمینه عقب نشست و کار به زیان ما تمام شد! او نزدیک بین اینقدر نیست. او میداند که فکر توحیـدی به قلمـرو عمـر، به درازای عمـر بشـر، دارای قلمرو است. آدم موحّد در مقابل خود وقتی نگاه میکند؛ در کنار نیازهای مادی، دهها نیاز، صدها نیاز، از عظیمترین و عزیزترین نیازهای انسان را میبیند. تمام ذهنش و فکرش و حواسش، منحصر و متوقف نیست در نیازهای پسـت و حقیـر و کوچک! موحّد برای دنیا آخری قائل نیست. برای خاطر اینکه آخر دنیا را متصـل به آخـرت میبیند. آخرت را با دنیا، سر و ته یک تومـار میداند. مرگ را دیـوار زندگی نمیداند! پایان این راه فرض نمیکند. بلکه دریچـه ای و مَمَرّی و معبری میداند به سوی دنیایی وسیـعتر. اینها خواص توحید است. یک آدم غیرموحّد، هرچه فداکار، هرچه مجذوب ایده های شریف انسانی، همه چیز برایش دم مرگ پایان یافته است! در حالی که موحّد، دم مرگ برای او آغاز یک زندگی وسیعتر و یک محیط جالبتر و دلپذیرتر است! از جمله تاثیرات توحید در روان یک موحّد، این است که ریشه ترس را در او میخشکاند. کسی که موحّد بود؛ کسی که اعتقاد به قدرت پروردگار داشت؛ ترس در او از بین میرود. و بنده وقتی نگاه میکنم، تأمل میکنم، محاسبه میکنم، میبینم ترس است، بیم و هراس است که دنیا را و آخرت را از دارندگانش سلب میکند! ترس از فقـر موجب میشود انسان انفاق نکند! ترس از مبتلا شدن و دچار شدن به ناراحتی ها موجب میشود که انسان تن به جنایتها و فاجعه ها و ذلت ها و خواری ها بدهد! ترس از اینکه نتواند انسان دو روز دیگر بیشتر توی این عالَم زندگی کند و چه زندگی ای! چگونه زندگیای! ترس از، از دست دادن همین زندگی پسـت که معلوم نیست دو روز بشود، سه روز بشود، سند رسـمی که ندارم تا فلان سال تا فلان تاریخ شما زنده خواهید بود! ترس از، از دست دادن یک چنین زندگی بی اعتباری؛ موجب میشود که انسان، به زندگی ها خاتمه بدهد! زندگیِ، اجتماعی را تلخ کند! یا از بین ببرد! ترس! طمعها برمیگردد به ترس! و ترس ها ریشه بدبختی ها در زندگی انسانهاست! شما در طول تاریخ نگاه کنید تا ببینید که چه چیزهایی موجب شد که طرفداران حق در اقلیت قرار بگیرند؛ آنجا که در اقلیت قرار گرفتند. چه چیزهایی موجب شد که مردمی که حق را شناخته بودند؛ دنبال حق نروند؛ آنجا که مردم حق شناسی دنبال حق نرفتند! چه کسی نمیشناخت یزید بن معاویه را؟! چه کسی نمیشناخت عبدالملک مروان را؟! دودمان بنی امیه را چه کسانی بودند که ندانند، نشناسند، نیازموده باشند، تجربه نکرده باشند، سخن قرآن را و سخن پیامبر را، و واقعیت تاریخـی محکوم کننده نسبت به آنها را نفهمیده باشند، لمس نکرده باشند؟ همه میدانستند! جز ترس! علت اینکه میرفتند تسلیم میشدند، علت اینکه همکاری میکردند، علت اینکه مزدور میشدند، علت اینکه در مقام مزدوری، خودشیرینی هم میکردند! خوش رقصی هم میکردند؛ این نبود جز ترسها. و این ترس از طبقات پایین مردم بگیر تا طبقات عالیه! تا چهره های معروف! تا آنهایی که مردم نسبت به آنها امیدها داشتند؛ همه را فرا گرفت! مهمترین تاثیر روانی توحید بر روی یک انسان این است که در راه خدا، در راه تکلیف، در راه آنچه که هدف وجود خود تشخیص میدهد، از دشمنان این راه نهراسد! نمیگویم ضعف اعصاب نداشته باشد، گاهی اضطراب پیدا نکند! نه، ترس فعال نداشته باشد، بیم فعال نداشته باشد، ترس و بیمی که او را از پیمودن راه خدا باز بدارد، در وجود او نباشد. این ترسها، این بیم  ها، این هراس هایی که جلوگیر فضیلت هاست، زمینه بسیار خوب رشد نامردمی هاست، رشد جنایت ها و فاجعه هاست؛ این ترسها و بیم ها را باید کنار بگذارد.

 

جلسه چهاردهم

نبوت یکی از اصول همه ادیان است. اگر بشود به این گفت اصلی از اصول دین، به این معناست که اصل بودنش را کسی انکار بکند؛ اصلاً دین بدون اعتقاد به نبوت معنایی ندارد! دین یعنی آن برنامه ای، آن مسلکی، آن مکتبی، آئینی که به وسیله پیام آوری، از طرف خدای متعال رسیده. پس پیام آور و از سوی خدا آمدن، این جزء عناصر ذاتی دین است. اصلاً قوام دین به این است. چرا باید پیامبری باشد؟ چرا باید کسی از سوی پروردگار کمر به هدایت انسان ببندد؟ مگر خود انسان نمیتواند؟! مگر دانش بشری و اندیشه انسانی کافی نیست؟! پیغمبر چرا؟! پیام آوری میان غیب و شهود چرا؟!  یک کلمه است، و آن یک کلمه این است که حواس انسان، غرائز انسان و خرد انسان، برای راهبری و دستگیری انسان، کم اند. یک سلسله موجودات با حواسشان ممکن است اداره شوند. بعضی از حیوانات فقط از حواس خودشان مایه میگیرند، حواس ظاهری. حیوانات بیشترشان برای هدایت شدن از غرائز مدد میگیرند. یعنی زنبور عسل، غریزه اش به او میگوید برو روی گل بنشین و گل خوشبو، و از عطر او، و از جوهر او بِمَک. بعد برو توی خانه و کندو، خانه ها را به آن صورت شش گوشه و مسدّس بساز و آنجا با ترکیباتی وارد خانه شوید و خارج شوید و ملک های و انباری و پاسبانانی! و خلاصه یک تمدن زنبوری داشته باشید! انسان هم از غریزه استفاده میکند اما کم. اولی که شما به دنیا آمدید؛ حکم شما بلانسبت حکم یکی از همین حیوانات بود. با غریزه، با کشش فطرت و طبیعت بود که توانستید، مخزن غذای خود را در سینه مادرتان پیدا کنید. کسی به شما مکیدن را یاد نداده بود. یک جایی دستور عملی و سمعی و بصری اش را یاد نگرفته بودید. این غریزه شما بود. هرچه که شما از مرحله کودکی بالا آمدید، تدریجاً این ابزار،این سلاح که نامش غریزه است؛ ضعیف شد، بی اثر شد، کم فایده شد. چیزی پراثرتر، قویتر، نیرومندتر، به نام عقل و خرد انسان، جای او را گرفت و شما شدید خردمند! اما آیا این خرد، این اندیشه انسانی، کفایت میکند که شما را هدایت کند و به سرمنزل سعادت برساند؟ عقل بشر برای هدایت او بسنده هست؟ خودِ خرد اگر باز باشد، اگر فکر کند، اگر تعصّب نورزد، اگر بدون غرض بخواهد قضاوت کند؛ خواهد گفت نه من صلاحیت ندارم انسانیت را مستقلاً هدایت کنم! دلیل میخواهید؟ دو جور دلیل داریم. یک دلیل آن است که عقل بشر محدود است، بینهایت نیست؛ در حالیکه نیازهای انسانها بینهایت است. از کجا میتواند همه نیازها را یک خرد بفهمد، تا اینکه در مقابل آن نیازها، آنچه که جای این نیازها را پر کند، فراهم بیاورد؟ یا قانون بگذارد؟ نمیتواند عقل انسان این کار را بکند. او ضعیفتر است، ناتوانتر است، نارساتر است از اینکه بتواند همه دردها را بشناسد و درمان مناسب برای همه آنها فراهم بیاورد. دلیل دیگر این است که نگاه کنید به واقعیـتهای تاریخی و عینی! ببینید آیا خـردها توانستند؟ آیا عقل هایی مثل عقل ارسطو و افلاطون و سقراط، توانستند بشر را اداره بکنند؟! نبوت معنایش این است. یک رویی بالاتر، یک هدایتی قویتر و عمیقتر از هدایت حس، از هدایت غریزه، از هدایت عقل لازم دارد انسان. آن هدایت می آید چه کار میکند؟ می آید با حس شما رقابت میکند؟! می آید با غریزه  شما مخالفت میکند؟! می آید سرِ عقل را به سنگ میزند؟! ابداً، او می آید تا عقل را راهنمایی کند. تا عقل را پرورش بدهد. تا عقل دفن شده را از زیر خروارها خاک بیرون بیاورد. امیرالمومنین را به خودمان منحصرش نکنیم ، او معلم بشریت بود. امیرالمومنین بزرگِ بشریت میگوید: پیغمبران را خدا فرستاد - برابر آنچه که در نهج البلاغه هست- تا اینکه وادار کنند انسانها را تا به میثاق و پیمان فطرت خود، پایبند بمانند و نعمتهای فراموش شده را به یادشان بیاورند. بعد "وَ یُثیروا لَهُم دَفائِن العُقول" خردها، عقلها، درکها، شعورهای جامعه های بشری، که به وسیله فرعون  ها و نمرودها و بزرگ ها و قدرتمندها دفن شده بود؛ پیغمبران می آیند تا اینکه این دفینه ها را بیرون بیاورند. این عقل های دفن شده را برشورند! پس پیغمبرها با نیروی وحی که دارند به جنگ عقل نمی روند. آنی که خیال میکند دین با عقل منافات دارد؛ یا دین را نمیشناسد یا عقل ندارد! و الّا کسی که دارای عقل است، کسی که عقل را آزموده و تجربه کرده است و دین را هم میشناسد، خوب میداند که دین هیچ منافاتی با دانش بشر و با عقل بشر نمیتواند داشته باشد اصلاً و ندارد. آنچه که دین بگوید عقلهای صحیح میفهمند و میپسندند. این مردم نادانی که به نام دفاع از دین گاهی میگویند آقا دین را نباید وجه ش را بخواهی، نباید در دین استدلال طلب بکنی، نباید فلسفه در باب دین بخواهی، خیال میکنند که این حرف، فلسفه خواستن، فلسفه گفتن از قدر دین میکاهد؛ باید بدانند که اینجور نیست!! دین صحیح وقتی در مقابل عقل کامل عرضه بشود؛ هیچ با همدیگر منافات و تعارضی ندارند. " دینَ اللهِ لا یُصابُ بِالعُقول" معنایش چیز دیگر است. یعنی آئین الهی را با عقل نمیشود کشف کرد. یعنی چه نمیشود کشف کرد؟ یعنی اگر شما روایتی نداشته باشید که نماز ظهر چهار رکعت است؛ با عقل نمیتوانی بفهمی که نماز ظهر چهار رکعت است. بسیار حرف درستی هم هست. اگر خود قرآن نگوید که وقت نماز اَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلوکِ الشَّمسِ إِلی غَسَقِ اللَّیل وَ قُرءانِ الفَجر" قرآن اگر این را نگوید، تو از راه عقل و اندیشه و خرد معمولی نمیتوانی بفهمی که کِی وقت نماز است. این را باید قرآن ،حدیث و وحی به ما بگوید. پس بنابراین دین که می آید، برای کوبیدن عقل نمی آید! برای نسخ کردن عقل و بیرون راندن عقل از زندگی نمی آید! دین برای هدایت عقل، برای دستگیری عقل می آید .عقل هست اما  وقتی هوس در کنارش باشد؛ نمیتواند درست قضاوت کند. عقل هست ولی وقتی طمع پهلو به پهلویش باشد؛ نمیتواند درست ببیند. وقتی غرض در کنارش است، نمیتواند درست بفهمد. دین می آید هوسها را، هواها را، طمعها را، ترسها را، غرضها را از عقل میگیرد، عقل سالمِ کامل را تقویت میکند، تایید میکند تا او خوب بفهمد

 

جلسه پانزدهم

میدانید که در قرآن غالباً وقتی صحبت از آمدن پیغمبری هست، صحبت از بعثت اوست. « لَقَد بَعَثنا فی کُلِّ اُمَّةٍ رَسولاً» ما مبعوث کردیم. موسی را، ابراهیم را، پیغمبران دیگر را، مبعوث کردیم. بعثت، این بعثت یعنی چه؟ و رابطه بعثت و نبوت چیست؟ در نبوت یک بعثتی وجود دارد. اگر در پیغمبری بعثتی هست؛ این بعثت مربوط به کیست و چیست و یایدهاش کدام است و از این قبیل. بعثت به معنی برانگیختگی است. برانگیختگی یعنی تحرک، حرکت، بعد از رخوت و سستی و رکود. مردهای که سالیانی در گورستانی خوابیده و اجزای بدن او خاک شده؛ وقتی با قدرت پروردگار در قیامت برمیخیزد؛ میگوید برانگیخته شد. «هذا یَومُ البَعث» روز برانگیختگی است. نبوت را بعضی این جور خیال میکنند مثل اینکه واعظی وارد شهری میشود تا برای مردم آن شهر مطالبی از دین یا غیردین بیان کند، توی اجتماعی وارد میشود که یک خرده، های و هوی راه بیاندازد و میتینگ بدهد؛ پیغمبر را معمولاً اینجور آدمی تصور می کنند. مثل یک آدم عالِم روحانی نجیبِ سر به زیرِ در میان یک عده مردم بیایی، این مردم هم، گاهی قدر او را میدانند و خوبند، به این ها مومن میگویند. گاهی قدر او را نمیدانند، به این ها کافر و مشرک به آنها میگویند! خیال کردیم پیغمبر یک چنین چیزی است.در پیغمبری دو تحول و دگرگونی هست اول در درون و ذات خود پیغمبر در باطن خود نبی، به وجود می آید ، و  او از حال رکود و رخوت خارج میشود، بعد از آنی که در روح او، در باطن او، قیامتی برپا شد؛ خلاصه اینکه خود نبی مسلمان شد؛ وقتی که خود او تحت تاثیر تحول وحی الهی قرار گریت؛ بعد همین سرچشمه، همین تحول، همین شور، همین انقلاب، همین رستاخیز از این چشمه جوشان که روح نبی و باطن نبی است؛ به اجتماع میریزد و به متن جامعه بشری منتقل میشود.

نبی اگرچه مبعوث نشده است اما از مایه های بسیار قوی و عمیق انسانی بیش از بقیه مردم. برخوردار است. استعداد حرکت در او، استعداد انفجار در او قابل مقایسه با مردم دیگر و انسانهای دیگر نیست. نکته دوم این است که نبی قبل از بعثت و قبل از پیامبری در جریان معمولی زندگی با مردم رفیق و شریک است. در یک جریان حرکت میکند. از اول مشغول فکر کردن نیست که این جامعه را چه کار کنم ؟ ممکن است ناراضی باشد و البته ناراضی است از وضع اختلاف طبقاتی زمان خود، از وضع جهل زمان خود، از ستم زمان خود، از نادانی زمان خود اما این نارضایتی در حد یک نارضایتی است. در حد ایجاد یک تحول، یک انقلاب، ایجاد یک راهی ضد راه معمولی اجتماعی نیست. پیغمبر در مسیر معمولی جریان زندگی جمعی آن جامعه زندگی میکند، ناگهان وحی الهی میرسد. یک تحول عمیق در وجود او و در باطن او پدید می آید و این وحی، آنقدر عجیب و شدید است که حتی در جسم پیغمبر هم اثر میگذارد. در اعصاب پیغمبر هم اثر میگذارد. پیغمبر اکرم وقتی در کوه نور اولین شـعله وحـی به جانش خورد؛ آتش گرفت، دید که پیا مآور خدا میگوید

 اِقرَأ" بخوان، پیغمبر چیزی نمیخواند "وَ ما اَقـرَأ" چه بخوانم؟ یا نمیخوانم، نمیتوانم بخوانم یعنی ما"، " مای ناییه" باشد یا "مای استفهامیه"، "ما اَقرَأ" چه بخوانم؟ « اِقرَأ بِسمِ رَبِّکَ اَلَّذی خَلَق* خَلَقَ اَلاِنسانَ مِن عَلَق* اِقرَأ وَ رَبُّکَ الاَکرَم* اَلَّذی عَلَّمَ بِالقَلَم* عَلَّمَ الاِنسانَ ما لَم یَعلَم» آتش به جان پیغمبر میزند. تحولی به وجود میآورد. این انسان متفکر، انسان درست برو، انسان آماده را ناگهان یک انقلابی دَرَش بهوجود می آورد. یک رستاخیزی، اصلاً آدم، آدم قبلی نیست. محمد، محمد یک لحظه قبل نبود! انسان یک ساعت قبل نبود! یک چیز دیگری بود ،اول بعثت در وجود او انقلاب و تحول در باطن او به وجود آمد و بعد همین انقلاب منشأ شد که به تمام دنیا این را به تحول بکشاند. اگر خودش عوض نمیشد؛ نمیتوانست دنیا را عوض کند و این درسی است برای پیروان پیغمبر تا بدانند که تا خودشان عوض نشوند؛ نمیتوانند دنیا را عوض کنند!

 

جلسه شانزدهم

بعثت پس به معنای یک انگیزش، یک انقلاب، یک تحول، یک دگرگونی، یک رستاخیز، هر تعبیری که مایلید ردیف کنید، در وجود نبی و پیامبر برگزیده است. بعد از آنی که این انقلاب در او به وجود آمد؛ آن وقت نوبت آن است که همین انقلاب در محیط خارجی انجام بگیرد. همان تحولی که در روح نبی ایجاد شد؛ باید به یک شکلی، با یک وضع خاصی در متن واقعیت اجتماع انجام بگیرد و این همان مطلبی است که ما اسم او را گذاشته ایم "رستاخیـز اجتماعـی نبـوت". یک جامعه یعنی آن عده مردمی که دور هم زندگی میکنند با یک خط مشی، با یک برنامه عمومی، اگرچه صدر و ذیل دارد اما راه به طور کلی یک راه و در یک مسیر است؛ این را میگویند یک جامعه، یک واحد اجتماعی به هم بسته. این جامعه ای که عبارتست از  50هزار،  550هزار500میلیون آدم، این دو جور ممکن است ساخته شود. یک ساختمان اجتماع است که مردم همه شان یا اکثریتشان برده و اسیرند در مقابل انسانهای دیگر؛ یک نوع ساختمان و بنای اجتماعی داریم که مردمان همه شان آزادند از اسارت قدرت های دیگر. اجتماعات نوع اول که در آن تبعیض هست؛ آنها اجتماعاتی است که قیاصره و اکاسره عالَم و جبّاران تاریخ، آن اجتماعات را به وجود می آوردند. و اجتماعات نوع دوم اجتماعات آباد و آزاد و بی تبعیض و انسانی؛ همان اجتماعاتی است که انبیای عظام الهی در طول تاریخ به  وجود می آوردند. میگویید مگر انبیا جامعه تشکیل دادند؟! در جواب میگوییم بله! انبیا جامـعه ها تشکیل دادند. در قرآن نشانه ی جامعه هایی که انبیا تشکیل دادند فراوان است. ماجرای سلیمان، ماجرای طالوت، ماجرای موسی و آمدنش به سرزمین مقدس.

 وقتی که نبی وارد اجتماع میشود؛ با این ایده، با این هدف، با این فکر وارد اجتماع میشود که آن جامعه طبقاتی را دگرگون کند، ویران کند، در هم بریزد و یک جامعه توحیدیِ بی طبقه ی بی تبعیضِ بی ظلم تحت حکومت پروردگار عالَم به وجود بیاورد. نبی برای این کار می آید. اگر پیغمبر وقتی وارد اجتماع شد؛ وقتی سخن انقلابی خود را زد یعنی به فرعون گفت که تو نباید آنجا بنشینی و نباید بنی اسرائیل را اینقدر در فشار قرار بدهی و نباید طبقات مختلف اجتماعی بسازی؛ وقتی که این را به فرعون گفت؛ اگر فرعون گفت به چشم، من حاضرم، فرمایش شما را میشنوم، از آنجا می آیم پایین، بعد پیغمبر بنا میکند با دست صنّاعِ قدرتمند خود اجتماع را ساختن؛ هیچ آب هم از آب تکان نمیخورد! علت اینکه زد و خورد و درگیری در انقلاب های انبیا پیش می آید که خدا در قرآن میگوید « وَ کَأَیِّن مِن نَبِی  قاتَلَ مَعَهُ رِبّیّـونَ کَثیـرٌ» ای بسا پیامبرانی که خداپرستان بسیاری در رکاب آنها جنگیدند یا جهاد در اسلام تشریع میشود؛ علت این است که آن طبقه مرفّه، آن طبقه ای که لبه تیز انقلاب به طرف اوست و امتیازات از او گرفته میشود؛ او به این انقلاب حاضر نیست! در تمام جامعه هایی که پیغمبر ظهور کرده؛ با این داعیه ظهور کرده. یعنی آمده تا جامعه را از شکلی غلط، از شکلی ناموزون، از شکلی توأم با ظلم و جور و ستم تبدیل کند به شکلی موزون، به شکلی زیبا، به شکلی عادلانه! این یک مطلب. رستاخیز نبوت" این است. هر نبی که در هر اجتماعی مبعوث شده و ظهور کرده؛ برای این ظهور کرده. این را بدانید. به طور کلی هیچ پیغمبری نبوده که آمده باشد تا برای مردم یک مقدار مسائل فرعی و جزئی زندگی را بیان کند

 

جلسه هفدهم

ما میخواهیم این مطلب را امروز بفهمیم که مقصود و منظور از این ایجاد تحول و به طور کلی از همه فعالیتهای پیغمبران الهی چیست؟ هدف اولی پیغمبر، هدف اصلی پیغمبر یک چیز است؛ در نیمه راه آن هدف، هدف های دیگری هم برای پیغمبر مطرح میشود که در میان این هدف های دیگر یکی از همه مهمتر و برای پیغمبر جاذبه دارتر است. اما هدف اصلی و اولی پیغمبران الهی عموماً، در چند کلمه قابل خلاصه کردن است. پیغمبران به این جهان می آیند تا انسان را به سرمنزل تعالی و تکامل مقدّرش برسانند. انسان به عنوان یک موجود که دارای استعدادها، دارای قوّه ها و انرژی های فراوان هست؛ میتواند چیزی بالاتر، برتر، عزیزتر و شریفتر از آنچه هست؛ بشود. مکتب های مادی میگویند دنیا را آباد کنیم، فقر را براندازیم، جهل را براندازیم، جامعه عالی درست کنیم، جامعه انسانی درست کنیم، جامعه ای که در آن ظلم نباشد، طبقات نباشد، استثمار نباشد، تبعیض نباشد؛ خیلی خب درست کردید حالا انسان میخواهد توی این جامعه چه کار کند؟ جواب ندارند! توی این جامعه انسانیت میخواهد به کجا برسد؟ پاسخی ندارند! میخواهد بخورد و بخوابد؟! میخواهد راحت زندگی بکند، همین؟! انسان برای فقط زندگی راحت، یعنی راحت به دست آوردن و راحت خوردن و راحت پس دادن، برای همین بایستی مجاهدت کند؟! و هدفش همین باشد؟! اینجاست که کمیـت مکاتب مادی لنـگ اسـت! مکاتـب الهی میگویند: نه، هدف بعد از این است. هدف عالی پیراسته شدن انسان است. هدف عالی انسان شدنِ بنی آدم است. بنی آدم غیر از انسان است. بنی آدم همین موجودی است که روی دو تا پا راه میرود با این همه داعیه؛ این بنی آدم است. اما انسان شدن یعنی همه این فضـائل و سرچشـمه های استعداد در وجود او به جریان بیافتد. میگویید بَعدش چه؟ میگوییم بَعد ندارد! انسان نامحـدود است. به قدر قدرت خدا نامحدود است. بَعد ندارد.« اِنّا لِلّه وَ اِنّا اِلَیهِ راجِعون» وقتی که انسان در روند تکامل افتاد؛ دیگر آخر ندارد. روی ایده خداپرستان و فکر موحّدین عالَم و ادیان عالَم. همینطور پیشرفت است؛ دائماً پیشرفت است. دائماً اوج است. دائماً تکامل و تعالی است. آخر و نهایت ندارد و انبیا برای این بود. انبیا می  آیند تا انسانها را از بدی ها، از پستی ها، از جهالت ها، از رذیلت های اخلاقی، از پوشیده ماندن استعدادهای درونی خلاص کنند، آنها را نجات بدهند ، انسان کامل و متعالی بسازند. این هدف اولی انبیاست. تا اینجای حرف معروف است؛ از اینجای حرف به آن طرف غیرمعروف است. انبیا برای پیراستن و آراستن مردم از چه راهی استفاده کردند؟ چه کار کردند. آیا آمدند پیش مردم دانه دانه گوش افراد را گرفتند، دست افراد را گرفتند، تنها بردند در خلوت خانه و صندوق خانه و مدرسه و مکتب، بنا کردند آنها را تعلیم و تربیت دادن؟! آیا انبیا مثل زاهدان و عارفان عالَم نشستند توی خانقاه خودشان تا مردم بیایند حال معنوی آنها را ببینند و با آنها هم عقیده و همراه و همگام شوند؟! آیا انبیا مثل فلاسفه عالَم مدرسه باز کردند، تابلو زدند، دعوت هم کردند، هر کس میخواهد از ما حرف یاد بگیرد، بیاید اینجا پیش ما حرف یاد بگیرد؟! اینجوری بودند؟! یا نه، انبیا معتـقد به تربیـت فـردی نیستند. انبیا معتقد به دان هدانه انسان سازی نیستند. انبیا فقط یک پاسخ دارند به این سوال که چگونه میتوان انسانها را ساخت؟ چگونه میتوان انسان ها را بر طبق الگوهای صحیح الهی تربیت کرد؟. انبیا میگویند برای ساختن انسان باید محیط متناسب، محیط سالم، محیطی که بتواند او را در خود بپروراند؛ تربیت کرد و بس. انبیا میگویند دانه دانه نمیشود قالـب گرفت. کارخـانه باید درست کرد! انبیا میگویند اگر بخواهیم ما یکی یکی آدمها را درست کنیم؛ شب میشود و عمـر میگذرد! جامعه لازم است. نظامی لازم است. إِذا جاءَ نَصرُ اللهِ وَ الفَتح وَ رَأَیتَ النّاسَ یَدخُلونَ فی دین اللهِ أَفواجاً» در محیط جاهلی مکه، پیغمبر وقتی میخواهد آدم درست بکند؛ مجبور است یکی یکی درست بکند. برای خاطر اینکه از برای ایجاد آنچنان نظامی، یک عده خواص لازم هستند. یک عده سنگ زاویه و زیربنا لازم هستند. اینها قبلاً دانه دانه درست میشوند. این منافات ندارد با نقشه کلی انبیا. پیغمبر برای اینکه سنگ های زاویه جامعه مدنی را درست بکند و بتراشد؛ مجبور است در مکه آدم سازی فردی بکند. یک دانه ابوذر، یک عبدالله مسعود، یکی دیگر، یکی دیگر و از این قبیل. صد نفر، دویست نفر فوقش آدم درست بکند. اینها میشوند سنگ های بنا از برای تشکیل جامعه مدنی آینده یعنی جامعه توحیدی و اسلامی. پیغمبر آنجا آنجوری یک دانه یک دانه آدم درست میکند؛ با چه زحمتی، با چه رنجی، با چه خون دلی! پدرها مانع میشوند پسرها چیز بفهمند، پسرها دل به دنیا میبندند؛ نمی آیند دنبال پیغمبر حرف یاد بگیرند. هر کسی که یک مقداری گرایش پیدا میکند؛ رانت ها و زحمت ها و خون دل هاست. این کارها همه انجام میگیرد اما وقتی نوبت به مدینه میرسد؛ آن جامعه الهی و اسلامی در مدینه تشکیل میشود. پیغمبر در رأس آن جامعه است و حاکم به احکام فـرمان های خداست. آنجا، آن وقت خدای متعال اینجوری حرف میزند: « إِذا جاءَ نَصرُ اللهِ وَ الفَتح» چون یاری و پیروزی خدا برسد و فتح بیاید « وَ رَأَیتَ النّاسَ یَدخُلونَ فی دینِ اللهِ أَفواجاً» و ببینی مردم را که فوج فوج به دین خدا داخل میشوند.

 

جلسـه هجدهم

بحث امروز این است که آن کاری را که انبیا عظام الهی میخواهند انجام بدهند؛ یعنی ایجاد حکومت و جامعه و نظام توحیدی و برانداختن نظام جاهلی و شرک آمیز، و ایجاد رستاخیز عظیمی در متن اجتماع، این کارها را که هدف های انبیا هست، از کجا شروع میکنند؟ انبیا عظام الهی نقطه شروع کارشان، عبارت بود از بیان لُبّ و مغز و اساس و روح مکتبشان. انبیا در شروع انقلاب و رستاخیز اجتماعی و عقیدتی، با مردم مجامله نکردند. چنین نبوده است که یک مدت زمانی مردم را سرگردان کنند با یک حرف های دیگری، با یک شعارهای دیگری، و بعد از آنی که یک مقداری موفقیت پیدا کردند؛ بعد آن شعار اصلی را در میان بگذارند، نه. از اول با صداقت و با درستی و راستی آن هدف واقعی و نهایی خود را بیان کردند. و او چه بود؟ آن هدف عبارت بود از توحید و توحید همه چیز مکتب انبیا است. هم توحید و معرفت خدا مایه تکامل و تعالی روح انسان است که این هدف عالی و نهایی انبیا است و هم طرح توحید به معنای ایجاد یک محیط الهی، یک جامعه و نظام الهی، یک نظام عادلانه، یک نظام بی طبقه، یک نظام بدون استثمار، یک نظام بدون ظلم به معنای تشکیل یک چنین نظامی است و این همان محیط متناسبی است که برای پرورش موجود انسانی، لازم و ضروری است. دین با آگاهی و بصیرت همراه است. ایمان دینی اگر کوکورانه و ناآگاه باشد، فایده ندارد. دین میخواهد هر کسـی که به او می گرود؛ هر کسی که وارد منطقه و محیط او میشود، از اول بداند که به کجا میرود و دنبال چه کاری میرود. آن عرب بیابانی بی اطلاع از همه جا هم، وقتی می آید پیش پیغمبر مسلمان میشود؛ از آن ساعت اول میداند چه میخواهد. دنبال مجهول مطلق نیست. میفهمد چه میخواهد. برای همین است که آن جور تحمل میکند وصبر میکند. برای همین است که تابِ آن همه رنج و شکنجه و سختی را می آورد. چون میداند چه کار میکند و همیشه در مبارزات و مصادمات و ستیزه ها، در تمام طول تاریخ و همه جای عالَم، اگر آن شخصی که اقدام میکند آگاه نباشد؛ اگر نداند که چه میخواهد، اگر نداند دارد دنبال چه مقصـودی و چه معشـوقی میدود؛ در آن لحظات اول خسته خواهد شد و این خیلی امر طبیعی است. بنابراین نقطه شروع دعوت انبیا توحید است: «وَ لَقَد بَعَثنا فی کُلِّ اُمَّةٍ رَسولاً» و همانا برانگیختیم در هر امتی پیامبری. حرفش چه بود این پیامبر و رسول؟ حرفش و پیامش این بود: « اَنِ اعبُدُوا اللهَ وَ اجتَنِبـوا الطّاغوت» که عبودیت کنید خدا را و دوری بگزینید از طاغوت، این حرف اول پیغمبرهاست. اولی که می آید، هنوز از گرد راه نیاسوده، حرفش این است: « اَنِ اعبُدُوا اللهَ وَ اجتَنِبوا الطّاغوت». طاغوت رقیب خداست. طاغوت آنی است که شاخ به شاخ، مقابل خدا و فرمان خدا می ایستد، هر که هست. گاهی این طاغوت خودِ تویی؛ « اَعدَی عَدُوَّکَ نَفسُکَ الَّتی بَینَ جَنبَیک» گاهی طاغوت همان دل هرزه دَرای توست. گاهی طاغوت همان هوس روز و شب توست. تکبر یک انسان طاغوت اوست. گاهی هم قدرت های خارج از وجود انسان اند.قدرتهایی که همینطور دایره وار وسیع میشود، وسیع میشود و بالا میرود

 

جلسـه نوزدهم

اگر پیغمبری در یک جامعه ی جاهلی بیاید، حرف خودش را هم بزند، هدف خودش را هم بگوید و بگوید که میخواهد چگونه جامعه ای و دنیایی بسازد؛ بگوید میخواهد نظام اجتماعی را چگونه ترتیب دهد؛ اگر این حرف را پیغمبر بزند؛ چه کسانی با او در این اجتماع جاهلی مبارزه خواهند کرد؟ گفتم پیغمبر چه جور جامعه ای میخواهد درست کند. خیلی روشن است چه کسانی با پیغمبر معـارضه و مبـارزه خواهند کرد. اولین کسانی که با پیغمبر مبارزه بکنند آن کسانی هستند که از اختلاف طبقاتی زنده اند. دیگر ازکسـانی که مخالف خواهند بود با دعوت این نبی و با اقامه ی چنین جامعـه و نظامی، آن ثروت اندوزان اند، آن مال جمع کنان اند. یک گروه حکام مستبداند که با این دعوت نبوی و رسـالت الهـی مبارزه خواهند کرد. برای خاطر این که تا لا اله الا الله وارد یک جامعـه ای شد؛ به صورت واقعی، معنایش این است که فرعون از آن جامعه برخاست، بیرون رفت. یا رفت یا یکی از آحاد عادی مردم شد.. یک طبقه دیگر احبار و رهبان اند.آن کسانی که با مغزهای مردم سر و کار دارند. آن کسانی که باید برای خاطر آموزشی که به مردم میدهند؛ موقعیت اجتماعی خودشان را حفظ کنند. و اگر این آموزش یک آموزش صحیح یا آموزش زندگی ساز یا آموزش آگاه  گرانه یا آموزش روشنگر باشد، بقاء آن آقایی، آن ریاست معنوی،آن برخورداریهای مادی و حیثیتی، برای این طبقه هم امکان نخواهد داشت. لذا سعی میکنند طبقه ی احبار و رهبان تاریخ که مردم را در ناآگاهی نگه دارند. با وجود اینکه انبیاء با سلطان مبین با حجت آشکار آمده اند. همه جا نور با خود همراه داشتند. همه جا انسانها را روشن کردند. هیچوقت فلسفه بافی نکردند برای مردم. صاف و راست و صریح حرف زدند با مردم. با وجود این مردم باید خیلی زود قبول میکردند، باید خیلی زود مردم درک میکردند، صحت و اتقان سخن پیغمبران خدا را. علت چیست که اینقدر عناد و تعصب و لجاجت به خرج داده میشد و دعوت انبیاء به زودی و آسانی پذیرفته نمیشد. چرا؟ همین کَهَنه و احبار و رهبان اینها مانع میشدند. مردم را میخواندند به پایبندی هرچه بیشتر به سنتهای فکری غلط و پندارهای خرافی موروثی. این چهار طبقه ای که ما با تحلیل ذهنی برای شما معین و مشخص کردیم؛ اتفاقا  در قرآن اسمشان هست. منتها اسم افرادی که در طبقه ی سران و روسا و خوانین و سردمداران قدرتها و نظام ها، کسانی که در این پسـت ها هستند، در قرآن به عنوان ملأ از آنها یاد شده و به آنها اشـاره شده. « قالَ المَلَأُ الذینَ کَفَروا مِن قَومِه» ملأ آن مردمی که چشمها را پر میکنند " یَمنَعونَ العَین". آن انسانهای با جاه و جلال. آنهایی که وقتی راه میروند، زرق و برقشان، کور شد، هر انسانی را در مقابلشان خاضع و کوچک میکند. ملأ، آن چشم پرکن ها. یک طبقه از معارضین انبیاء اینها هستند. در نظام جاهلی فرعونی مثل هامان. وَ قالَ یا هامانُ ابنِ لی صَـرحا » از طبقه ی اشراف به مترفین، آن کسانی که مبتلا به «تُرَف» هستند، اشرافیگری. ثروتهای زیادی که منشاء بدبختیها و جنایت ها و حق کشی هاست، در هر امتی، وقتی ما پیغمبری را فرستادیم؛ مترفینش، اشرافش، اولین کسانی بودند که مخالفت کردند. اولین کسانی بودند که نغمه ی مخالفت را ساز کردند. این هم یک طبقه ی دیگر. آن طبقه ی سردمداران فکری را به نام احبار و رهبان به همین نام قرآن یاد میکند. «اِن  کَثیرا  مِنَ الاَحبارِ وَ الرُّهبان» آن طبقه ی قدرتهای استبدادی را. اگرچه که طاغوت یک کلمه ی عام است. از آنجا که میبینیم در قرآن طاغوت را همه جا مقابل الله و دارای شغل ها و شأن های بسـیار مهمی قلمداد میکند؛ میفهمیم که طاغوت بالاترین مقام های یک نظام جاهلیست. یک جا میگوید « َالذینَ ءامَنوا یُقاتِلونَ فِی سَبیلِ اللهِ وَ الذینَ کَفَروا یُقاتِلونَ فِی سَبیلِ الطّاغوت». مومن در راه خدا، کافر در راه طاغوت. طاغوت در مقابل خداست، پیکار و مبارزه.

این چهار طبقه معارضین انبیاء هستند؛ نه فقط در زمان موسی، نه فقط در زمان پیغمبر، نه فقط در زمان ابراهیم، در همه ی زمان های تاریخ

 

جلسه بیستم

پیغمبران با آن هدف بسیار عالی و مترقی ؛ یعنی هدف یک طبقه کردن و برابر کردن انسانها، و برافکندن جهل و فقر و ظلم و استثمار و اختلاف طبقاتی، مبعوث شدند و در جامعه ها قدم نهادند. یک سلسله فعالیت و تلاش و جهاد، حاصل زندگی پیغمبران خداست. از اول بعثت دیگر راحت نخوابیدن، دیگر در بستر آسودگی نغنودن، دیگر روی خوشی و آسایش را ندیدن و یکسره جهاد کردن. این خلاصه سرگذشت پیغمبران الهی است.: انبیا آمدند یک موجودی را که در حد یک حیوان هم نمیتوانست راه و چاه را بشناسد؛ موجودی که غریزه هم در او آنقدر توانا و راهگشا نبود؛ این موجود را آوردند در سطح یک موجودی که فرشتگان آسمان هم باید از او بیایند چیز بیاموزند. انبیای عظام الهی، اگرچه که تک تکشان با محرومیت ها و ناکامی ها مواجه شده اند اما در مجموع سیـر بشریت به سوی ترقی و تعالی بوده و عاملش انبیا بوده اند. انبیا بوده اند که انسان را به سوی آن سرمنزل مقصود و به سوی سرشته عاقبت انسانی هُل دادند، حرکت دادند، به او کمک کردند. وقتی پیغمبری در جهان نهضتی به وجود می آورد؛ انقلابی و رستاخیزی برپا میکند؛ آیا میتوان گفت که این انقلاب عاقبت خوبی دارد یا نه؟ میتوان امیدوار بود به اینکه پایان این کار نیکی است؟ قرآن مثل میزند که نه! در دنیا حقیست و باطلیست. حق میماند، باطل نابود میشود. از کوه ها در رودخانه ها آب سیلان و جریان پیدا میکند. کف بر روی آب ظاهر میشود، کف ها میمیرد، آبها میماند. باطل همان کف است که خواهد مرد، آب همان حق است که خواهد ماند. تا اینجا آنچنانی که قرآن به ما می آموزد، و واقعیت تاریخی هم آن را تایید میکند، هر یک از نبوت هایی که در این عالم ظهور کردند، از اول تا آخر، علاوه بر اینکه در سلسله نبوتهای تاریخ  یک کاری را انجام دادند؛ یک قدم بشر را به پیش بردند؛ خود آنها هم به خودی خود دارای امکان موفقیت بوده اند. انبیا همه جا امکان موفقـیت داشته اند، پیروان انبیا هم، همه جا امکان موفقیت دارند، مسلّم هم موفق خواهند شد اما به دو شرط یکی از آن دو شرط ایمان است، اعتقادی از روی آگاهی است، باوری است همراه با تعهـدپذیـری، قبولی است همراه با تلاش و حـرکت؛ شرط دوم صبر، صبر یعنی چه؟ یعنی مقاومت، از میدان در نرفتن، کار را در لحظه حساس و خطرناک رها نکردن. ما صبر را هم بد معنا میکنیم! ما خیال کردیم صبر به این است که حالا بنشینیم، ببینیم چگونه خواهد شد  اگر بدون فعالیت، بدون تلاش، بدون تپش نشستی، عاقبت بدبختی است، ذلت است، خواری است، بی دینی است و بی دنیایی است. « خَسِرَ الدُّنیا و الاخِرَة ذلِکَ هُوَ الخَسرانُ المُبین» اما اگر با صبر پیش رفتی، عاقبت هم دین است و هم دنیاست

 

جلسـه بیسـت و یکـم

وعده پروردگار به انبیاء و رسولان خود در میان مردم، یک وعده امیدبخش و نوید آمیزیست. اما بعضی از انبیاء غیر از آن کامیابی نهایی که بار را یک متر به سرمنزل نزدیک کردند، علاوه بر این، موفقیت هایی هم در دنیا نصیبشان شده است. آن موفقیت ها عبارت از این بوده که توانسته اند جامعه ای بر اساس فکر توحیدی و مکتب پیشنهادی خود به وجود بیاورند. بعضی از انبیاء این شانس را نداشتند. مثل زکریا و مثل یحیی که در زندگی ناکام شدند. بالاخره کشته شدند. همه جا موفقیتهایی که مردان و رهبران و بزرگان الهی کسب کردند؛ در گرو ایمان و صبر بوده است و همه جا آنجایی که رهبران بزرگ الهی و داعیان حق و حقیقت شکست خورده اند؛ بر اثر نداشتن مایه کافی از ایمان یا از صبر بوده است. اقتضای فتح و پیشرفت در دعوت انبیاء هست. چون انبیاء بر طبق حق سخن میگویند. بر طبق حق حرکت میکنند و حق پیروز است. حق بر طبق فطرت و سرشت جهان است، پس موفق و پیروز است. انبیاء هم بر طبق سرشت جهان دارند حرف میزنند. بنابراین مایه و اقتضای موفقیت در نهضت انبیاء و در انقلاب پیغمبران به طور کامل موجود است. اگر زید بن علی آنجا شهید میشود با آن وضع ناکام؛ این دلیل بر این نیست که حق محکوم به زوال و شکست است. دلیل بر این است که حق هم با وجودی که حق است؛ احتیاج دارد به کار و تلاش و کوشش. گمان نکنیم چون حرف ما حق است پس لازم نیست تلاش کنیم .زید بن علی حرفش حق بوده، این بزرگوار هم رفت کارها را هم خوب رو به راه کرد. منتهی یک عده مردم بهانه جوی نادان ناآگاه و یا مغرض، تحت تأثیر تبلیغات سوء دشمن بیدار، در لحظه لازم او را مخذول کردند و تنها گذاشتند و این درس را ما از آن ماجرا یاد میگیریم که حرف اگر حق باشد؛ حتی به حقانیت حرف زیدبن علی؛ باز اگر پیروانش، طرفدارانش، او را تنها گذاشتند، اگر در راه او و در پای او کوشش و مجاهدت نکردند، شکست میخورند! اگر مجاهدت کردند پیش میروند. امیرالمومنین در یک خطبه از نهج البلاغه (در خطبی البته) از جمله در یک خطبه کوتاه این مطلب را کاملاً روشن میفرمایند. شرح ماجرای پیشرفتهای سپاهیان اسلام را میدهد امیرالمومنین در زمان پیغمبر. میفرماید: « وَ لَقَد کُنّا مَعَ رَسولِ الله نَقتُلُ ءاباءَنا وَ اَبناءَنا وَ اِخوانَنا وَ اَعمامَنا» میگوید: ما در کنار پیغمبر و رکاب پیغمبر که بودیم؛ این جوری عمل میکردیم. توی میدان جنگ که میرفتیم؛ پدرهای خودمان را، فرزندان خودمان را، برادران خودمان را، عموهای خودمان را که در جبهه کفر و شرک بودند؛ میکشتیم. بعد هم که اینها را میکشتیم، برمیگشتیم در دل متزلزل نمیشدیم که ای داد و بیداد! دیدی ما برای خاطر این دین تازه، این فکر تازه، این فرزند دلبندمان را کشتیم! نه، ایمان ما بر اثر این اقدام حاد و قاطع کم نمیشد. زیاد میشد. «لایَزیدُنا ذلک اِلّا ایماناً وَ تَسلیماً» این مجاهدت ما بر ایمان ما و تسلیم ما میافزود. «وَ مُضِیّاً عَلَی اللَّقَمِ وَ صَبراً عَلَی مَضَضِ الاَلَم» این مجاهدت ما موجب میشد که ما در کارهای دشوار قاطعتر عمل بکنیم. بر دردها و سوزشهای مجاهدت، بیشتر صبر کنیم. چرا در آن روز پیغمبرخدا آن جور پیشرفت کرد؟! و چرا در زمان امیرالمومنین کارها آن جور متوقف ماند؟! چرا؟! امیرالمومنین دارد بیان میکند سرّش را. میگوید چون آن روز ما صبرکردیم در میدانهای جنگ. آن روز در سوزش درد صبر کردیم. آن روز حاضر شدیم از توی رختخواب بیاییم توی میدان. آن روز حاضر شدیم از منافع مادی و کسب و کارمان بگذریم برای خدا، اما امروز شما حاضر نیستید! آن روز پیش رفتیم امروز عقب میمانیم. یک مسئله خیلی ساده و روشن، دو دو تا چهار تا. این تحلیل اجتماعی امیرالمومنین است. باری خلاصه مطلب این میشود که پیغمبران الهی علاوه بر آنکه در سلسله نبوتها کارشان توأم با پیروزی است؛ در پایان کار فتح و فرجام ابدی و نهایی با آنهاست؛ در همین دنیا هم پیغمبران فتح و پیروزی و دست یافتن بر خواستههای خود و خواستههای مکتبشان برایشان مسلم است اما به شرط اینکه پیروانشان، همراهانشان، ایمان بیاورند. ایمان واقعی به خرج بدهند. کمک بکنند و در میدانهای مبارزه و جهاد صبر کنند. به شرط ایمان و صبر. این حاصل کلام است

 

جلسه بیست و دوم

اینکه من در تشهد نمازم میگویم: اَشهَدُ اَنًّ مُحمَّدً رَسولُ ا... در مأذنه شهر و ولایتم به عنوان یک شعار عمومی، به عنوان نمایشگر سیمای کلی این جامعه گفته میشود أشهد اَنًّ مُحمَّدً الرَسولُ ا....این شهادت به نبوت، این ایمان به نبوت و اعلام این ایمان تعهدی بر دوش من متشهد بر دوش آن جامعه ای که این تشهد به عنوان شعار او گفته میشود میگذارد یا نمیگذارد؟ تعهدی که، مسئولیتی که انسان معتقد به نبوتِ نبی بر دوش میگیرد عبارت است از دنباله گیری از راه نبی و قبول مسئولیتِ به منزل رساندن بارِ نبی، خیلی آسان ادا میشود این کلمات اما خیلی مسئولیتش سنگین است و اساساً امت نبی و شاهد نبوت بودن هم همین است. تعهد رسالت، ساختن یک دنیایی به شکلیست که اسلام گفته است این تعهد رسالت است. رسول که می آید، می آید تا جهانی را با قوارهای که اسلام پیشنهاد میکند بسازد. پیغمبر برای این مبعوث میشود تا شکل زندگی و نظام زندگی انسانها را به صورتی که خدا میگوید درست کند. اگر شما در زمان خودتان دیدید که بشریت با شکل خدا فرموده زندگی نمیکند، دیدید که انسانیت از داشتن یک جامعه الهی محروم است، دیدید که مکتبهای گوناگون دارند بشریت را به این سو و آن سو میکشند و اسلام برای گوشه مغز و گوشه دل انسانها باقی مانده و بس؛ وظیفه شما و تعهد شما بر اساس شهادتی که به رسالت پیغمبر میدهید این است که بکوشید تا دنیا را به شکل اسلام فرموده در بیاورید، این مسئولیت و تعهد نبوت است. پیغمبر می آید میگوید بابا نروید، یک عده ای به حرف او گوش میدهند و نمیروند؛ یک عده ای گوش نمیدهند و میروند. میگویند دو جبهه، اختلاف. به این معنا پیغمبرها می آیند در میان اجتماعات، اختلاف و دوئیت ایجاد میکنند؛ منتها دوئیتی در میان جامعه ای که یکپارچه گمراه بود. حالا بین این دو صف یه نفری هست نگاه به پیغمبر میکند میبیند حرفهای درست میزند. هرچه گوش میدهد میبیند حرف پیغمبر حرف خوبیست آیا این آدمی که در میانه نشسته است، بین دو صف در بستر راحت قنوده، این به بهشت خواهد رسید یا نه؟ پیداست که نه، چون پیغمبر میخواهد برود به بهشت؛ کسانی میروند که با او راه بیافتند، اینکه با پیغمبر راه نیافتاده، هرکس بین دو صف است با پیغمبر نیست،. نبوت می آید صفوف را مشخص میکند، میگوید آن کسانی که با ما هستند بیایند... تعهدِ قبول و پذیرش نبوت این است. دنبال نبی راه رفتن، قبول تکلیف او را کردن، آن چنانی که او میخواهد عمل نمودن

 

جلسه بیست و سوم

مسئله ولایت در دنباله بحث نبوت است. یک چیز جدای از بحث نبوت نیست. مسئله ولایت در حقیقت تتمّه و ذیل و خاتمه بحث نبوت است. اولی که پیغمبر فکر اسلامی را می آورد؛ آیا یک تنه پیغمبر میتواند یک جامعه را اداره بکند؟ آیا یک جامعه تشکیلات نمیخواهد؟ پیغمبر وقتی که می آید برای اینکه بتواند جامعه مورد نظر را که همان کارخانه انسان سازیست تشکیل بدهد؛ برای این کار احتیاج دارد به یک جمع به هم پیوسته متحد دارای ایمان راسخ  با گام استوار، پویا و جویای آن هدف؛ یک چنین جمعی را پیغمبر اول کار لازم دارد. لذا مینشیند پیغمبر بنا میکند این جمع را فراهم آوردن و درست کردن. با آیات قرآن با مواعظ حسنه؛ « ادع  اِلی سَبیلِ رَبِّکَ بِالحِکمَةِ وَ المَوعظَةِ الحَسَنَة» اینها در میان چه جامعه ای دارند زندگی میکنند، در میان جامعه جاهلی. مثلافرض بفرمائید مسلمانان صدر اسلام در میان جامعه جاهلی مکه اینها آنجا دارند زندگی میکنند. اگر بخواهند این جریان باریک که به نام اسلام و مسلمین به وجود آمده، در میان آن جامعه جاهلی پرتعارض و پر زحمت باقی بماند، اگر بخواهند همین جمعیت و همین صف و همین جبهه نابود نشود، از بین نرود، هضم نشود، هرز نشود، بایستی این عده مسلمان را مثل فولاد آبدیده به هم دیگر بتابند. این مسلمانها را باید آن چنان به هم مرتبط کنند که هیچ عاملی نتواند اینها را از هم دیگر جدا کند. این پیوستگی مسلمانان جبهه آغاز دین که به هم دیگر جوشیده اند، به هم دیگر گره خوردهاند، از هم جدایی پذیر نیستند؛ با دیگر جبهه ها به کلی منقطع اند، با خودشان هرچه بیشتر چنگ در چنگ و دست در دستند، آیا در قرآن و حدیث نامی دارد یا نه؟ بله؛ این نام ولایت است. ولایت! در اصطلاح اولی قرآنی ولایت یعنی به هم پیوستگی و همجبهگی و یک عده انسانی که دارای یک فکر واحد و جویای یک هدف واحدند. هرچه بیشتر این جبهه باید به هم دیگر افرادش متحد باشند و از جبهه های دیگر وقسمتهای دیگر خودشان را جدا و کنار بگیرند. چرا ؟ برای این که از بین نروند، هضم نشوند. همین جای معطل  به این ولایتی که شیعه میگوید دقت کنید. ما گفتیم یک جمع کوچک در میان یک دنیای ظلمانی، در میان یک دنیای جاهلی، باید به هم دیگر مرتبط باشند تا بتوانند بمانند. اگر با هم چسبیده و جوشیده نباشند؛ ماندن و ادامه حیاتشان ممکن نیست. مثال زدیم به جمع مسلمان آغاز اساةم در میان جامعه جاهلی مکه یا در اولی که به مدینه آمده بودند. در سایه  ولایت بتواند این جریان تشیع در میان جریانهای گوناگون دیگر محفوظ بماند. ولایت شیعی، آن ولایتی که این همه رویش تاکید شده است؛ یک بعدش این است، بعدهای دیگر هم دارد. ولایت یعنی به هم پیوستگی

 

جلسـه بیسـت و چهـارم

یک جامعه اسلامی و یک جمعیتی که به عنوان امت اسلامی تشکیل شده است؛ اگر بخواهند به آن ولایت قرآنی برسند ، آن ولایتی که در قرآن مطرح شده، امت اسلام بخواهد آن را برای خودش تامین کند، دو جهت را باید مراعات کند، یک جهت، جهت ارتباطات داخلی است، در داخل جامعه اسلامی، یک جهت، جهت ارتباطات خارجی است. یعنی رابطه عالم اسلام و امت اسلام و جامعه اسلامی با جوامع دیگر. در زمینه ارتباطات داخلی امت اسلام آن وقتی دارای ولایت به معنای قرآنی است که کمال همبستگی و اتصال و ارتباط و اتحاد صفوف و فشردگی هرچه بیشتر آحاد و جناحهای گوناگون را در خودش تامین کند. هیچ گونه تفرّق و اختلافی در سرتاسر امت عظیم اسلامی  نباشد. در زمینه روابط خارجی امت اسلامی باید سعی کند روابط خود را جوری تنظیم کند با دنیای غیرمسلمان و غیر این امت که یک ذره تحت فرمان آنها قرار نگیرد. یک ذره تحت تأثیر افکار آنها قرار نگیرد. یک مختصر سیاست مستقلش تحت تأثیر سیاستهای آنها از استقلال نیافتد. همجبهگی و پیوستگی ملت مسلمان با آنها به کلی ممنوع است. در صورتی که این پیوستگی موجب شود که امت مسلمان تحت تأثیر قرار بگیرد. حالا توجه داشته باشید اینکه میگوییم با دولتهای غیرمسلمان و با امم غیرمسلمان رابطه ها قطع است؛ نه به این معنا است که عالم اسلام و امت اسلامی در انزوای سیاسی به سر خواهد برد؛ نه! مسئله، مسئله انزوای سیاسی نیست که خیال کنید که عالم اسلام نه با هیچ کس رابطه بازرگانی دارد، نه رابطه سیاسی دارد، نه روابط دیپلماسی دارد، نه سفیر میفرستد، و نه سفیر میگیرد؛ نه! اینجور نیست! روابط معمولی دارد؛ ولایت و پیوستگی با آنها ندارد. پیوند جوهری و ماهوی با آنها ندارد. اینجوری نخواهد بود که اگر آنها خواستند بتوانند عالم اسلام را تحت تأثیر خودشان قرار دهند. پس ولایت قرآنی دو رویه دارد؛ یک رویه اینکه در داخل جامعه اسلامی همه عناصر بایستی به سوی یک هدف، به سوی یک جهت، با یک راه، با یک گام قدم بردارند. در خارج از جامعه اسلامی، امت اسلامی بایستی با همه جناح های ضد اسلامی، پیوندهای خود را بگسلد.

ولایت اگر بخواهد یک جامعه ای و یک امتی که ولایت قرآنی را به این معنا داشته باشد یعنی بخواهد تمام نیروهای داخلی اش در یک جهت، به سوی یک هدف، در یک خط، به راه بیافتد و بخواهد تمام نیروهای داخلی اش علیه قدرتهای ضد اسلامی در خارج بسیج بشود؛ به یک نقطه قدرت متمرکز در متن جامعه اسلامی احتیاج دارد. به یک نقطه ای احتیاج دارد که تمام نیروهای داخلی به آن نقطه بپیوندد، همه از آنجا الهام بگیرند و همه از او حرف بشنوند و حرف گوش کنند. و او تمام جوانب مصالح و مفاسد را بداند تا بتواند مثل یک دیدبان نیرومند قوی دستی و قوی چشمی هرکسی را در جبهه جنگ به کار مخصوص خودش بگمارد. لازم است یک رهبری، یک فرماندهی، یک قدرت متمرکزی در جامعه اسلامی وجود داشته باشد که این قدرت بداند که از شما چی بر می آید؟ از من چی بر می آید؟ از انسانهای دیگر چه بر می آید تا به هر کسی آن کاری را که برای او لازم است بگوید بکن. البته شرایطی هم دارد؛ باید خیلی آگاه باشد. باید خیلی بداند. باید خیلی با تصمیم باشد. باید چشمش دارای یک دید دیگری باشد. بایستی از هیچ چیزی در راه خدا نهراسد. بایستی وقتی لازم شد خودش را هم فدا کند. ما اسم این چنین موجودی را میگذاریم امام! امام یعنی آن حاکم و پیشوایی که از طرف پروردگار در جامعه معین میشود. این که میگویم از طرف خدا یعنی یا خداوند به نام و نشان معین میکند مثل اینکه امیرالمومنین را، امام حسن را، امام حسین را و بقیه ائمه را معین کرد. خود پیغمبر هم یک امام است،. « اِنّی جاعِلُک  لِلنّاسِ اِماما » به ابراهیم میگوید خداوند متعال. من تو را امام قرار دادم. امام یعنی آن پیشوا و حاکم و رهبر در یک جامعه.

یک وقت این امام را خداوند با نام و نشان در جامعه معرفی میکند. میگوید بعد از پیغمبر باید علی بن ابیطالب علیه السلام مثلاً باشد. یک وقت امام را خداوند متعال به نام معین نمیکند؛ به نشان معین می کند و هرکسی که این نشان بر او تطبیق کرد، او میشود امام. پس اصل ولایت قرآنی وجود امام را ایجاب کرد. بُعد دیگر ولایت یعنی ارتباط مستحکم و نیرومند هر یک از آحاد امت اسلام در همه حال با آن قلب امت. ارتباط یعنی ارتباط فکری و ارتباط عملی. یعنی درست از او سرمشق گرفتن، یعنی درست در افکار و بینش ها دنبال او بودن و درست در افعال و رفتار و فعالیتها و حرکتها او را پیروی کردن

 

جلسـه بیست پنجم

عده ای خیال میکنند که دارای ولایت بودن یک آدم به این است که آدم توی مجالـس اهـلبیت فقط گریـه کند ، خیال میکنند که دارای ولایت بودن به این است که وقتی اسم اهـلبیت می آید، علیهم السلام را پشت سرش حتما بگوید ، فقط همین و بس! خیال میکنند که دارای ولایت بودن به این است که محبت اهلبیت در دل انسان باشد، همین و بس! بله محبت اهلبیت را داشتن واجب و فرض است، نام این بزرگواران را با عظمت بردن بسیار جالب و لازم است، به نام اینها مجلس به پا کردن و از عزا و شادی آنها درس گرفتن، عزای آنها را گفتن، شادی آنها را گفتن، گریستن بر بزرگواری های آنها، بر شهامت های آنها، بر مظلومیت های آنها، همه اینها لازم است، اما همه اینها ولایت نیست! ولایت در یک انسان به معنای وابستگی فکری و عملی هرچه بیشتر و روز افزونتر با ولیّ است. ولیّ را پیدا کن، ولیّ خدا را بشناس. آن کسی که او ولیّ حقانی جامعه اسلامی ست، او را مشخص کن، بعد از آنی که مشخص کردی، شخصا از لحاظ فکر، از لحاظ عمل، از لحاظ روحیات، از لحاظ راه و رسم و روش خودت را به او متصل کن، مرتبط کن، دنبالش راه بیافت، حرکت بکن، تلاش تو تلاش او، جهاد تو جهاد او، دوستی تو دوستی او، دشمنی تو دشمنی او، جبهه بندی های تو جبهه بندی های او باشد؛ تو دارای ولایتی و اما ولایت یک جامعه به چیست؟ ولایت یک جامعه به این است که ولیّ در آن جامعه اولا مشخص باشد. ، ثانیا منشاء و الهام بخش همه نیروها، نشاط ها، فعالیت های آن جامعه باشد. هر وقتی که امام در جامعه حکومت میکند؛ آن وقتی که امام منشاء امر و نهی در جامعه میشود، آن وقتی که همه رشته ها از امام ناشی میشود، آن وقتی که امام دارد عملا جامعه را اداره میکند، آن وقتی که پرچم جنگ را امام میبندد، آن وقتی که فرمان حمله را امام میدهد، آن وقتی که قرارداد صلح را امام مینویسد، آن وقت جامعه، جامعه دارای ولایت است و در غیر این صورت جامعه دارای ولایت نیست!

حالا اگر دارید شکر خدا بکنید؛ اگر ندارید دنبالش راه بیافتید. سعی کنید که علی و علی وار زندگی کنید سعی کنیم که میان خودتان و علی که ولیّ خداست پیوند برقرار کنیم. اینها کوشـش و تلاش و مجاهـدت دارد، خون دل خوردن دارد. و ائمـه هدی علیهم السلام بعد از شهادت امیرالمومنین یکسره در راه ولایت کوشیدند. تمام تلاش ائمه برای این بوده است که ولایت را زنده کنند، جامعه اسلامی را احیا کنند، این نهالی را که به نام انسان در این مزرع، در این باغستان، در این نهالستان غرس شده، با آب گوارای جانبخش حیات آفرین ولایت، زنده و سرسـبز و بالنده کنند. این تلاش ائمه از راهش، با شکل لازم بود

آن وقت اگر جامعه ای دارای ولایت شد، مثل مرده ای است که دارای جان خواهد شد! جامعه ای که ولایت ندارد، استعدادها در این جامعه هست اما یا خنثی میشود و هدر میرود نابود میشود، هرز میشود و یا بدتر، به زیان انسان به کار می افتد! مغز دارد و می اندیشد اما برای فساد آفرینی و انسان کشی، عالم سوزی و بدبخت کردن انسانها، برای محکم کردن پایه های استثمار و ظلم و استبداد می اندیشد. گوش دارد اما سخـن حق را نمیشنود. جامعه دارای ولایت جامعه ای میشود که تمام استعدادهای انسانی را رشد میدهد. همه چیزهایی که برای کمال و تعالی انسان خدا به او داده اینها را بارور میکند. نهال انسانی را بالنده میسازد. انسانها را به تکامل میرساند. انسانیت ها را تقویت میکند. در این جامعه ولیّ یعنی حاکم، همان کسی که همه سررشته ها به او برمیگردد، جامعه را از لحاظ مشی عمومی در راه خدا و دارای ذکر خدا میکند. از لحاظ ثروت تقسیم عادلانه ثروت به وجود می آورد. سعی میکند نیکی ها را اشاعه و بدیها را محو و ریشه سوز کند

 

جلسـه بیست و ششم

آن کسی که ولی  واقعی جامعه اسلامی است، آن خداست. حاکم در جامعه اسلامـی جز خدای متعال کس دیگری نیست. همیشه باید اصول یک مکتب و یک مسلک همینجور باشد خدای متعال که با مردم روبرو نمیشود تا امر و نهی بکند! انسان لازم است که سررشته کار انسانها را به دست بگیرد و الا چنانچه در میان جامعه انسانی و بشری، فقط قانون باشد؛ ولو آن قانون از طرف خدا باشد، امیری و  فرمانروایی نباشد یا یک هیأتی نباشد که فرمانروایی بکند انتظام جامعه بشری باز هم به هم خورده است. " اِنَّما وَلِیکُمُ ا... وَ رَسولُهُ" آن کسی که عملاً در جامعه زمام فرمان را، امر و نهی را، به دست میگیرد؛ از سوی پرودگار عالم، آن رسول اوست. لذا در جامعه ای، وقتی پیامبری آمد، معنی ندارد که با بودن پیغمبر، حاکم دیگری به جز پیغمبر بر مردم حکومت بکند. پیغمبر یعنی همان کسی که باید زمام قدرت را در جامعه به دست بگیرد. حاکم باشد. وقتی که پیغمبر از دنیا رفت؛ تکلیف چیست؟ وقتی پیامبر خدا مثل همه انسانهای دیگر از دنیا رفت و جان به جان آفرین تسلیم کرد؛ " وَ الَّذینَ ءامَنوا" مومنان ولی  شما هستند. یعنی هر کسی که به مکتب دین ایمان آورد، او ولی  و حاکم جامعه اسلامی است؟ خب این طور که به عدد همه نفوس مومن حاکم داشته باشیم ؟ مومنانی که نشانه خاصی دارند. پیداست که آیه قرآن ضمن اینکه میخواهد یک کسی را معین بکند؛ میخواهد یک انسان معلومِ مشخصی را رویش انگشت بگذارد، بگوید حاکم شما این است. ضمناً میخواهد معیار را هم به دست بدهد. پس" الَّذینَ ءامَنوا" شرط اول این است که واقعاً مومن باشد. شرایط دیگری هم دارد. " اَلَّذینَ یُقیمونَ الصَّلاة" آن مومنینی که نماز را اقامه میکنند؛ نه اینکه نماز میخوانند! مومنی که در جامعه اقامه صلاة کند. جهت جامعه را به سوی خدا قرار بدهد. ذکر الهی را در جامعه رایج و مستقر کند. " اَلَّذینَ یُقیمونَ الصَّلاة" به اینجا خاتمه پیدا نمیکند ولی وَ یُؤتونَ الزَّکوة" تقسیم عادلانه ثروت بکند! زکات بدهند. اهل انفاق در راه خدا باشند. دنبالش میگوید " وَ هُم راکِعون" در حالی که راکع هستند؛ زکات بدهند. این اشاره به یک مورد خاص است. " وَ هُم راکِعون" یعنی در حال رکوع زکات میدهند. این اشاره به ماجرای مخصوص و مشخصی در تاریخ که این را امیر المومنین به وجود آورده ، یعنی این بزرگوار در حال نماز بوده، فقیری آمده و این بزرگوار انفاق کرده، آیه نازل شد. میگوید که علی ابن ابیطالب باید بعد از پیغمبر به حکومت برسد اما چون ملاک حکومت در او هست و آن ملاک:

ü     ایمان کامل به خدا

ü     اقامه صلاة در جامعه

ü     دلبستگی به انفاق و ایتاء زکات تا حد از خود بیخود شدن.

" اَطیعوا ا..." از خدا اطاعت کنید " وَ اَطیعوا الرَّسول" از رسول اطاعت کنید "وَ اولِی الاَمرِ مِنکُم" صاحبان فرمان از بین خودتان. صاحبان فـرمان یعنی چه؟ آن جاهل نادان مسلمان نام، خیال میکند صاحب فرمان یعنی هر کسی که میتواند فرمان بدهد! هر کسی که زورش برای فرمان دادن میچربد! میگوید این اولی الامر است! اولی الامری که شیعه معتقد است آن اولی الامری است که منشور فرمان را خدا به نام او کرده باشد، آن انسانی است که اگرچه "مِنکُم" است از جزو انسانهای دیگر است اما ولایت را از خدا گرفته باشد که صاحب ولایت کبری خداست. از خدا گرفته باشد. پس منطق شیعه در این مسئله منطق بسیار ظریف و دقیقی است. ضمن اینکه نصب خدا را از قرآن احساس و استنباط میکند. معیارها و ملاکها را هم به دست مردم میدهد تا مردم فریب نخورند. هر کس این را سوال کند، بگوید به چه دلیل شما میگویید؟ چرا ولایت امر میگویید مال خداست؟

جوابش این است که این ناشی از یک فلسفه طبیعی است که در جهانبینی اسلام مشخص و معین شده. در اسلام همه چیز عالم از قدرت پرودگار ناشی میشود. وَ لَهُ ما سَکَنَ فِی اللَّیلِ وَ النَّهار" هر آنچه در روز و شب آرمیده و ساکن است از آن خداست. خب چیزی که همه پدیده های خلقت مال اوست و حکومت تکوینی بر همه چیز در اختیار اوست؛ حکومت قانونی و تشریعی هم باید در اختیار او باشد، چاره ای نیست

 

جلسـه بیست و هفتم

بعد از آنی که فهمیدیم که هر مسلمانی و هر آن کسی که مدعی بندگی خداست؛ باید ولی  زندگی خود و فرمانروا وصاحب اختیار فعالیتها و نشاط های سراسر دوران عمر خود را از سوی خدا بداند. از خدا بخواهد. اگر کسی ولایت خدا را نپذیرد و زیر فرمان غیرخدا برود، اولاً، خود این آدم چه حکمی دارد؟ ثانیاً، این کار اسمش چیست؟ ثالثاً، این عمل نتیجه اش کدام است؟ در قرآن کریم هر ولایتی غیر از ولایت خدا را به عنوان ولایت طاغوت معرفی کردند. آن کسی که تحت ولایت خدا نباشد تحت ولایت طاغوت است. طاغوت ازماده طغیان است. طغیان یعنی سرکشی کردن، از آن محدوده و دایره طبیعی و فطری زندگی انسان، فراتر رفتن. انسان باید دائماً در جدّ و جهد و تلاش باشد. برای این که وجود خود را به ثمر برساند. هر عاملی که انسان را به عدم جدّیت، به عدم تلاش کردن، به تنبلی، به راحت طلبی، به عافیت جوئی، تشویق و ترغیب کند؛ او طاغوت است. انسانها باید سر به فرمان خدا باشند. هر چیزی که انسان را از فرمان خدا کناری ببرد، خارج بکند، موجب شود که انسان در مقابل خدا عصیان بورزد؛ او طاغوت است. آن کسی که در تحت فرمان ولیّ حقیقی زندگی نمیکند؛ باید بداند که تحت فرمان طاغوت و شیطان زندگی میکند! تحت فرمان شیطان و طاغوت زندگی کردن و تن به فرمان او دادن، چه مفسدهای مگر دارد؟ جواب اول این است که اگر تن به ولایت شیطان دادی، شیطان بر تمام انرژی های سازنده ی خلاق  آفریننده ی ثمربخش  وجود تو مسلط خواهد شد. وقتی که تو تمام وجودت در قبضه او درآمد؛ آن وقت او به آسانی میتواند تو را در همان راهی که خودش میخواهد، به همان جایی که خودش میخواهد، با همان وسیله ای که خودش میخواهد؛ بکشاند و ببرد. و پیداست که شیطان و طاغوت انسان را به نور و معرفت و آسایش و رفاه و معنویت رهنمون نمیشود. او برایش این چیزها هدف نیست. برای شیطان و طاغوت مصالح شخصی خودش هدف اولی است. میخواهد آنها را تأمین کند. پس تو را در راه مصالح شخصی خود به کار می اندازد ، « وَمَن یُشاقق  الرَّسولَ» هر کس که با پیامبر به مخاصمت و ستیزه برخیزد؛ از پیغمبر جدا شود؛ راهش را از راه نبوت دوری می کند« وَ یَتَّبع غَیرَسَبیل  المومنین» به غیر راه مومنان و جامعه اسلامی و هدفهای ایمانی، راهی را پیروی بکند، خودش را از جمع مسلمان صحیح و با ادب و با جهت کنار بکشد، « وَ نُوَله  ما تَوَّلی»، همان چیزی را که خود او بر گردن افکنده است، بر گردنش استوار میکنیم! همان ولایتی را که خود او به دست خود پذیرفته است؛ رنگ ثابت زندگی بیچاره اش قرارمیدهیم. به دست خودش به آن منطقه رفته بود و آنجا سکنی گرفته بود. او را همان جا پاشکسـته میکنیم. ا نَّ اللهَ لایُغَی روا ما بقَومٍ حَتّی یُغَیروا ما باَنفُسهم» خود تو رفتی زمامت را دادی به شیطان، پس بگذار این زمام در دست شیطان بماند. این سنت ماست، این قانون آفرینش است، این مال این دنیایت، مال آن دنیایت چه است؟وَ نُصله  جَهَنَّم» از اینجا هم که چشم بستی؛ یکسره خواهی رفت به سراغ دوزخ  قهر  پروردگار و عذاب جاودانه الهی

سامانه پیامکی

فراخوان کمک ماهانه

فراخوان همکاری

فراخوان رسانه

فراخوان جذب

فراخوان اشتغال زایی

کمک های مردمی

جذب نیروی داوطلب

پویش نذر فرهنگی

راهیان نور

روضه 28 صفر

توزیع میوه شب یلدا

روضه ایام فاطمیه

طرح توزیع آش رشته

اعتکاف حوالی بندگی

کمک مومنانه ماه رمضان

چله زیارت آل یاسین

اطعام علوی

مسابقه کتابخوانی

پویش ختم صلوات

مسابقه نقاشی عیدغدیر

مسابقه خطبه غدیر

چله زیارت عاشورا

طرح تقسیم شادی لوازم التحریر

مسابقه کلیپ و نماهنگ

توزیع نان صلواتی

توزیع گوشت

قدردانی از مدافعان سلامت

اجتماع دختران حاج قاسم

دوره مبتدی رزین

دوره نازک دوزی ترم یک

دوره ویترای روی شیشه

دوره مبتدی شمع سازی

دوره عروسک روسی

دوره چرم دوزی

دوره کلاس های هنری

مواسات همدلی

کمک همدلی

مسابقه نقاشی

کارگاه پیش از ازدواج

مسابقه کتابخوانی

تریبون آزاد

مسابقه نامه و نقاشی

عیدغدیر

تهیه و توزیع بسته کالا

کارگاه شخصیت شناسی

کلاس احکام

نذر اسباب بازی

طرح کلی

دوره عروسک روسی

ض

صفحه اول و دوم گزارش

صفحه سوم و چهارم

صفحه پنجم و ششم

صفحه هفتم و هشتم

صفحه نهم و دهم

صفحه یازدهم و دوازدهم

صفحه سیزدهم و چهاردهم